به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مهرت به دل و به جان دریغست

عشق تو به این و آن دریغست

وصل تو بدان جهان توان یافت

کان ملک بدین جهان دریغست

کس را کمر وفا مفرمای

کان طرف بهر میان دریغست

با کس به مگوی نام تو چیست

کان نام به هر زبان دریغست

قدر چو تویی زمین چه داند

کان قدر به آسمان دریغست

در کوی وفای تو به انصاف

یک دل به هزار جان دریغست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

ای برادر عشق سودایی خوشست

دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست

در بیابان رهروان عشق را

زاب چشم خویش دریایی خوشست

غمگنان را هر زمان در کنج عشق

یاد نام دوست صحرایی خوشست

با خیال روی معشوق ای عجب

جام زهرآلود حلوایی خوشست

عمرها در رنج چون امروز و دی

بر امید بود فردایی خوشست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

کار دل از آرزوی دوست به جانست

تا چه شود عاقبت که کار در آنست

کرد ز جان و جهان ملول به جورم

با همه بیداد و جور جان جهانست

عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند

در غم او عشوه سود و عمر زیانست

عشق چو رنگی دهد سرشک کسی را

روی سوی من کند که رسم فلانست

بلعجبی می‌کند که راز نگهدار

روی به خون تر چه روز راز نهانست

خصم همی گویدم که عاشق زاری

خیره چه لعب‌الخجل کنم که چنانست

عاشقی ای انوری دروغ چگویی

راز دلت در سخن چو روز عیانست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

امید وصل تو کاری درازست

امید الحق نشیبی بی‌فرازست

طمع را بر تو دندان گرچه کندست

تمنا را زبان باری درازست

ره بیرون شد از عشقت ندانم

در هر دو جهان گویی فرازست

به غارت برد غمزه‌ت یک جهان جان

لبت را گو که آخر ترکتازست

در این ماتم‌سرا یعنی زمانه

بسا عید و عروسی کز تو بازست

نگویی کاین چنین عید و عروسی

طرب در روزه عشرت در نمازست

حدیث عافیت یکبارگی خود

چنان پوشیده شد گویی که آزست

نیاز ای انوری بس عرضه کردن

که معشوق از دو گیتی بی‌نیازست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست

هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست

ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک

در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست

هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم

عقل دوراندیش گوید آن مثالی دیگرست

هرکسی زان چشم و زلف اندر گمانی دیگرند

وان گمانها نیز از هریک محالی دیگرست

گرچه در عین کمالست از نکویی گوییا

از ورای آن کمال او کمالی دیگرست

من به حالی دیگرم از عشق او هر لحظه‌ای

زانکه او در حسن هر ساعت به حالی دیگرست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

 

ز عشق تو نهانم آشکارست

ز وصل تو نصیبم انتظارست

ز باغ وصل تو گل کی توان چید

که آنجا گفتگوی از بهر خارست

ولی در پای تو گشتم بدان بوی

که عهدت همچو عشقم پایدارست

دلم رفت و ز تو کاری نیامد

مرا با این فضولی خود چه کارست

چو گویم بوسه‌ای گویی که فردا

کرا فردای گیتی در شمارست

به بند روزگارم چند بندی

سخن خود بیشتر در روزگارست

به عهدم دست می‌گیری ولیکن

که می‌گوید که پایت استوارست

ترا با انوری زین گونه دستان

نه یکبار و دوبارست و سه بارست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

ای یار مرا غم تو یارست

عشق تو ز عالم اختیارست

با عشق تو غم همی گسارم

عشق تو غمست و غمگسارست

جان و جگرم بسوخت هجران

خود عادت دل نه زین شمارست

جان سوختن و جگر خلیدن

هجران ترا کمینه کارست

در هجر ز درد بی‌قرارم

کان درد هنوز برقرارست

ای راحت جان من فرج ده

زان درد که نامش انتظارست

در تاب شدی که گفتم از تو

جز درد مرا چه یادگارست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

یارب چه بلا که عشق یارست

زو عقل به درد و جان فکارست

دل برد و جمال کرد پنهان

فریاد که ظلم آشکارست

گر جان منست ازو به جانم

من هیچ ندانم این چکارست

ناید بر من خیال او هیچ

وین هم ز خلاف روزگارست

کارم چو نگار نیست با او

زان بر رخ من ز خون نگارست

زو هیچ شمار برنگیرم

زیرا که جفاش بی‌شمارست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

 

حسن را از وفا چه آزارست

که همه ساله با جفا یارست

خود وفا را وجود نیست پدید

وین که در عادتست گفتارست

از برون جهان وفا هم نیست

کاثرش ز اندرون پدیدارست

چه وفا این چه ژاژ می‌گویم

که ازو حسن را چه آزارست

تا مصاف وفا شکسته شدست

علم عافیت نگونسارست

عشق را عافیت به کار نشد

لاجرم کار عاشقان زارست

دست در کار عافیت نشود

هر کجا عشق بر سر کارست

عشق در خواب و عاشقان در خون

دایه بی‌شیر و طفل بیمارست

آرزو می‌پزیم چتوان کرد

سود ناکرده سخت بسیارست

اینکه امروز بر سر گنجی

پای فردات بر دم مارست

انوری از سر جهان برخیز

که نه معشوقهٔ وفادارست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

معشوقه به رنگ روزگارست

با گردش روزگار یارست

برگشت چو روزگار و آن نیز

نوعی ز جفای روزگارست

بس بوالعجب و بهانه‌جویست

بس کینه‌کش و ستیزه‌کارست

این محتشمیست با بزرگی

گر محتشم و بزرگوارست

بوسی ندهد مگر به جانی

آری همه خمر با خمارست

در باغ زمانه هیچ گل نیست

وان نیز که هست جفت خارست

ای دل منه از میان برون پای

هر چند که یار بر کنارست

امید مبر کز آنچه مردم

نومیدترست امیدوارست

هر چند شمار کار فردا

کاریست که آن نه در شمارست

بتوان دانست هر شب از عمر

آبستن صد هزار کارست

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602940
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث