به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۸۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد

راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد

خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک

زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد

روزگاری می‌گذار امروز از آن نوعی که هست

کانچه مردم بر خود آسان کرد آسان بگذرد

تا در این دوری ز داروی و ز درمان چاره چیست

صبر کن چندان که این دوران دونان بگذرد

گرچه مهجورم تن اندر درد هجران کی دهم

روزی آخر یاد ما بر یاد جانان بگذرد

گرچه در پیمان تست این دم چنان غافل مباش

کین جهان مختصرآباد ویران بگذرد

ماه‌رویا تکیه بر عشق من و خوبی خویش

بس مکن زیرا که هم این و هم آن بگذرد

شرم دار آخر که هردم الغیاث انوری

تازه بر سمع بزرگان خراسان بگذرد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

رنگ عاشق چو زعفران باشد

هرکه عاشق بود چنان باشد

روی فارغ‌دلان به رنگ بود

رنگ غافل چو ارغوان باشد

قاصد عشق او ز ره چو رسید

کمترین پایمرد جان باشد

عشق چون در حدیث وعده شود

عدت جان خان و مان باشد

یعلم‌الله که گرد موکب عشق

گر به جانست رایگان باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دردم فزود و دست به درمان نمی‌رسد

صبرم رسید و هجر به پایان نمی‌رسد

در ظلمت نیاز بجهد سکندری

خضر طرب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد

برخوان از آنکه طعمهٔ جانست هیچ تن

آنجا به پای عقل به جز جان نمی‌رسد

جان داده‌ام مگر که به جانان خود رسم

جانم برون شدست و به جانان نمی‌رسد

خوانی که خواجهٔ خرد از بهر جان نهاد

مهمان عقل بر سر آن خوان نمی‌رسد

گفتم به میزبان که مرا زله‌ای فرست

گفتا هنوز نقل به دربان نمی‌رسد

فتراک این سوار به تو کی رسد که خود

گردش هنوز بر سر سلطان نمی‌رسد

طوفان رسید در غمت و انوری هنوز

قسمت سرای نوح به طوفان نمی‌رسد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هرچه با من کنی روا باشد

برگ آزار تو کرا باشد

چون تو در عیش و خرمی باشی

گر نباشد رهی روا باشد

چند گویی که از بلا بگریز

که ره عشق پر بلا باشد

از بلای تو چون توان بگریخت

چون دلم بر تو مبتلا باشد

با بلا و غم تو عرض کنم

گر جهان سر به سر مرا باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

نه چو شیرین لبت شکر باشد

نه چو روشن رخت قمر باشد

با سخنهای تلخ چون زهرت

عیش من خوشتر از شکر باشد

تو به زر مایلی و نیست عجب

میل خوبان همه به زر باشد

کار عاشق به سیم گردد راست

عشق بی‌سیم دردسر باشد

دایم از نیستی عشق توام

هر دو لب خشک و دیده تر باشد

در فراق تو عاشقان ترا

همه شبهای بی‌سحر باشد

عشق و افلاس در مسلمانی

صد ره از کافری بتر باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسد

چه کنم صبر کنم گر ز تو بیداد رسد

گر وصال تو به ما می‌نرسد ما و خیال

آرزو گر به گدایان نرسد یاد رسد

چه رسیدست به لاله ز رخت جز حسرت

حسرت آنست که بر سوسن آزاد رسد

خاک درگاه ترا سرمهٔ خود خواهم کرد

آری از خاک درت این قدرم باد رسد

از تو هر روز غمی می‌طلبم از پی آنک

سیری دینه به امروز چه فریاد رسد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دست در وصل یار می‌نرسد

جز غمم زان نگار می‌نرسد

عشق را گرچه آستانه بسیست

هیچ در انتظار می‌نرسد

از شمار وصال دوست مرا

جز غم بی‌شمار می‌نرسد

در غم هجر صبر من برسید

دل به مقصود کار می‌نرسد

چند در انتظار خواهی ماند

خبر وصل یار می‌نرسد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

درد تو صدهزار جان ارزد

گرد تو نور دیدگان ارزد

نه غمت را بها به جان بکنم

که برآنم که بیش از آن ارزد

گرچه بر من یزید عشق غمت

دل و عقل و تن و روان ارزد

هجر تو بر امید وصل خوشست

دزد مطبخ جزای خوان ارزد

از ظریفان به خاصه از چو تویی

قصد جانی هزار جان ارزد

درد از چاکرت دریغ مدار

سگ کوی تو استخوان ارزد

یاد کن بنده را به یاد کنی

دزد دشنام پاسبان ارزد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

از وصل تو آتش جگر خیزد

وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد

سرگشتهٔ عالم هوای تو

هر روز ز عالم دگر خیزد

دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت

هر فردایی ز دی بتر خیزد

گویی به هلاک جانت برخیزم

برخاسته گیر از این چه برخیزد

هنگام قیام خاک‌پایت را

خورشید فلک به فرق سر خیزد

مه چون سگ پاسبانت ار خواهی

هر لحظه ز آستان در خیزد

ما را ز دهان تنگ شیرینت

زان چه که به تنگها شکر خیزد

کانجا سخن زر به خروارست

وانجا سخنت ازین چه برخیزد

روی چو زرست انوری را بس

وز کیسهٔ او زر این قدر خیزد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

غزل شمارهٔ ۹۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جانا دهان تنگت صد تنگ شکر ارزد

اندام سیم رنگت خروارها زر ارزد

هرچند دلربایی زلفت به جان خریدم

کاواز مرغ جانان شاخ صنوبر ارزد

با عاشقان کویت لافی زنیم گه گه

آن دل کجاست ما را کاندوه دلبر ارزد

از عشق روی خوبت آب آورم ز دیده

کشت بهشت خرم کاریز کوثر ارزد

گویید ملک سنجر از قاف تا به قافست

بوسی از آن لب تر صد ملک سنجر ارزد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602617
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث