به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب

وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب

بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد

بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب

خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور

زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب

دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو

در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب

در تاب و بند زلف دلاویز جان کشت

جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب

گه دست عشق جامهٔ صبرم کند قبا

گه آب چشم خانهٔ رازم کند خراب

چون چشمت از جفا مژه بر هم نمی‌زند

چشمم به خون دل مژه تا کی کند خضاب

هم با خیال تو گله‌ای کردمی ز تو

بر چشم من اگر نشدی بسته راه خواب

ای روز و شب چو دهر در آزار انوری

ترسم که دهر باز دهد زودت این جواب

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

غزل شمارهٔ ۱۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

خه‌خه به نام ایزد آن روی کیست یارب

آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب

در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب

بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب

مسرور عیش او را این عیش عادتی غم

بیمار هجر او را این مرگ صورتی تب

نقشی نگاشت خطش از مشک سوده بر گل

دامن فکند زلفش بر روز روشن از شب

دامیست چین زلفش عقل اندرو معلق

جزعیست چشم شوخش سحر اندرو مرکب

گه مشک می‌فشاند بر مه ز گرد موکب

گه ماه می‌نگارد در ره ز نعل مرکب

در پیش نور رویش گردون به دست حسرت

بربست روی خود را بشکست نیش عقرب

بردارد ار بخواهد زلف و رخش به یک ره

ترتیب کفر وایمان آیین کیش و مذهب

در من یزید وصلش جانی جوی نیرزد

ای انوری چه لافی چندین ز قلب و قالب

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

غزل شمارهٔ ۱۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

خه از کجات پرسم چونست روزگارت

ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت

در آرزوی رویت دور از سعادت تو

پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت

ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت

بیگانگی گرفتی از یار دوستدارت

ای جان و روشنایی به زین همی بباید

تو برکناری از ما، ما در میان کارت

با مات در نگیرد ماییم و نیم جانی

یا مرگ جان گزینم یا وصل خوشگوارت

گر بخت دست گیرد ور عمر پای دارد

یکبار دیگر ای جان گیریم در کنارت

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

دردا که نیستت خبر از روزگار ما

در کار تو ز دست زمانه غمی شدم

ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما

بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

فریاد و نالهای دل زار زار ما

دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند

با ما به یادگاری از آن روزگار ما

بودیم بر کنار ز تیمار روزگار

تا داشت روزگار ترا در کنار ما

آن شد که غمگسار غم ما تو بوده‌ای

امروز نیست جز غم تو غمگسار ما

آری به اختیار دل انوری نبود

دست قضا ببست در اختیار ما

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

ای غارت عشق تو جهانها

بر باد غم تو خان و مانها

شد بر سر کوی لاف عشقت

سرها همه در سر زبانها

در پیش جنیبت جمالت

از جسم پیاده گشته جانها

در کوکبهٔ رخ چو ماهت

صد نعل فکنده آسمانها

نظارگیان روی خوبت

چون در نگرند از کرانها

در روی تو روی خویش بینند

زینجاست تفاوت نشانها

گویم که ز عشوهای عشقت

هستیم ز عمر بر زبانها

گویی که ترا از آن زیان بود

الحق هستی تو خود از آنها

تا کی گویی چو انوری مرغ

دیگر نپرد از آشیانها

داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست

دندانست بتا در این دهانها

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

گر باز دگرباره ببینم مگر اورا

دارم ز سر شادی بر فرق سر او را

با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید

تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را

سوگند خورم من به خدا و به سر او

کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را

چندان که رسانید بلاها به سر من

یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را

هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه

رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

از دور بدیدم آن پری را

آن رشک بتان آزری را

در مغرب زلف عرض داده

صد قافله ماه و مشتری را

بر گوشهٔ عارض چو کافور

برهم زده زلف عنبری را

جزعش به کرشمه درنوشته

صد تختهٔ تازه کافری را

لعلش به ستیزه در نموده

صد معجزهٔ پیمبری را

تیر مژه بر کمان ابرو

برکرده عتاب و داوری را

بر دامن هجر و وصل بسته

بدبختی و نیک‌اختری را

ترسان ترسان به طنز گفتم

آن مایهٔ حسن و دلبری را

کز بهر خدای را کرایی؟

گفتا به خدا که انوری را

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا

کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا

سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی

چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا

ساقی عشق بتم در جام امید وصال

می گران دادست کارد آن سبکساری مرا

زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او

می‌بباید بردن او مستی به هشیاری مرا

زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی

کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا

این شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقی

برد باید علت لنگی و رهواری مرا

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

 

ای کرده خجل بتان چین را

بازار شکسته حور عین را

بنشانده پیاده ماه گردون

برخاسته فتنهٔ زمین را

مگذار مرا به ناز اگر چند

خوب آید ناز نازنین را

منمای همه جفا گه مهر

چیزی بگذار روز کین را

دلداران بیش از این ندارند

با درد قرین چو من قرین را

هم یاد کنند گه گه آخر

خدمتگاران اولین را

ای گم شده مه ز عکس رویت

در کوی تو لعبتان چین را

این از تو مرا بدیع ننمود

من روز همی شمردم این را

سیری نکند مرا ز جورت

چونان که ز جود مجد دین را

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

خود بی‌تو در چه خور بود خواب و خور مرا

عمری کمان صبر همی داشتم به زه

آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا

باری به عمرها خبری یابمی ز تو

چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا

در خون من مشو که نیاری به دست باز

گر جویی از زمانه به خون جگر مرا

ادامه مطلب
یک شنبه 3 مرداد 1395  - 10:46 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602933
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث