به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای صاحبی که صدر وزارت ز جاه تو

با اوج آفتاب زند لاف برتری

فرمان تو که زیر رکابش رود جهان

با روزگار سوده عنان در برابری

بر هر که ابر عاطفتت سایه افکند

تا حشر باقیست چو دریا توانگری

دست تو رازقست و ضمیر تو غیب‌دان

بی‌دعوی خدایی و لاف پیمبری

احوال مبرمی و گدایی شاعران

دانند همگان که مه شعر و مه شاعری

شد مدتی که عزم زمین‌بوس تازه کرد

در خدمت مبارک میمونت انوری

واکنون بر آستانهٔ عالیت روز و شب

کش آسمانه باد پر از ماه و مشتری

از لطف شامل تو طمع دارد این قدر

کاخر چه می‌کنی و کجایی چه می‌خوری

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:17 PM

ای برادر گر مزاج از فضله خالی آمدی

آدمی پس یا ملک یا دیو بودی یا پری

ور قوای ماسک و دافع نبودی در بدن

طفل را از پایهٔ اول نبودی برتری

طبع اگردست تصرف برکشیدی وقت خواب

شخص را بر دم زدن هرگز نبودی قادری

نزد عاقل هیچ فرقی نیست گاه مصلحت

آنچه بولی می‌کنی تازانج آبی می‌خوری

گر طبیعت را به دست آدمی بودی زمام

خندهٔ بی‌وقت را خندیده کردی داوری

دیده بر آواز واجب دار تا بی‌شبهتی

از چنین گردابهای ژرف جان بیرون بری

باد را منکر نه‌ای بی‌اختیار اندر نماز

چیز دیگر را چرا در خواب و مستی منکری

فعل طبع از راه تسخیرست بی‌هیچ اختیار

در جماد و در نبات آنگاه در ما بر سری

راه حکمت رو که در معنی این جنس از علوم

ره به دشواری توان برد از طریق شاعری

چون به وقت هوشیاری برنیایی با فواق

گاه مستی با حریفان چون همان ره نسپری

گوش و دل جنبان و ساکن دار اگر فاعل تویی

زانکه اینجا از طریق جبر چون در نگذری

در گرانی کی شود هرگز عنان آفتاب

گرچه بسیاری بکوشد چون رکاب مشتری

خود بیا تا کژ نشینم راست گویم یک سخن

تا ورق چون راست بینان زین کژیها بستری

اشک فضله است و عرق فضله است و دافع هم مزاج

این یکی را در عداد آن دو چون می‌نشمری

گر تو خواهی گفت مخرج دیگرست آن فضله را

فضلهٔ زنبور را هم چون به مخرج ننگری

دفع افزونی به نسبت مختلف گردد از آنک

هست بازوبند را در گاو بحری عنبری

معده گر در قی همی امساک واجب داشتی

کی نهادی کرم قزاز جسم اساس ششتری

علم را زینها علم هرگز کجا گردد نگون

رفتن بازار نارد رخنه در پیغمبری

خواجه فخری ای مشامت بوی حکمت یافته

گر حکیمی زین معانی رنگ هان تا ناوری

آنچه حالی در ضمیر آمد همین ابیات بود

کاندرین محضر به خط خویش بنوشت انوری

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:17 PM

چهار چیزست آیین مردم هنری

که مردم هنری زین چهار نیست بری

یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود

به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری

دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری

که دوست آینه باشد چو اندرو نگری

سه دیگر آنکه زبان را به گاه گفتن زشت

نگاه داری تا وقت عذر غم نخوری

چهارم آنکه کسی کو به جای تو بد کرد

چو عذر خواهد نام گناه او نبری

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:17 PM

آنی که گر بخواهی از اقبال و سروری

تری ز آب و خشکی از آتش برون بری

داری مفرحی که دهد روح را غذا

سازی طریفلی که کنی دیو را پری

دست مبارک تو بخواهد همی درست

از خط راست نامهٔ شکل صنوبری

یارب چه طالعست که خود بی‌معالجت

بیمار به شود چو تو زان راه بگذری

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:17 PM

خداوند که داند خواست عذر لطف دوشینت

چه سازم وز که خواهم یارب امروز اندرین یاری

ندارد بنده استحقاق این چندین خداوندی

ولیکن تو خداوندا خداوندی آن داری

به مستی خارجی‌ها کرده‌ام چندان که از خجلت

نمی‌یارم که عذری خواهم امروزت به هشیاری

اگرچه دم نمی‌یارم زدن لیکن چنانک آید

به شوخی می‌برم در پیش تو لنگی به رهواری

به چیزی دیگر این تشریف را تشبیه نتوان کرد

حدیث مصطفی می‌دان و بو ایوب انصاری

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:17 PM

ای جهان را موسم آزادگی ایام تو

بنده کرده یک جهان آزاد را انعام تو

سرمهٔ چشم ملک گردی و آن از راه تو

حلقهٔ گوش فلک حرفی و آن از نام تو

دست تقدیر آسمان را پی کند گر دور او

گام بردارد نه بر وفق مراد و کام تو

تو جهان کاملی اندر جهان مختصر

هفت اقلیمت که باقی باد، هفت اندام تو

جنبش فیض کرم وارام طوفان نیاز

تا ابد مقصور شد بر جنبش و آرام تو

آز در آب و گل آدم نیامد تا ندید

غایت سیری خوش اندر عطای عام تو

طبل بدخواه تو در زیر گلیم حادثه است

تا فلک زد بی‌نیازی را علم بر بام تو

از تصرف دست بربندد کف بر بحر و کان

آسمان را گر اجازت یابد از پیغام تو

از محمد وز عمر شد کفر باطل دین قوی

لاجرم احیاء آن ایام کرد ایام تو

ای در آن اندازه بزم جان‌فزایت کاندرو

آفتاب و ماه نو زیبد شراب و جام تو

وام بودت گوهری بر آسمان مه زاسمان

آن رسانید و شد از وجه دگر در وام تو

آسمان از وام تو هرگز برون ناید ازآنک

دارد استظهار دور از دور بی‌انجام تو

تا که صبح و شام باشد در قفای روز و شب

در قفای یکدگر بادند صبح و شام تو

چشمت از روی کرم بر انوری باد و مباد

کام او را اعتقاد پاک جز در کام تو

مکث محسن در جهان بسیار باشد لاجرم

بالغ او طفل تست و پختهٔ او خام تو

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:11 PM

خداوند من عصمةالدین همیشه

بجز ساکن ستر عصمت مبادی

ز غم جاودان باد در خواب خصمت

تو از بخت بیدار اندی که شادی

تویی عالم داد و دین را مدبر

نه بل خود تو هم عالم دین و دادی

ز کل جهان کس نظیری نزادت

از آن روز کز مادر دهر زادی

تو از عصمت صرف و تایید محضی

نه از آتش و آب وز خاک و بادی

سؤالیست من بنده را بشنو از من

به حق بزرگی و حری و رادی

از آن پس که چندین سوابق نبودم

نگویی به چندان کرم چون فتادی

به هر فرصت از بس رعایت که کردی

به هر موسم از بس عطاها که دادی

چه بد خدمتی کردم آخر که اکنون

چو بدخدمتانم به صحرا نهادی

دو هفته است تا خدمتی در عیادت

مزین به چندین هزار اوستادی

به ستر رفیعت رسیدست بنگر

که تازان به نیک و به بد لب گشادی

چو گردون به بیداد برخاست با من

تو نیز از عنایت فرو ایستادی

نشاید فراموش کردن کسی را

که در هر دعا و ثنایش به یادی

چه گر در دعا قافیه دال گردد

چو لفظ مبادی مثل یا منادی

به یک قافیه سند عیبی نباشد

نگویم که ناید ز من سند بادی

معادی مبادت وگر چاره نبود

مبادی تو هرگز به کام معادی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:11 PM

ای به تدبیر قطب آن گردون

که ز تقدیر ساختست جدی

وی ز تشویر خاطرت خورشید

غوطها خورده در تموج خوی

هرچه مکنون خطهٔ اشیاست

همه با مکنت تو ادنی شییء

حکمت اندر نفاذ گشته چنان

که نگنجد در انقیادش کی

ظل جاهت از آن کشیده‌ترست

که کند دور روزگارش طی

سیر حکمت از آن سریع‌ترست

که برد مسرع ضمیرش پی

گر تقلد کنی عمارت عصر

نشود هیچ‌کس خراب از می

آدم از نسبت وجود تو یافت

اختصاص خلقته بیدی

چون عنان قلم روان کردی

آب گردد روان صاحب ری

چون رکاب کرم گران کردی

خاک بوسد عظام حاتم طی

قدرتت گفت روز عرض الست

چون جدا کرد اخطل از اخطی

کای علی خرج این حشم برگیست

همتت گفت قد ضمنت علی

دوش با آسمان همی گفتم

بر سبیل سؤال مطلب ای

که مدار حیات عالم کیست

روی سوی تو کرد و گفتا وی

گفتم این را دلیل باید گفت

هیچ دانی که می چه گویی هی

میر آبست و حق همی گوید

و من الماء کل شیء حی

تا که نی را چو سرو نیست قوام

در بهار و تموز و آذر و دی

باد پیشت جهان چو سرو به پای

پای تا سر کمر ببسته چو نی

پوست بر دشمنت کفن گشته

همچو بر کرم قز تراکم قی

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1395  - 1:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4597174
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث