به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

برآنم کز تو هرگز برنگردم

به گرد دلبری دیگر نگردم

دل اندر عشق بستم، ور همه عمر

جفا بینم هم از تو برنگردم

مرا اسلام ماندست اندر آن کوش

که از هجران تو کافر نگردم

چنانم من ز هجرانت نگارا

کز این غم تا زیم بهتر نگردم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دردا و دریغا که دل از دست بدادم

واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم

آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود

خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم

با وصل تو نابوده هنوزم سر و کاری

سر بر خط بیداد و جفای تو نهادم

دل در سخن زرق زراندود تو بستم

تا در غم تو خون دل از دیده گشادم

مپسند که با خاک برم درد فراقت

چون دست غم عشق تو برداد به بادم

با آنکه نباشی نفسی جز به خلافم

هرگز نفسی جز به رضای تو مبادم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دل از خوبان دیگر برگرفتم

ز دل نو باز عشقی درگرفتم

ندانستم که اصل عاشقی چیست

چو دانستم رهی دیگر گرفتم

فکندم دفتر و جستم ز طامات

خراباتی شدم ساغر گرفتم

عتاب دوستان یکسو گرفتم

کتاب عاشقی را برگرفتم

ز بهر عشق تو در بت‌پرستی

طریق مانی و آزر گرفتم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای زلف تابدار ترا صدهزار خم

وی جان غمگسار مرا صدهزار غم

خالی نگردد از غم عشق تو جان من

تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم

بر عارض تو حلقهٔ زلف تو گوییا

کز مشک چشمهاست به گلبرگ تر رقم

یا سلسله است از شبه بر گرد آفتاب

یا بیخهای شب زده بر روی صبحدم

ای در خجالت رخ و زلف تو روز و شب

وی در حمایت لب و چشم تو شهد و سم

ای پشت من ز عشق تو چون ابروی تو کوژ

وی بخت من ز یمن تو چون چشم تو دژم

جانم ز جزع و لعل تو پر درد و پر شفاست

طبعم ز روی و موی تو پرنور و پر ظلم

از پای تا به سر همه بندست زلف تو

زان روی بسته داردم از فرق تا قدم

از بند تو چگونه بود روی جستنم

کاندم که از تو دورترم با توام به هم

در چشم دل مرا تو چنانی که دل چو خصم

پیوسته داردم به وصال تو متهم

ای در دلم خیال تو شکی به از یقین

وی در سخن لب تو وجودی کم از عدم

کم کن ز سر تکبر و بنشین که انوری

در عشق چون میان و لبت گشت کم ز کم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

کس نداند کز غمت چون سوختم

خویشتن در چه بلا اندوختم

دیدنی دیدم از آن رخسار تو

جان بدان یک دیدنت بفروختم

برکشیدم جامهٔ شادی ز تن

وز بلا دلقی کنون نو دوختم

هرچه دانش بود گم کردم همه

در فراقت زرگری آموختم

زر براندودم برین رخسار سیم

آتش اندر کورهٔ دل سوختم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

آخر در زهد و توبه دربستم

وز بند قبول آن و این رستم

بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم

وز بادهٔ ناب توبه بشکستم

با آن بت کم‌زن مقامر دل

در کنج قمارخانه بنشستم

چون نوبت حسن پنج کرد آن بت

زنار چهارگانه بربستم

از رخصت عشق رخنه‌ای جستم

وز عادت مادر و پدر جستم

چون پای بلا به جور بگشادم

بی‌باده مباد یک نفس دستم

در بتکده گاه موئمن گبرم

در مصطبه گاه عاقل مستم

دستم ز زبان خصم کوته شد

کامروز چنان که گویدم هستم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

روی ندارم که روی از تو بتابم

زانکه چو روی تو در زمانه نیابم

چون همه عالم خیال روی تو دارد

روی ز رویت بگو چگونه بتابم

حیله‌گری چون کنم به عقل چو گم کرد

عشق سر رشتهٔ خطا و صوابم

نی ز تو بتوان برید تا بشکیبم

نی به تو بتوان رسید تا بشتابم

من چو شب از محنت تو هیچ نخسبم

شاید کاندر خیال وصل بخوابم

راحتم از روزگار خویش همین است

این که تو دانی که بی‌تو در چه عذابم

گفتی خواهم که نام من نبری هیچ

زانکه از این بیش نیست برگ جوابم

عربده بر مست هیچ خرده نگیرند

با من از اینها مکن که مست و خرابم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا رنگ مهر از رخ روشن گرفته‌ام

بی‌رنگ او ببین که چه شیون گرفته‌ام

دریای من غذای دل تنگ من شدست

دریای کشتیی که به سوزن گرفته‌ام

آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند

کو را به دست صبر در آهن گرفته‌ام

یک روز دامن تو بگیرم که چند شب

در تو به اشک خویش به دامن گرفته‌ام

تا خود مرا ز بهر تو بودست دوستی

زان بی‌تو خویشتن را دشمن گرفته‌ام

ترسم که جان من کم من گیرد از جهان

کز جملهٔ جهان کم جان من گرفته‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

یعلم‌الله که دوست‌دار توام

عاشق زار بی‌قرار توام

بی‌تو ای جان و دیدهٔ روشن

چون سر زلف تابدار توام

در سر من خمار انده تست

تا که بی‌روی چون نگار توام

ارغوانم چو زعفران بی‌درد

تا که بی‌چشم پر خمار توام

هر شبی در کنار غم جستم

تا چرا دور از کنار توام

یار درد و غمم مدار که من

آخر ای ماه‌روی یار توام

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بدو چشم تو که تا زنده‌ام

تو خداوندی و من بنده‌ام

سر زلف تو گواه منست

که من از بهر رخت زنده‌ام

به رخ خویش بنازی چنان

که من از عشق تو تا زنده‌ام

چه زنم خنده که در عشق تو

ز دو صد گریه بود خنده‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602167
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث