به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در مرثیهٔ موئیدالدین

هرکس اثری همی نماید

گفتم که تشبهی کنم نیز

باشد که تسلیی فزاید

لیکن پس از آن جهان معنی

خود طبع سخن همی نزاید

با این همه شرح حال شرطست

شرطی نه که طبع هرزه لاید

در جوف سپهر تنگدل بود

عنقا به قفس درون نیاید

می‌گفت کجاست باد فضلی

کم زین سر خاک در رباید

یزدان که گره‌گشای فضلش

بند قدر و قضا گشاید

بشنید به استماع لایق

چونان که جز آنچنان نشاید

لطفش به رسالت اجل گفت

کاین زبدهٔ صنع می چه باید

بر شاخ مزاج بلبل جانت

تا چند نوای غم سراید

گر مختصرست عالم کون

رای تو بدو نمی‌گراید

بخرام که سکنهٔ دگر هست

تا آن دگرت چگونه آید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:53 PM

خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر

زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید

ایا وجود ترا فیض جود واهب کل

به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید

تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده

که رخنه کردن آن مشکل است برخورشید

نهیب رزم تو بگسست جوشن بهرام

شکوه بزم تو بشکست بربط ناهید

شود چو غنچهٔ گل چاک ترک دشمن تو

گرش به نام تو بر سر زنند خنجر بید

برد یمین ترا سجده خامهٔ تقدیر

دهد یسار ترا بوسه خاتم جمشید

بدان خدای که خورشید آسمان را داد

جوار سکنهٔ بهرام و حجرهٔ ناهید

بدان خدای که در کارگاه صنعت کرد

رخ سیاه مه از نور آفتاب سفید

که در مفارقت بازگاه چون فلکت

مرا ز سایه به خورشید عمر نیست امید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:53 PM

بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید

کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید

چندان که بگفتم مهل کاخر روزی

آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید

پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر

وامروز در این شهر کسی خوک نگاید

هم با دل پر دردی و هم با رخ پر موی

ای سرو لقا محنت از این بیش نیاید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:53 PM

آسمان آن بخیل بدفعلست

که ازو جز که فعل بد نجهد

نان و آبش مخور که هرکه خورد

هرگز از دست او به جان نرهد

خاک از او به که گر کسی به مثل

مشتکی جو به نزد او بنهد

چون کریمان از او قبول کند

پس به هر دانه بیست باز دهد

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:48 PM

ای بدیع‌الزمان بیا و ببین

که ز بدعت جهان چه می‌زاید

دوستان را به رنج بگذاری

تا فلکشان به غم بفرساید

من بدین دوستی شدم راضی

که ترا این چنین همی باید

گرچه در محنتی فتادستم

که دل از دیده می‌بپالاید

به سر تو که هیچ لحظه دلم

از تقاضای تو نیاساید

به درم هر که دست باز نهد

گویم این بار او همی آید

تو ز من فارغ و دلم شب و روز

چشم بر در ترا همی پاید

خود به از عقل هیچ مفتی نیست

زانکه او جز به عدل نگراید

قصه با او بگوی تات برین

بنکوهد اگرت نستاید

این ندانم چه گویمت چو فلک

پایم از بند باز نگشاید

با سر و روی و ریش تو چه کنم

رحمت تو کنون همی باید

کاهنم پشت پای می‌دوزد

وافتم پشت دست می‌خاید

این دو بیتک اگرچه طیبت رفت

تا دگر صورتیت ننماید

گر بدین خوشدلی و آزادی

خود دلم عذرهات فرماید

ورنه باز اندر آستینم نه

گر همی دامنت بیالاید

جد بی‌هزل زیرکان گویند

جان بکاهد ملامت افزاید

طعنهٔ دشمنان گزاینده است

طیبت دوستان بنگزاید

پوستینم مکن که از غم و درد

فلکم پوست می‌بپیراید

آسیای سپهر دور از تو

هر شبم استخوان همی ساید

عکس اشک و رخم چو صبح و شفق

سقف گردون همی بیاراید

نالهایی کنم چنانکه به مهر

سنگ بر حال من ببخشاید

دستم اکنون جز آن ندارد کار

کز رخم رنگ اشک بزداید

کیل غم شد دلم که چرخ بدو

عمرها شادیی نپیماید

در عمرم فلک به دست اجل

می‌بترسم که گل برانداید

چه کنم تا بلا کرانه کند

یا مرا از میانه برباید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:48 PM

ای به جود و به قدر بر ز فلک

گر سجودت برد فلک شاید

دست جودت جهان همی بخشد

پای قدرت فلک همی ساید

فلکت پشت پای از آن بوسد

حاسدت پشت دست از این خاید

همتت از سر علو و سمو

به جهان دست می‌نیالاید

اخترت از پی سعود و شرف

به فلک بر همی نیاساید

شبه تو چرخ هم ترا آرد

مثل تو دهر هم ترا زاید

هرکه را در دل از هوای تو مهر

با دلش چرخ راز بگشاید

هرکرا برتن از قبول تو حرز

المش چون شفا بنگراید

دشمنت دشمن خودست چنان

که برو ذات او نبخشاید

خنجر کین او چه پیرایی

خود زیانش سرش بپیراید

ای نیاز از می سخای تو مست

با توام کی به کس نیاز آید

مشربی دادیم که شربت آن

غم بکاهد طرب بیفزاید

از لطافت چنانکه جز به عرض

جوهرش سوی سفل نگراید

ظل او بر زمین نبیند کس

زانکه او چون هوا بننماید

با منش چون خرد بدید چه گفت

گفت چون تو ترا که بستاید

چون به شکلت نگه کنم گویم

کس به گل آفتاب انداید

گر به جرمت نگه کنم گویم

کس به گز ماهتاب پیماید

تا درآن مشرب آن بود شربت

که زدل رنگ رنج بزداید

باد بر دست تو میی که به عکس

رنگ رخسار لاله برباید

صرف و پالوده‌ای چنانکه به لطف

زابگینه چو ضو بپالاید

رای و فرمانت بر زمانه روان

تا خرد رای بد نفرماید

جامهٔ عمر تو بفرسوده

تا قضا آسمان نفرساید

سخن آرای مدح تو چو خرد

تا سخن را خر بیاراید

ای به جاه تو جان ما خرم

روح را راح تو همی باید

جام از بهر می همی بایست

جسم از بهر جان همی باید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:48 PM

 

جاییست نشسته چاکر تو

جایی که درو طرب افزاید

با مطربه‌ای چو ماه تابان

چنگی تر و خوش همی سراید

اسباب نشاط جمله داریم

جز طلعت تو که می‌بباید

درخواست همی کنیم هر دو

تشریف دهد سبک بیاید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:48 PM

مفتی شرع کرم عاقلهٔ ملت جود

آنکه از مادر احرار چنو کم زاید

فتوی بنده چو از روی کرم برخواند

حکم فتوی بکند مشکل آن بگشاید

خواجه‌ای بندهٔ خود را نه به تکلیف سؤال

به مراد دل خود مکرمتی فرماید

مدتی بنده نیابد خبری زان انعام

هم در آن بی‌خبری عمر همی فرساید

چون خبر یافت هم از خواجه بپرسد کانکیست

که مراآنچه تو فرمودی ازو می‌باید

خواجه گوید که فلانست برو زو بطلب

بنده دم در کشد و هیچ بدان نفزاید

چون دگر روز بپرسد که فلان خواجه کجاست

تا بدو بگرود و پس به ادا بگراید

مردکی بیند از این بیهده گو چاکرکی

مشت کلپتره و بیهوده به هم درخاید

گویدش خواجهٔ ما رفت کنون ده روزست

تا رسیدست برو دایه و زن می‌گاید

بنده چون از پس آن رفته نخواهد رفتن

عوض آن اگر از خواجه بخواهد شاید

ور نشاید که عوض خواهد ازو آیدش آن

که حوالت نپذیرد پس از آن تا ناید

ادامه مطلب
جمعه 15 مرداد 1395  - 12:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4598350
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث