به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۴۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دل بی‌تو به صدهزار زاریست

جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را

الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز حاکم

ای بخت بد این چه خاکساریست

کردیم به کام دشمن ای دوست

دانم که نه این ز دوستاریست

هجران سیه‌گر توام کشت

این نیز هم از سپیدکاریست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

در دور تو کم کسی امان یابد

در عشق تو کم دلی زبان یابد

خود نیز نشان نمی‌توان دادن

زان‌کس که ز تو همی نشان یابد

وصل تو اگر به جان بیابد دل

انصاف بده که رایگان یابد

تنها تو همه جهانی و آن کس

کو یافت ترا همه جهان یابد

در آینه گر جمال بنمایی

از نور رخت خیال جان یابد

ور سایهٔ تو بر آفتاب افتد

منشور جمال جاودان یابد

از روز عیان‌تری و جوینده

از راز دلت همی نهان یابد

روی تو که دل نیاردش دیدن

دیده که بود که روی آن یابد

نشگفت که در زمین تویی چون تو

ماهی تو و مه بر آسمان یابد

زین قرن قرین تو کی آید کس

تا چون تو یکی به صد قران یابد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۶۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

حسنت اندر جهان نمی‌گنجد

نامت اندر دهان نمی‌گنجد

راز عشقت نهان نخواهد ماند

زانکه در عقل و جان نمی‌گنجد

با غم تو چنان یگانه شدم

که دل اندر میان نمی‌گنجد

طمع وصل تو ندارم ازآنک

وعده‌ات در زبان نمی‌گنجد

آخر این روزگار چندان ماند

که دروغی در آن نمی‌گنجد

روی پنهان مکن که راز دلم

بیش از این در نهان نمی‌گنجد

گویی از نیکویی رخ چو مهم

در خم آسمان نمی‌گنجد

چه عجب شعر انوری را نیز

معنی اندر بیان نمی‌گنجد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جان ز رازت خبر نمی‌یابد

عقل خوی تو درنمی‌یابد

چون تو بازارگان ترکستان

می‌نیارد مگر نمی‌یابد

وصل چون دارم از تو چشم که چشم

بر خیالت ظفر نمی‌یابد

گشت قانع به پاسخ تو دلم

وز لبت این قدر نمی‌یابد

غم عشق تو با دلم خو کرد

گویی از من گذر نمی‌یابد

آری این جور و ظلم با که کند

چون ز من سخره‌تر نمی‌یابد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هرکس که ز حال من خبر یابد

بدعهدی تو به جمله دریابد

بر من غم تو کمین همی سازد

جانم شده گیر اگر ظفر یابد

عشقت به بهانه‌ای دلم بستد

ترسم که بهانهٔ دگر یابد

خواهم که دمی برآورم با تو

بی‌آنکه زمانه زان خبر یابد

دی بنده به دل خرید وصل تو

امروز به جان خرد اگر یابد

زان می‌ترسم که هر متاعی را

چون نرخ گران شود بتر یابد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

از بس که کشیدم از تو بیداد

از دست تو آمدم به فریاد

فریاد از آن کنم که آمد

بر من ز تو ای نگار بیداد

داد از دل پر طمع چه دارم

بر خیر چرا کنم سر از داد

مردی چه طلب کنم ز آتش

نرمی چه طلب کنم ز پولاد

شادی ز دل منست غمگین

در عشق تو ای بت پری‌زاد

هرگز دل من مباد بی‌غم

گر تو به غم دل منی شاد

من جان و جهان به باد دادم

ای جان جهان ترا بقا باد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

مرا با دلبری کاری بیفتاد

دلم را روز بازاری بیفتاد

مسلمانان مرا معذور دارید

دلم را ناگهان کاری بیفتاد

قبای عشق مجنون می‌بریدند

دلم را زان کله واری بیفتاد

دلم سجادهٔ عشقش برافشاند

از آن سجاده زناری بیفتاد

دلم با عشق دست اندر کمر زد

بسی کوشید و یکباری بیفتاد

مرا افتاد با بالای او کار

نه بر بالای من کاری بیفتاد

جهان را چون دل من بر زمین زد

کنون از دست دلداری بیفتاد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

سخت خوشی چشم بدت دورباد

سال و مه و روز و شبت سور باد

بندهٔ زلفین تو شد غالیه

خاک کف پای تو کافور باد

خادم و فراش تو رضوان سزد

چاکر و دربان درت حور باد

عاشق محنت‌زده چون هست شاد

حاسد خرم شده مهجور باد

وصل تو بادا همه نزدیک ما

هجر تو جاوید ز ما دور باد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

باز کی گیرم اندر آغوشت

کی بیارم به دست چون دوشت

هرگز آیا به خواب خواهم دید

یک شبی دیگر اندر آغوشت

تا بدیدم به زیر حلقهٔ زلف

حلقهٔ گوش بر بناگوشت

گشت یکبارگی دل ریشم

حلقهٔ گوش حلقه در گوشت

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

غزل شمارهٔ ۵۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

رایت حسن تو از مه برگذشت

با من این جور تو از حد درگذشت

آتش هجر توام خوش خوش بسوخت

آب اندوه توام از سر گذشت

نگذرد بر هیچ کس از عاشقان

آنچ دوش از عشق بر چاکر گذشت

گریهٔ من شور در عالم فکند

نالهٔ من از فلک برتر گذشت

دوش باز آمد خیالت پیش من

حال من چون دید از من درگذشت

دیده‌ام در پای او گوهر فشاند

تا چو می‌بگذشت بر گوهر گذشت

درگذشت اشک من از یاقوت سرخ

گرچه در زردی رخم از زر گذشت

پایهٔ حسنت به هر شهری رسید

لشکر عشقت به هر کشور گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602953
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث