به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زهی نفاذ تو در سر کارهای ممالک

گرفته نسبت اسرار حکمهای الهی

مقال رفعت قدر تو پیش رفعت گردون

حدیث پایهٔ ما هست پیش پستی ماهی

چو وقفنامهٔ دولت قضا به نام تو بنوشت

چهار عنصر و نه چرخ برزدند گواهی

تویی که مسرع امرت ندید وهن توقف

تویی که عرصهٔ جاهت ندید ننگ تباهی

ز رشک رای منیر تو هیچ روز نباشد

که صبح جامه ندرد بر آسمان ز پگاهی

اگر به رنج نداری که هیچ رنج مبادت

ز حسب واقعه بنویس چند بیت کماهی

به یاد تست همانا حدیث بخشش اسبی

که کهرباش چو بیند کند عزیمت کاهی

برون نمی‌شود از گوشم آن حدیث و تو دانی

حدیث اسب نیاید برون ز گوش سپاهی

و گربها بود آنرا بها پدید نباشد

پیادگی و فراغت به از عقیله و شاهی

به عون تست پناهم که از عنایت گردون

چنانت باد که هرگز به هیچ‌کس نپناهی

مرا ز صورت حالی که هست قصه غصه

روا بود که بگویم به ناخوشی و تباهی

بدان خدای که اندر زمانه روز و شب آرد

اگرچه روز تمنی شبی بود به سیاهی

مرا ز حادثه حالیست آنچنانکه نخواهم

توانی ار به عنایت چنان کنی که بخواهی

به بذل کوش که از مال و جاه حاتم طی را

اثر نماند به جز بذلهای مالی و جاهی

بقات باد که تا مهر آسمان گیه‌گون

به خاصیت بنماید ز شوره مهر گیاهی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:23 PM

پیشی ز هنر طلب نه از مال

اکنون باری که می‌توانی

هان تا به خیال بد چو دونان

در حال حیوة این جهانی

افزون نکنی برانچه داری

قانع نشوی بدانچه دانی

مشغول مشو به تن نه اینی

فارغ منشین ز جان نه آنی

گر جانت به علم در ترقی است

آنک تو و ملک جاودانی

ورنه چو به مرگ جهل مردی

هرگز نرسی به زندگانی

دانی چه قیاس راست بشنو

بر خود چه کتاب عشوه خوانی

زین سوی اجل ببین که چونی

زان سوی اجل چنان بمانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:23 PM

هر آنگه که چون من نیایم نخوانی

چنان باشد ایدون که آیم برانی

نخوانی مرا چون نخوانی کسی را

که مدح تو خواند چو او را بخوانی

کرا همسر خویش چون من گزینی

کرا همبر خویش چون من نشانی

ندیمی مرا زیبد از بهر آن را

که آداب آن نیک دانم تو دانی

اگر نامه باید نوشتن نویسم

به کلک و بنان دیبهٔ خسروانی

وگر شعر خواهی که گویم بگویم

هم از گفتهٔ خود هم از باستانی

وگر نرد و شطرنج خواهی ببازم

حریفانه سحر حلال از روانی

وگر هزل خواهی سبک روح باشم

نباشد ز من بر تو بیم گرانی

ز مطرب غزل آرزو در نخواهم

نگویم فلانی دگر یا همانی

نه چشمم چراگه کند روی ساقی

نه گوشم بدزدد حدیث نهانی

معربد نباشم که نیکو نباشد

که می را بود جز خرد قهرمانی

یکی کم خورم خوش روم سوی خانه

غلامی بود مر مرا رایگانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:23 PM

ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم

کاندر طلب راتب هر روز بمانی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی

نی گوشهٔ کنجی و کتابی بر عاقل

بهتر ز بسی گنج و بسی کامروانی

گر بی‌خردان قیمت این ملک ندانند

ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی

فرعون و عذاب ابد و ریش مرصع

موسی کلیم‌الله و چوبی و شبانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:23 PM

 

انوری ای سخن تو به سخا ارزانی

گر به جانت بخرند اهل سخن ارزانی

در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی

در تن دانش و رامش به لطافت جانی

حجت حقی و مدروس ز تو باطل شد

ازحدالدینی و در دهر نداری ثانی

به گرانمایگی و جود روانی و خرد

وز روان و خرد ار هیچ بود به زانی

گفتی اندر شرف و قدر فزون از ملکم

باری اندر طمع و حرص کم از انسانی

غایت همتت ار کردت سلطان سخن

آیت کدیه چو ارذال چرامی‌خوانی

پیش خاصان مطلب نام ز حکمت چندین

چون خسان در طلب جامه و بند نانی

زاب حکمت چو همی با ملکان ننشینی

آتش حرص چرا در دل و جان بنشانی

نفس را باز کن از شهوت نفسانی خوی

تا دمت در همه احوال بود روحانی

از پس آنکه به یک مهر دو الف ملکی

داشت در بلخ ملکشاه به تو ارزانی

وز پس آنکه هزار دگرت داد وزیر

قرض آن پیر سرخسی شده ترکستانی

وز پس آنکه ز انعام جلال‌الوزراء

به تو هر سال رسد مهری پانصدگانی

ای به دانایی معروف چرا می‌گویی

در ثنایی که فرستادی از نادانی

طاق بوطالب نعمه‌ست که دارم ز برون

وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی

چه بخیلی که به چندین رز و چندین نعمت

طاقی و پیرهنی کرد همی نتوانی

پانزده سال فزون باشد تا کشته شدست

بوالحسن آنکه ز احسانش سخن می‌رانی

پیرهن کهنهٔ او گرت به جایست هنوز

پس مخوان پیرهنش گو زره و خفتانی

باقی عمر بس آن پیرهن و طاق ترا

شاید ار ندهی ابرام و دگر نستانی

کدیه و کفر در اشعار شعارست ترا

کفر در مدحی و در کدیه همه کفرانی

با قضا و قدر استاخ چرایی تو چنین

گر قضا و قدر حکم خدا می‌دانی

مغز فضل و حکم و محض معالی مانند

گرز دیوان خود این یک دو ورق گردانی

نعمت آنراست زیادت که همه شکر کند

تو نه‌ای از در نعمت که همه کفرانی

صفت کفر به شعر تو در افزود چنانک

بق‌بق از فاضلی و طنطنه از خاقانی

بر تو ار چند در انواع سخن تاوان نیست

اندرین شعر شکایت ز در تاوانی

گر به فرمان سخنی گفتم مازار از من

زانکه کفرست در این حضرت نافرمانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4597177
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث