به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار

سر پیوند چو من باز فرود آرد یار

کاشکی هیچ‌کسی زو خبری می‌دهدی

تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار

تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند

سالها زار بگریاند و بگذارد یار

یارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب

خون بریزد که همی موی نیازارد یار

انوری جان جهان گیر و کم انگار دلی

پیش از آن کت به همین روز کم انگارد یار

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

مست از درم درآمد دوش آن مه تمام

دربر گرفته چنگ و به کف برنهاده جام

بر روز روشن از شب تیره فکنده بند

وز مشک سوده بر گل سوری نهاده دام

آهنگ پست کرده به صوت حزین خویش

شکر همی فشانده ز یاقوت لعل‌فام

گفتی که لعل ناب و عقیق گداخته است

درجام او ز عکس رخ او شراب خام

بنشست بر کنار من و باده نوش کرد

آن ماه سروقامت و آن سروکش خرام

گفت ای کسی که در همه عمر از جفاء چرخ

با من شبی به روز نیاورده‌ای به کام

اینک من و تو و می لعل و سرود و رود

بی‌زحمت رسول و فرستادن پیام

با چنگ بر کنار بد اندر کنار من

مخمور تا به صبح سفید از نماز شام

در گوشه‌ای که کس نبد آگه ز حال ما

زان عشرت به غایت و زان مستی تمام

نه مطرب و نه ساقی و نه یار و نه حریف

او بود و انوری و می لعل والسلام

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

به جان آمد مرا کار از دل خویش

غمی گشتم زکار مشکل خویش

در آن دریا شدستم غرقه کانجا

بجز غم می‌نبینم ساحل خویش

به راه وصل می‌پویم ولیکن

همه در هجر بینم منزل خویش

مبادا هیچ آسایش دلم را

اگر جز رنج بینم حاصل خویش

اگر کس قاتل خود بود هرگز

منم آن‌کس نخستین قاتل خویش

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

کرا در شهر برگویم غم دل

که آید در دو عالم محرم دل

دلی دارم همیشه همدم غم

غمی دارم همیشه همدم دل

دل عالم نمی‌دانم یقین دان

از آن افتاده‌ام در عالم دل

دلی و صد هزاران آه خونین

ز حد بگذشت الحق ماتم دل

کنار مرحمت ار باز گیری

به خرواران فرو ریزم غم دل

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام

باده را در جام جان ریز ای غلام

با حریف جنس درساز ای پسر

در شراب لعل آویز ای غلام

چند گویی مست گشتم می بنه

وقت مستی نیست مستیز ای غلام

چند پرهیزی از این پرهیز چند

از چنین پرهیز پرهیز ای غلام

بیش از این بدخوبی و تندی مکن

ساعتی با ما بیاویز ای غلام

در پناه باده شو چون انوری

وز غم ایام بگریز ای غلام

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

باز دوش آن صنم باده‌فروش

شهری از ولوله آورد به جوش

صبحدم بود که می‌شد به وثاق

چون پرندوش نه بیهش نه به هوش

دست برکرده به شوخی از جیب

چادر افکنده ز شنگی بر دوش

دامن از خواب کشان در نرگس

دام دلها زده از مرزنگوش

لاله‌اش از آتش می پروین پاش

زهره‌اش از باد سحر سنبل‌پوش

پیشکارش قدح باده به دست

او یکی چنگ خوش اندر آغوش

راهوی کرده بعمدا پرده

تا بود پرده درو پرده نیوش

طلع الصبح علی اسعد فال

آن کش فتنه‌کش آفت‌کوش

بم سه تا در عمل آورده چنانک

میر عالم نشنیدست به گوش

قول این صوت چنان مطرب او

وای اگر شهر برآشفتی دوش

ای بسا شربت خون کز غم اوی

دوش گشتست بر آوازش نوش

روستایی بچه‌ای شهر بسوخت

کس در این فتنه نباشد خاموش

گر شبی دیگر از این جنس کند

درگه میر خراسان و خروش

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دوش در ره نگارم آمد پیش

آن به خوبی ز ماه گردون بیش

گشته از روی و زلف خونخوارش

خاک گلرنگ و باد مشک پریش

چون مرا دید ساعتی از دور

آن بت نیکخواه نیک‌اندیش

به اشارت نهان ز دشمن گفت

کالسلام علیک ای درویش

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

نگارا بر سر عهد و وفا باش

در آیین نکوعهدی چو ما باش

چنانک از ما جدایی ماه‌رویا

زهرچ آن جز وفا باید جدا باش

مرا خصمست در عشق تو بسیار

نیندیشم تو بر حال رضا باش

چو با جانم غم تو آشنا شد

مکن بیگانگی و آشنا باش

نگارینا ترا باشم همه عمر

خداوندی کن و یک‌دم مرا باش

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

چارهٔ عشق تو نداند کس

نامهٔ وصل تو نخواند کس

نقش هجران تو که مالد باز

تو توانی اگر تواند کس

در رکابت فلک فرو ماند

هم‌عنانی چگونه راند کس

به غمی چون دل بنستانی

از تو انصاف چون ستاند کس

از تو هرچم بتر به روی رسید

خود به روی کس این رساند کس

هم برین دل اگر بخواهی ماند

تا نه بس در جهان نماند کس

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جانا به غریبستان چندین بنماند کس

باز آی که در غربت قدر تو نداند کس

صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد

گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس

در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد

در پیش سواران خر هرگز بنراند کس

هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد

تا زنده بود او را هشیار نخواند کس

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602179
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث