به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بدان خدای که در جست و جوی قدرت او

مسافران فلک را قدم بفرسودست

به دست احمد مرسل به کافران قریش

هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست

ز ناودان قضا آب حکم بگشادست

به لاژورد بقا بام چرخ اندودست

کمال لم یزل و ذات لایزالی اوی

ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست

مقدسی است که آسیب دامن امکان

بساط بارگه کبریاش نبسودست

ز راه حکمت و رحمت عموم اشیا را

طریق کسب کمالات خاص بنمودست

مشاعل فلکی را ز کارخانهٔ صنع

بهین و خوبترین رنگ و شکل فرمودست

چنان که طرهٔ شب را به قهر شانه زدست

به لطف آینهٔ جرم ماه بزدودست

ز عدل شاملش اندر مقام حیز خاک

نهاده هریکی از چار طبع و نغنودست

خمیرمایهٔ بخشش به خاک بخشیدست

برآنکه مرجع او خاک شد نبخشودست

سوار روح به چوگان یای نسبت او

ز کوی گردون گوی کمال بربودست

درازدستی ادراک و تیزگامی وهم

طناب نوبتی حضرتش نه پیمودست

جناب قدرت او را به قدر وسعت نطق

زبان سوسن و طوطی همیشه بستودست

کمین سلطنتش در مصاف کون و فساد

سنان لاله به خون دلش بیالودست

سیاه روی سپهر کبود کسوت را

رخش ز زنگ کدورت نخست بزدودست

پس از خزانهٔ حسن و جمال خورشیدش

کفاف حسن و زکوة جمال فرمودست

بیاض روز به پالونهٔ هوای مشف

هزار سال بر این تیره خاک پالودست

گهی به خرج بخار از بحار کم کردست

گهی به دخل دخان بر اثیر بفزودست

ترا که میر خراسانی از ره تقدیم

بر آسمان و زمین قدر و جاه افزودست

که انوری را بی‌خدمت مبارک تو

هرآنچه دیده ندیدست و گوش نشنودست

در این سه سال چه در خواب و چه به بیداری

خیال رایت و آواز نوبتت بودست

شکستهای امانی به عشوه می‌بسته است

درشتهای حوادث به حیله می‌بودست

کنون حواشی جانش از قدوم فرخ تو

چو برگ گل همه شادیش توده بر تودست

که صورتی که ز من بنده آشنایی کرد

نه آنکه از لب من هیچ گوش نشنودست

نه بر زبان گذرانیده‌ام نه بر خاطر

نه بر عقیدت من بنده هرگز این بودست

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:15 PM

میر حیدر ایا که خیزد جود

از کف تو چو از شراب طرب

دوستت انوری که نگشاید

جز به یادت ز دوستداری لب

سه شبانروز شد که از مستی

باز نشناختست روز از شب

جلبی چند بوده‌اند حریف

الفیه شلفیه تبار و نسب

همه از آرزوی ... بزرگ

دست بر ... زنان که من یرغب

من و تایی دو دیگران با من

مانده زین ... خوارگان به عجب

همچنین باشد ارکند جودت

مدد خادمت به ماء عنب

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:10 PM

آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست

پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست

آسمان همت خداوندی که همچون آسمان

همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست

آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست

تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست

بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست

ابر در باران نوروزی کفش را نایبست

آز محتاجان چو کلکش در مسیر آمد بسوخت

آز گویی دیو و کلک او شهاب ثاقبست

دی همی گفتم که از دیوان رای صائبش

آفتاب و ماه را هر روزی نوری راتبست

آسمان گفتا چه می‌گویی که گوید در جهان

پرتو نور نبوت را که رایی صایبست

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:10 PM

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای

صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست

گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای

آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست

در و مروارید طوقش اشک اطفال منست

لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست

او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است

گر بجویی تا به مغز استخوانش زان ماست

خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج

زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست

چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی

هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:10 PM

ای سروری که از گل دل قامت قلم

بی‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست

بادا همیشه ملک جمال تو منتظم

کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست

بی‌طبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست

بی‌لفظ جانفزای تو از نی شکر نخاست

دعوی همی کنم که در آفاق چون تویی

از مسند امامت صدری دگر نخاست

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:10 PM

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

تا کفش با جود و بخشش آشناست

دست او را خواستم گفتن سخیست

باز گفتم نه غلط کردم سخاست

ای جوادی کز پی مدح و ثنات

بر من از مدح و ثنا مدح و ثناست

عالمی از کبریایی سر به سر

گرچه عالم سر به سر کبر و ریاست

زحمتی آورده‌ام بار دگر

گرچه روز و شب دلت در یاد ماست

کار شاعر زحمت آوردن بود

وانکه رحمت آورد کار شماست

هست مستغنی ز شرح از بهر آنک

شرح کردن زانچه می‌دانی خطاست

بادت اندر دولت باقی بقا

تا بقا از ایزد باقی بقاست

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:10 PM

ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت

کس نمی‌داند که در آفاق انسانی کجاست

دور دور خشکسال دین و قحط دانشست

چند گویی فتح بابی کو و بارانی کجاست

من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل

گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست

آسمان بیخ کمال از خاک عالم برکشید

تو زنخ می‌زن که در من گنج پنهانی کجاست

خاک را طوفان اگر غسلی دهد وقت آمدست

ای دریغا داعی چون نوح طوفانی کجاست

ادامه مطلب
دوشنبه 11 مرداد 1395  - 12:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4599999
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث