به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم

نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم

نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

مکن تکلیف ناواجب که بی‌دل صبر نتوانم

اگر با من نخواهی ساخت جانم همچو دل بستان

که بی‌وصل تو اندر دل وبال دل بود جانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عشق بر من سر نخواهد آمدن

پا از این گل برنخواهد آمدن

گرچه در هر غم دلم صورت کند

کز پی‌اش دیگر نخواهد آمدن

من همی دانم که تا جان در تنست

بر دل این غم سر نخواهد آمدن

برنیاید چرخ با خوی بدش

صبر دایم برنخواهد آمدن

عمر بیرون شد به درد انتظار

وصلش از در درنخواهد آمدن

چون به حسن از ماه بیش آمد به‌جور

زاسمان کمتر نخواهد آمدن

گویمش حال من از عشقت بپرس

کز منت باور نخواهد آمدن

گویدم جانی کم انگار انوری

بی‌تو طوفان برنخواهد آمدن

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عاشقی چیست مبتلا بودن

با غم و محنت آشنا بودن

سپر خنجر بلا گشتن

هدف ناوک قضا بودن

بند معشوق چون به بستت پای

از همه بندها جدا بودن

زیر بار بلای او همه عمر

چون سر زلف او دوتا بودن

آفتاب رخش چو رخ بنمود

پیش او ذرهٔ هوا بودن

به همه محنتی رضا دادن

وز همه دولتی جدا بودن

گر لگدکوب صد جفا باشی

همچنان بر سر وفا بودن

عشق اگر استخوانت آس کند

سنگ زیرین آسیا بودن

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

درمان دل خود از که جویم

افسانهٔ خویش با که گویم

تخمی که نروید آن چه کارم

چیزی که نیابم آن چه جویم

آورد فراق زردرویی

دور از رخت ای صنم به رویم

ای یوسف عصر بی‌رخ تو

بیت‌الاحزان شدست کویم

اندر ره حرص با دو همراه

چون بیم و امید چند پویم

من تشنه بر آن لبم وگر چند

بر چهره همی رود دو جویم

بی‌سنگ شدم ز فرقت آری

وقتست اگرنه سنگ و رویم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای بندهٔ روی تو خداوندان

دیوانهٔ زلف تو خردمندان

بازار جمال روی خوبت را

آراسته رسته رسته دلبندان

در هر پس در مجاوری داری

گریان و در انتظار دل خندان

چندین چه کنی به وعده دربندم

ایام وفا نمی‌کند چندان

گویی مشتاب تا که وقت آید

گر خواهی وگرنه از بن دندان

از خوی بدت شکایتی دارم

کان نیست نشان نیک پیوندان

هجرت به جواب آن پدید آمد

گفت اینت غم انوری سر و سندان

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای روی خوب تو سبب زندگانیم

یک روزه وصل تو طرب جاودانیم

جز با جمال تو نبود شادمانیم

جز با وصال تو نبود کامرانیم

بی‌یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم

محسوب نیست آن نفس از زندگانیم

دردی نهانیست مرا از فراق تو

ای شادی تو آفت درد نهانیم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دل بدادیم و جان نمی‌خواهیم

خلوتی جز نهان نمی‌خواهیم

از نهانی که هست خلوت ما

پای دل در میان نمی‌خواهیم

خدمت تو مرا ز جان بیش است

شاید ار زان‌که جان نمی‌خواهیم

هستی جان و دل خصومت ماست

هستی هر دوان نمی‌خواهیم

با تو بوی وجود جان نه خوشست

لقمه بر استخوان نمی‌خواهیم

من و معشوقه و بر این مفزای

زحمت دیگران نمی‌خواهیم

گر بود شیشه‌ای نباشد بد

مطربی قلتبان نمی‌خواهیم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا رخت دل اندر سر زلف تو نهادیم

بر رخ ز غم عشق تو خونابه گشادیم

در کار تو جان را به جفا نیست گرفتیم

در راه تو رخ را به وفاراست نهادیم

در آرزوی روی تو از دست برفتیم

واندر طلب وصل تو از پای فتادیم

چون فتنهٔ دیدار تو گشتیم به ناکام

در بندگی روی تو اقرار بدادیم

تا بستهٔ بند اجل خویش نگردیم

از بند غم عشق تو آزاد مبادیم

نی‌نی به اجل هم نرهیم از غم عشقت

با عشق تو میریم که با عشق تو زادیم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

آخر به مراد دل رسیدیم

خود را و ترا به هم بدیدیم

از زلف تو تابها گشادیم

وز لعل تو شربها چشیدیم

بی‌آنکه فراق هم‌نفس بود

با تو نفسی بیارمیدیم

بر دست تو توبها شکستیم

بر تن ز تو جامها دریدیم

ناز تو به طبع دل ببردیم

راز تو به گوش جان شنیدیم

با ما به زبان رسم و عادت

زرقی که فروختی خریدیم

سر بر خط عهد تو نهادیم

خط گرد زمانه درکشیدیم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

روز دو از عشق پشیمان شوم

توبه کنم باز و به سامان شوم

باز به یک وسوسهٔ دیو عشق

بار دگر با سر دیوان شوم

بس که ز عشق تو اگر من منم

گبر شوم باز و مسلمان شوم

بلعجبی جان من از سر بنه

کانچه کنی من به سر آن شوم

دوست تویی کاج بدانستمی

کز تو به پیش که به افغان شوم

من تو نگشتم که به هر خرده‌ای

گه به فلان گاه به بهمان شوم

از بن دندان بکشم جور تو

بو که ترا بر سر دندان شوم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602148
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث