به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

جانم اسیر تا کی در خنگ زندگانی

کاش از عدم نکردی آهنگ زندگانی

ای مرگ پردهٔ تن از روی جان برافکن

تا دل ز دوده گردد از زنگ زندگانی

بیدوست گر سرا آری‌ای عمر من بفردا

سر بر ندارم از خشت از ننگ زندگانی

در زندگی نچیدم هرگز گلی از آنروی

یا رب مباد مرگم در رنگ زندگانی

عیش مکدر تن بر عیش صاف جان زد

بشکست آیئنه جان از سنگ زندگانی

دل تنگ شد زرنگش در ننگ صلح و جنگش

یا رب خلاصیم ده از چنگ زندگانی

این نیم جان خود را در راه دوست در باز

تا چند باشی ای فیض در ننگ زندگانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی

بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی

نه که تشنهٔ شراب توئیم نه که خستهٔ خراب توئیم

چه شود بما نظری کنی سوی خاک ما گذری کنی

ز برای هر که مینگرم همه مهری و وفا و کرم

چه شود اگر تو با من زار کنی آنچه با دگری کنی

توبمن‌بگو‌که‌چه‌رای‌تست‌بکنم‌من‌آنچه‌رضای تست

چه شود دل حزین مرا رذل خودت خبر کنی

من خسته را طبیب قضا نبود به جز شراب جفا

چه شود بگو بکار ما زره وفا قدری کنی

چه بود بسازی اگر بشراب اشگ و کباب دل

نه غم شراب دگر خوری و نه ذکر ما حضری کنی

سعادتی بود آنزمان که روان شوی سوی لامکان

فکنی ز خود غم بار خود سوی یار خود سفری کنی

بدهی مرا بوصل او نه صبوری ز جمال او

تو درین معامله‌ای دعا چه شود اگر اثری کنی

غزلی بخوان ز شعر ترم بود آنکه در سخنان فیض

ز دهان خود نمکی زنی ز لباس خود شکری کنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

تو های و هوی مستانرا چه دانی

تو شور هی می پرستانرا چه دانی

در آدر بحر عشق ای قطره گم شو

توئی تا قطره عمانرا چه دانی

بگوشت میرسد زان لب حدیثی

تو آن سرچشمهٔ جانرا چه دانی

تو را چون بهره‌ای از معرفت نیست

رموز اهل عرفانرا چه دانی

بدربانان نداری آشنائی

تو لطف و قهر سلطانرا چه دانی

چه از هجران جانانت خبر نیست

تو قدر وصل جانانرا چه دانی

تو را صبح وطن چون رفت از یاد

غم شام غریبان را چه دانی

شراری در دلت از عشق چون نیست

تو آتشهای حیوان را چه دانی

یکی سنگی فتاده بر لب جو

تو قدر آب پنهانرا چه دانی

بغیر عیش تن عیشی نکردی

نعیم عالم جان را چه دانی

نخوردی دردئی از بادهٔ عشق

صفای صاف نوشانرا چه دانی

ز عشق و عاشقی نامی شنیدی

تو شور عشق بازان را چه دانی

ز درد سر ندانی درد دل را

تو ذوق درد پنهانرا چه دانی

نداری تابش خورشید گردون

تو آن خورشید گردون را چه دانی

دل از دستت نگاری میرباید

نگارنده نگاران را چه دانی

سرت پر شور میدارد دهانی

تو کان این نمکدانرا چه دانی

ازین تا نگذری کی دانی آنرا

ازین نگذشتهٔ آن را چه دانی

تو را جز درد درمان نیست لیکن

چه دردت نیست درمان را چه دانی

حدیثی زان دهان نشنیدی ای فیض

تو شور شکرستان را چه دانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

جدا شد از بر من آن انسی روحانی

شدم اسیر بلای فراق جسمانی

برفت یار و از او ماند حسرتی در دل

من و خیال وی و گفتگوی پنهانی

برفت روشنی چشم و شد جهان تیره

نه شب شناسم و نه روز از پریشانی

بود که بار دگر خدمتش شود روزی

کنم بطلعت او باز دیده نورانی

شود که باز به بینم لقای میمونش

وصال او بمن و من بوصلش ارزانی

بود بنامهٔ مشگین اوفتد نظرم

کشم بدیده از آن سرمهٔ سلیمانی

بدیدن خط او دیده‌ام شود روشن

بخواندن سخنانش کنم گل ‌افشانی

بیا وصال که تا زندگی ز سر گیرم

برو فراق ببر از برم گران جانی

ز فیض تا نفسی هست مژده وصلی

که عن قریب رود زین سراچهٔ فانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

ای که حیران سراپای بت سیمینی

مرد اسلامی نه‌ای برهمنی برهمنی

در تماشای بتان روی دلت گر بخداست

مؤمنی همچو منی همچو منی همچو منی

ای که از گلشن رو نیست ترا برگ و نوا

بلبلی در چمنی در چمنی در چمنی

جان نداری که نداری نظری با خوبان

پای تا سر تن بیجان و سراپا بدنی

گفتم از عشق تو جان ندهم دل نکنم

گفت اگر در غم ما جان بدهی دل نکنی

گفتمش توبه نخواهم دگر این بار شکست

گفت هی میشکنی میشکنی میشکنی

گفتمش فیض نظر سوی بتان کی فکند

گفت هی می‌فکنی می‌فکنی می‌فکنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

ز رویت حاصل عشاق حیرانیست حیرانی

از آن زلف و از آن کاکل پریشانی پریشانی

ز بزم عشرت وصلت همه حرمان و نومیدی

ز جام شربت هجرت همه خون دل ارزانی

ندانستم که مه رویان بعهد خود نمیپایند

از آن عهد و از آن پیمان پشیمانی پشیمانی

مبادا هیچ کافر را چنین حالی که من دارم

جفا تا کی کنی جانا مسلمانی مسلمانی

تغافل میکنی یعنی که دردت را نمیدانم

نه میدانی و میدانی که میدانم که میدانی

بیاور بر سرم جانا سپاه بی‌کران غم

ز بیداد و جفا و محنت و جور آنچه بتوانی

تو تا بی‌صبر باشی فیض او بی‌رحم خواهد بود

دلت را شیشکی آئین دلش را پیشه سندانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

گه بایمای تغافل دل ما می‌شکنی

گه بمژگان سیه رخنه درو می‌فکنی

جای هر ذره دلی در بن موئی داری

دل ز مردم چه ربائی و بصد پاره کنی

می‌ نگویم که دل از من مبر ای مایهٔ ناز

چونکه بردی نگهش دار چرا می‌شکنی

چون بگویم که نقاب از رخ چون مه برگیر

رخ نمائی و ربائی دل و برقع فکنی

در صفا ماهی و در رنگ و طراوت گل تر

آن قماش فلکی باز متاع چمنی

از جفایت دل اگر شکوه کند معذوری

شیشه آن تاب ندارد که بسنگش بزنی

فیض بس کن گله از یار نه نیکوست مکن

باید از خنجر از آن دست خوری دم نزنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:41 PM

مثل حسنت بجهان نور ندیده است کسی

همچه عشقت غم پر زور ندیده است کسی

پرتوت تافته بر عالم و نورت پنهان

شاهد ظاهر و مستور ندیده است کسی

دو جهان شیفته دارد رخ ننمودهٔ تو

حسن در پرده و مشهور ندیده است کسی

سخت دوریم ز تو با همه نزدیکی‌ها

بار نزدیک چنین دور ندیده است کسی

دو جهان مست و خرابست ز یک جام الست

این چنین بادهٔ پر زور ندیده است کسی

جز دل اهل خرابات که جولانگه تواست

در جهان خانهٔ معمور ندیده است کسی

نصرت و یاریت آنست که بردار کشی

همچه منصور تو منصور ندیده است کسی

میخورم زهر غمت را بحلاوت دلشاد

ماتمی را که بود سود ندیده است کسی

هر کجا مرده دلی زنده جاوید شود

چون صدای سخنت صور ندیده است کسی

چون غزلهای دل افروز و جهانسوز تو فیض

سخنیرا که دهد نور ندیده است کسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:35 PM

 

گر ز خود و عقل خود یکدو نفس رستمی

دست و دل و پای عشق هر دو بهم بستمی

رو بخدا کردمی دل بخدا دادمی

رسته ز کون و مکان نیستمی هستمی

پی بازل بردمی آب بقا خوردمی

عمر ابر بردمی دست فنا بستمی

با همهٔ بی همه، هم همهٔ نی همه

از همه بگسستمی با همه پیوستمی

دل ز جهان کندمی رسته ز هر بندمی

از پل دوزخ چه باد رفتمی و جستمی

از درکات جحیم با خبر و بی‌خبر

در عرفات نعیم سر خوش بنشستمی

باده شراب طهور آن می غلمان و حور

منزل قصر بلور امن و امان نشتمی

باده نوشیدمی خرقه فروشید می

حله بپوشید می تاج و کمر بستمی

فیض ز دامانم ار دست فراداشتی

نی دل او خستمی نی شده پا بستمی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:35 PM

یاد وصل او دلم خوشنود دارد اندکی

مژدهٔ صحت مرض را سود دارد اندکی

زان جفا جو گرچه میدانم نمی‌آید وفا

خاطرم را وعده‌اش خوشنود دارد اندکی

گرچه بر دور رخش خوش مینماید خط سبز

صفحهٔ دلرا غبارآلود دارد اندکی

میکشم هر چند آه سرد تا خالی شود

باز می‌بینم دلمرا دود دارد اندکی

میشود لیلم نهار از گردش لیل و نهار

چرخ گردون روی در بهبود دارد اندکی

گر بحالم چشم دریا دل کند جودی رواست

آب دیده سوز دلرا سود دارد اندکی

مینوازد عاشقان را گوشهٔ چشمش گهی

ترک مستش بر فقیران جود دارد اندکی

طاعت از من گر نیاید هست ایمانم قوی

میکنم آن نیز تارم پود دارد اندکی

میگریزد زاهد خشک از سماع شعر تر

فیض را این گفتگوها سود دارد اندکی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4291505
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث