به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کی پسندی تو جفا بر من مسکین کی کی

تو و اندیشه ین کار خدا را هی هی

معدن مهر و وفا ز آنکه ازو جور و جفا

حاش‌لله کی آید ز تو اینها کی کی

دردیم وعدهٔ وصلت ببهار اندازی

باز چون فصل بهار آید گوئی دی دی

زخم بر من زنی و دست من آلوده کنی

تا چه گویند که زد زخم بگوئی وی وی

بس که با ناله و زاری دل من خو کرده است

چون شوم خاک نروید ز گل من جز نی

می انگور نخواهم که بود تلخ و پلید

لب شیرین تو خواهم بمکم پی در پی

جرعهٔ از لب لعلت اگرم دست دهد

تا ابد موی بمویم همه گوید می می

گر بخاکم گذری رقص کنان برخیزم

وز سر شوق زنم نعرهٔ یاحی یاحی

هی و هوئی بکن ای فیض بود کز طرفی

ناگهان بر سرت آید که رسیدم هی هی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

از دست شد ز شوقت دستی بر این دلم نه

بر باد رفت خاکم پائی بر این گلم نه

محصول عمر خود را در کار خویش کردم

یک پرتو از جمالت در کار و حاصلم نه

از پیچ و تاب زلفت بس تیره روز گارم

گرد سرت از آن روی شمع مقابلم نه

از فیض یکه آهی شد قابل نگاهی

منت بیک نگاهی بر جان قابلم نه

زان چابکان که دایم مستغرق وصالند

برق عنایتی خوش بر جان کاهلم نه

بد را به نیک بخشند چون نیکوان مرا نیز

از خاک تیره بر گیر در صدر منزلم نه

قومی شکوه دارند صبری چه کوه دارند

یکذره صبر از ایشان بستان و در دلم نه

گم گشت در رهش دل شد کار فیض مشکل

بوی صبا ز زلفش در راه مشکلم نه

این شد جواب آن نظم از گفتهای ملا

ای پاک از آب وا ز گل پای در اینگلم نه

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

برفت از برم آن نگار یگانه

دلم شد بدنبال حسنش روانه

سخن از فراقش چه گوید زبانم

تو گوئی کشد آتش دل زبانه

چو حرف گهر بارش از نامه خوانم

گهر میشود اشک من دانه دانه

برون رفت از سینه با کوه اندوه

بدنبال دل میدوم خانه خانه

دلم را غمش کرد سوراخ سوراخ

بتدریج بی منت و بی گمانه

غم دل نه بگذاشت جای فراغت

عبث مطربم میسراید ترانه

اگر نیستم قابل بزم وصلش

پسندم بود جای در آستانه

بگوشم رسیده است تا قصهٔ عشق

دگر قصها نیست الا فسانه

عبث دست و پا میزنی فیض بشکیب

چه گونه سر آید غم جاودانه

خلاصی میسر نگردد کسی را

که افتد درین قلزم بیکرانه

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

گفتی مرا کن ذکر هو سبحانه سبحانه

من از کجا و یاد او سبحانه سبحانه

باید چو ذکر هو کنم در سینه نقش او کنم

تا روی دل آنسو کنم سبحانه سبحانه

کی میتوانم ذکر او کی میتوانم فکر او

کی میتوانم شکر او سبحانه سبحانه

امرش نبودی گر مرا کی ذکر من بودی روا

من از کجا او از کجا سبحانه سبحانه

از پیش من کی میرود از من جدا کی میشود

نسیان و یادش چون شود سبحانه سبحانه

خود ذکر اویم سر بسر گرچه ز ذکرم بیخبر

وز خود نمیدانم خبر سبحانه سبحانه

ذکرم‌من و او ذاکر است شکرم‌من و او شاکر است

عینم من و او ناظرم سبحانه سبحانه

هم ذاکر و مذکور او هم شاکر و مشکور او

هم ناظر و منظور او سبحانه سبحانه

جان مرا جانان بود جانم تن و او جان بود

او کی ز من پنهان بود سبحانه سبحانه

هم جان و هم جانان من هم مایهٔ درمان من

سرمایهٔ احسان من سبحانه سبحانه

گه منع و گه احسان کند گه درد و گه درمان کند

او هر چه خواهد آن کند سبحانه سبحانه

گاهی ازو گریان شوم گاهی ازو خندان شوم

او هرچه خواهد آن شوم سبحانه سبحانه

گه سازدم که سوزدم گه درّ دم گه دوزدم

گه مستیی آموزدم سبحانه سبحانه

جان غرق شد در بحر او دل گم شد اندر های و هو

ای فیض بس کن گفتگو سبحانه سبحانه

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

در کشور حسن آن یگانه

شد ساخته صدهزار خانه

این طرفه که نیست هیچ دیار

در هیچ سرا جز آن یگانه

دیار خود است و دار هم خود

کردیم سراغ خانه خانه

یک نکته بگویمت از این راز

در حسن ز عشق بود دانه

جنبید درو چو دانهٔ عشق

برخاست حجاب از میانه

پرواز نمود طایر حسن

بیرون آمد ز آشیانه

آئینه عشق پیش بنهاد

افکند دو زلف و کرد شانه

از عکس رخش در آینهٔ عشق

شد کشور حسن بیکرانه

خرمن خرمن بدید شد عشق

از دانهٔ عشق آن یگانه

بس خرمن حسن گشت پیدا

چون جلوهٔ او فکند دانه

بس قلزم عشق شد هویدا

زان جنبش عشق جاودانه

زد جوش چو بحر عشق برخاست

طوفان طوفان زهر کرانه

قلزم قلزم بدید گردید

از جوشش بحر بیکرانه

خاکستر عقل داد بر باد

چون آتش عشق زد زبانه

صد دل بربود یک نگاهش

یک تیر آمد بصد نشانه

هر جا در فقر بود در بست

بگشاد چو جود را خزانه

با اینهمه نیست غیر او کس

زد مطرب عشق این ترانه

بر تختهٔ گون نرد عشقی

با زد با خویش جاودانه

خود عاشق حسن خویش و معشوق

این ما و شما همه بهانه

ای فیض ازین حدیث بگذر

ترسم بجنون شوی فسانه

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

 

بنه سر بحکم خدای یگانه

شود تا بحکمت جهان دو گانه

بخواه ازخدا غیر عقبی و دنیی

که بحر نوالش ندارد کرانه

نظر بر مدار از مسبب در اسباب

سببهاست حیران او در میانه

فلک گر به پیچد ز فرمان او سر

از آن شقتش میزند تازیانه

بپرداز خود را ز خود تا ببینی

که ما و شما نیست الا بهانه

بصورت بود جور و معنی عدالت

شکایت مکن از جفای زمانه

بدام تن افتاد تا مرغ جانم

دلش خون شد از حسرت آشیانه

چو از موطن اصلیم یاد آید

روانم شود بی‌خودانه روانه

مجو فیض از بی‌نشانه نشانی

که نتوان نشان داد از بی‌نشانه

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

رفتم بخرابات توکلت علی‌الله

وارستم از آفات توکلت علی‌الله

ز خرقه و سجاده و تسبیح گذشتم

در کشف و کرامات توکلت علی‌الله

در خرقه سالوس نهان چند توان داشت

بتخانهٔ طاعات توکلت علی‌الله

عزی بدر آوردم و بر خاک فکندم

بر سنگ زدم لات توکلت علی‌الله

از آب و گل خویش سبک گشتم و رفتم

تا بام سموات توکلت علی‌الله

راه سفر طامه کبراست توکل

تا چند ز طامات توکلت علی‌الله

گویم سخنی فیض اگرنه خرفی تو

بگذر ز خرافات توکلت علی‌الله

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

دل گیرد و جان بخشد آن دلبر جانانه

ویران چو کند بخشد صد گنج بویرانه

دل شد ببر دلبر جان رفت ز تن یکسر

وز عقل تهی شد سر کس نیست درین خانه

بس زلف دهد بر باد آنزلف خم اندر خم

بس عقل کند غارت آن نرگس مستانه

سویم بنگر مستان هوش و خردم بستان

دیوانه و مستم کن مستم کن و دیوانه

گه پند دهد واعظ گه توبه دهد زاهد

یارب که مرا افکند در صحبت بیگانه

غم میکشدم مطرب بر تار بزن دستی

دیوانه شدم ساقی در ده دو سه پیمانه

آن منبع آگاهی گفتا که چه میخواهی

گفتم که چه میخواهم جانانه و پیمانه

پیمانه و جانانی جانانه و پیمانی

این نشکندم پیمان آن از کف جانانه

پیمانه بکف کردم در مجمع بیهوشان

گویند کئی گویم دیوانهٔ فرزانه

تیغ ار بصدف ناید دردانه بکف ناید

بشکن صدف هستی ای طالب دردانه

ای در دل و جان من تا چند نهان از من

نشنیده کسی هرگز خمخانهٔ بیگانه

یکبار دو چارم شو روزی دو سه یارم شو

فیض از تو بود تا کی چون استن حنانه

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

گر ترا هست سر کشتن ما بسم الله

خیز از جای و بگو بهر فدا بسم الله

تیغ ابروی تو دارد چو سر کشتن ما

بسملم ساز بدین تیغ بلا بسم الله

گفته بودی که بشمشیر سرت بردارم

هین نشستم بر تو بر سر پا بسم الله

تا بکی وعده کنی حرف وفا هم گوئی

در دلت هست وفا گو بوفا بسم الله

سر تسلیم نهادیم به پیش تو بیار

هرچه خواهد دل تو بر سر ما بسم الله

بکشیم سر بنهیم و بجفا تن بدهیم

ای جفای تو وفا خیز و بیا بسم الله

فیض را بس که بدل هست هوای بسمل

مینگارد همه بر لوح هوا بسم الله

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

ندارم خان و مانی حسبی الله

نخواهم آب و نانی حسبی الله

من از کون و مکان بیزار گشتم

شدم در لامکانی حسبی الله

جهانرا خط بیزاری کشیدم

چو خود گشتم جهانی حسبی الله

بستی طرفی از جان و نه از دل

نه دل خواهم نه جانی حسبی الله

مرا جانان پسند آمد نخواهم

نه اینی و نه آنی حسبی الله

نمیگیرم چو در دست من آمد

بموی او جهانی حسبی الله

در این آتش خوشم رضوان میارا

برای من جنانی حسبی الله

نعیم آتش عشقش مرا بس

بهشت جاودانی حسبی الله

چو یار آمد ز در خاموش شو فیض

عیان شد هر بیانی حسبی الله

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4322084
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث