به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۷۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد

با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد

عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد

دل را محل چه باشد گر درد او ندارد

گیتی بسی نماند گر چهره باز گیرد

زنده کسی نماند گر غمزه برگمارد

آوازهٔ جمالش دلها همی نوازد

لیکن بر وصالش کس را نمی‌گذارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۷۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بی‌رونقی کار من اندر غم عشقت

کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی

هجر تو چنین کار به بیگار ندارد

گویی که ندارد به تو قصدی تو چه دانی

این هست غم هجر تو نهمار ندارد

با هجر تو گفتم که چه خیزد ز کسی کو

از گلبن ایام نه گل خار ندارد

گفتی که چو دل جان بده انکار نداری

جانا تو نگوییش که انکار ندارد

چون می‌ننیوشد سخن انوری آخر

یک ره تو بگو گفت ترا خوار ندارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۷۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

یار با هرکسی سری دارد

سر به پیوند من فرو نارد

این چنین شرط دوستی باشد

که بخواند به لطف و بگذارد

دل و جانم به لابه بستاند

پس به دست فراق بسپارد

ناز بسیار می‌کند لیکن

نیک بنگر که جای آن دارد

جان همی خواهد و کرا نکند

که به جانی ز من بیازارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

مرا تا کی فلک رنجور دارد

ز روی دلبرم مهجور دارد

به یک باده که با معشوق خوردم

همه عمرم در آن مخمور دارد

ندانم تا فلک را زین غرض چیست

که بی‌جرمی مرا رنجور دارد

دو دست خود به خون دل گشادست

مگر بر خون من منشور دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

با قد تو قد سرو خم دارد

چون قد تو باغ، سرو کم دارد

وصلت ز همه وجود به لیکن

تا هجر تو روی در عدم دارد

شادم به تو و یقین همی دانم

کین یک شادی هزار غم دارد

در کار تو نیست عقل بر کاری

کار آن دارد که یک درم دارد

دایم چو قلم به تارکم پویان

زان قامت و قد که چون قلم دارد

در راه تو انوری تو خود دانی

عمریست که تا ز سر قدم دارد

گر سرزنش همه جهان خواهی

آن نیز به دولت تو هم دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جان نقش رخ تو بر نگین دارد

دل داغ غم تو بر سرین دارد

تا دامن دل به دست عشق تست

صد گونه هنر در آستین دارد

چشم تو دلم ببرد و می‌بینم

کاکنون پی جان و قصد دین دارد

وافکنده کمان غمزه در بازو

تا باز چه فتنه در کمین دارد

گویی که سخن مگوی و دم درکش

انصاف بده که برگ این دارد

تا چند که پوستین به گازر ده

خرم دل آنکه پوستین دارد

در باغ جهان مرا چه می‌بینی

جز عشق تویی که در زمین دارد

در خشک و تر انوری به صد حیلت

در فرقت تو دلی حزین دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عشق هر محنتی به روی آرد

مکن ای دل گرت نمی‌خارد

وز چه رویت همی شود غم عشق

روی سرکش که روی این دارد

دامن عافیت ز دست مده

تا به دست بلات نسپارد

گویی اندر کنار وصل شوم

تا شوی گر فراق بگذارد

وصل هم نازموده‌ای که به لطف

خون بریزد که موی نازارد

مردبینی که روز وصل چو شمع

در تو می‌خندد اشک می‌بارد

گیر کامروز وصل داغت کرد

هجر داغ فراق باز آرد

برگرفتم شمار عشق آن به

که ترا از شمار نشمارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

زلف تو تکیه بر قمر دارد

لب تو لذت شکر دارد

عشق این هر دو این نگار مرا

با لب خشک و چشم تر دارد

پرس از حال من ز زلف خبر

زانکه از حالم او خبر دارد

آنکه روی تو دید باز از عشق

نه همانا که خواب و خور دارد

خاک پای ترا ز روی شرف

انوری همچو تاج سر دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا ماه‌رویم از من رخ در حجیب دارد

نه دیده خواب یابد نه دل شکیب دارد

هم دست کامرانی دل از عنان گسسته

هم پای زندگانی جان در رکیب دارد

پندار درد گشتم گویی که در دو عالم

هرجا که هست دردی با من حسیب دارد

بفریفت آن شکر لب ما را به عشوه آری

بس عشوه‌های شیرین کان دلفریب دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

غزل شمارهٔ ۶۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

یار دل در میان نمی‌آرد

وز دل من نشان نمی‌آرد

سایه بر کار من نمی‌فکند

تا که کارم به جان نمی‌آرد

وز بزرگی اگرچه در کارست

خویشتن را بدان نمی‌آرد

کی به پیمان من درآرد سر

چون که سر در جهان نمی‌آرد

روز عمرم گذشت و وعدهٔ وصل

شب هجرش کران نمی‌آرد

عمر سرمایه‌ایست نامعلوم

تاب چندین زیان نمی‌آرد

به سر او که عشق او به سرم

یک بلا رایگان نمی‌آرد

به دروغی بر انوری همه عمر

گر سر آرد توان نمی‌آرد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602620
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث