به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عشق رسید و دل بزد نوبت پادشاه نو

عقل و سپاه عقل را کرد برون سپاه نو

لشکر عشق خیمه زد در بر و بوم ملک دل

غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو

عشق بدل مقیم شد دولت دل عظیم شد

یافت ز یمن طلعتش شوکت تازه جاه نو

قاضی شرع تاج یافت مذهب حق رواج یافت

در صف صوفیان چو زد نوبت لا اله نو

رسم و رهی که عقل داشت کرد از آن کناره دل

عشق چو در میان نهاد رسم نوی و راه نو

سوخته بود راه من دلق من و کلاه من

دوختم از لباس عشق دلق نو و کلاه نو

زاهد رو بکعبه را قبله صد و مرا یکیست

گرچه بهر دمی کنم روی بقبله گاه نو

رو بنما که بر سپهر کهنه شدند ماه و مهر

ای رخت آفتاب نو هر طرفیش ماه نو

فیض بسینه تا بکی آه قدیم میکنی

هر نفس از درون بر آر نالهٔ تازه آه نو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

میفزاید جان حدیث عاشقان بسیار گو

بگذر از افسانه اغیار و حرف یار گو

حرف وصل یار گلزار است و حرف هجر خار

خار خار گفتنی گر داری از گلزار گو

آن حدیثی کآورد درد طلب تکرار کن

یکه حرفی کان دهد جانرا طرب صد بار گو

از زمین و آسمان تا چند خواهی گفت حرف

یکزمان بگذار ذکر یارو از دیار گو

گر طهارت خواهی از غیر خدا بیزار شو

ور تجارت خوشترت میآید از بازار گو

حرف دی گربه بود ز امروز دم میزن زدی

حرف پار ار به بود ز امسال حرف پار گو

بر کران باش و گران گوش از دم بیگانگان

چون حدیث یار آمد در میان بسیار گو

حرف اهل عشق را مستانه گوئی باک نیست

چون بحرف عاقلان گویا شوی هشیار گو

تا تو هشیاری ز سر اهل عرفان دم مزن

مست چون گردی ز اسرار آنکه از ستار گو

گوئی از شیرین لبان حرفی شکر نامش بنه

وز کرانان چون سخن گویند زهرمار گو

ایکه مینازی به نظم و نثر رنگارنگ خویش

چند از گفتار گوئی یکره از کردار گو

این سخنها را بیان بیش ازین در کار هست

بعد از این ای فیض اگر گوئی سخن طومار گو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

دم بدمش به بین ببین تازه بتازه نو بنو

گل ز رخش بچین بچین تازه بتازه نو بنو

ای مه من بیا بیا در دل من درآ درآ

مهر خودت به بین به بین تازه بتازه نو بنو

مهر دگر بهر زمان در دل و سینه می نشان

در دل و دیده می نشین تازه بتازه نو بنو

جان بخیال آن دو لب هر نفس آورم بلب

تا کنمت فدا چنین تازه بتازه نو بنو

فیض اسیر ناتوان سوخت در آتش غمان

میکنیش دگر غمین تازه بتازه نو بنو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

 

ای عاقلان دیوانه‌ام زنجیر زلف یار کو

بر شعلهای شوق دل پروانه‌ام دلدار کو

دل مست او جان مست او تن هم سرا پا مو بمو

در جملهٔ ذرات من یکذره هشیار کو

دل رفت جان هم میرود روح روان هم میرود‌

جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو

دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو

کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو

قربانیم قربانیم عید وصال او کجاست

مشتاق جانم افشانیم آن غمزهٔ خونخوار کو

گیرم بر اندازی نقاب بنمائی آنرخ بی‌حجاب

لیکن سرت گردم مرا یارائی دیدار کو

گفتم که چون بینم ترا شرح غم دل سر کنم

آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو

شب با خیال زلف تو کی خواب آید فیض را

در خواب هم کی بینمت آندولت بیدار کو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

خبری ای صبا ز یار بگو

سخنی چند از آن دیار بگو

از کسی گو قرار برد از دل

بر بی‌صبر و بی‌قرار بگو

یا ز من سوی او ببر خبری

حال این خستهٔ نزار بگو

خبر دیگران چه او پرسد

حرف من نیز زینهار بگو

ور ز من پرسد او و از غم من

حال زار دل فکار بگو

ور به بینی که گوش میدارد

از غم هجر بی‌شمار بگو

ور به بینی به تنگ می‌آید

کم کن از روی اختصار بگو

باز از هرچه بگذرد آنجا

خبری سوی فیض آر بگو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

ای عشق رسوا کن مرا گو نام بر من ننگ شو

باید که من عشرت کنم گو ناصحم دلتنگ شو

مغزم برون آمد ز پوست افتادم اندر راه دوست

ای شوق رهبر شو مرا ای عشق پیش آهنگ شو

چون شوق رهبر باشدم از دوری منزل چه غم

چون عشق در پیش است گوهر گام صد فرسنگ شو

ای عقل از دوری مگو در راه مهجوری مپو

گوینده اینجا گنگ شو پوینده اینجا گنگ شو

اهد زدین گردی بری از عشق اگر بوئی بری

در حلقهٔ مستان در آ با عاشقان همرنگ شو

گر مرد عشقی درد جو خاکی شو و گلها بروی

بیدردی ار خواهد دلت روسنگ شو روسنگ شو

گر مرد عشقی جام گیر ترک رسوم خام گیر

ور عاقلی خوش آیدت در بند نام و ننگ شو

کاری کز آن نگشود در بر همزن او را زودتر

گر عاقلی دیوانه شو دیوانه فرهنگ شو

خواهی ز رویش بر خوری وز لعل او شکر خوری

موئی شو ای فیض از غمش در زلف او آونگ شو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

راه حق را مرد باید مرد کو

توشهٔ آن درد باید درد کو

چهرهٔ گلگون درینره کی خرند

زرد باید روی روی زرد کو

اشک باید گرم باشد آه سرد

اشگ گرم ایجان و آه سرد کو

فرد میباید شدن از غیر او

سالکی از ما سوی الله فرد کو

در ره او گرد می‌باید شدن

آنکه گردد در ره او گرد کو

یار کی همدرد باید راه را

ای دریغا یار کی همدرد کو

پرورش باید ز عشق دوست جان

فیض را از عشق جان پرورد کو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

هجران جانان تا بچند آ» یار کو آن یار کو

وین شورش دل تا بکی دلدار کو دلدار کو

در سینه دلها شد طپان جانها ز تنها شد زوان

تا کی بود این رو نهان دیدار کو دیدار کو

ذرات عالم مست او خورده شراب از دست او

نغمه‌سرایان کو بکو خمار کو خمار کو

افلاک سر گردان و مست خاکست مدهوش الست

در عالم بالا و پست هشیار کو هشیار کو

حلاج محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال

نغمه‌سرا کای ذوالجلال آندار کو آندار کو

در دنیی و عقبی مپیچ جز حق همه هیچست هیچ

در دار عالم غیر حق دیار کو دیار کو

حق در برابر روبرو بنموده رو از چار سو

کوران گرفته جستجو کان یار کو کان یار کو

منصور انالحق میزند من صور حق حق میزنم

زینصور انا شاهد فنا جز یار کو جز یار کو

گر راست میگوئی تو فیض دم در کش و خاموش باش

آنرا که باشد محو یار گفتار کو گفتار کو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

تن بی جانم و جانم توئی تو

سراپا کفر و ایمانم توئی تو

چو با خویشم نه سر دارم نه سامان

چو با تو سر تو سامانم توئی تو

غم دل تنگی من هم منم من

خوشیهای فراوانم توئی تو

ز خود سر تا بپا اندوه و دردم

سرور سور و درمانم توئی تو

بکی بی برگ بی بر خار خشکم

برو برگ بهارانم توئی تو

گرسنه تشنه عریانم بخود من

شراب و جامه و نانم توئی تو

منم فاسد توئی اصلاح فاسد

منم عصیان و غفرانم توئی تو

منم هر بد توئی هر نیک و نیکی

کنم گر نیکی احسانم توئی تو

قبولم گر کنی یارد تو دانی

اسیرم بنده سلطانم توئی تو

دل و جان هر دو در بند غم تست

توئی دلدار و جانانم توئی تو

ندارم بیتو جانی یا دلی من

هم این من تو هم آنم توئی تو

بفریاد دل اشکسته‌ام رس

رحیم من تو رحمانم توئی تو

انینم از تو و بهر تو باشد

غیاث جان لهفاتم توئی تو

حنینم از تو و سوی تو باشد

توئی حنان و منانم توئی تو

اگر فیضم توئی فیاض آن فیض

و گر هم محسن احسانم توئی تو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

قصه اندوه دل بسیار شد خاموش شو

هر که بشنید این انین بیمار شد خاموش شو

حرف درد عاشقان داروی بیهوشی بود

ز استماع آن دلم از کار شد خاموش شو

یاد ایامی که فخر نیکمردان بود عشق

چون حدیث عشقبازی عار شد خاموش شو

گوهر اسرار شاید کی بدست سفله داد

بس سر از گفت زبان بر دار شد خاموش شو

ذکر این افسانه ممکن بود تا در خواب بود

فتنه اکنون زین صدا بیدار شد خاموش شو

تاکنون در پرده بود این راز و درها بسته بود

زاهد از بوی سخن هشیار شد خاموش شو

گفتن اسرار با یاران بخلوت می‌توان

مجلس ما مجمع اغیار شد خاموش شو

چون ز ظاهر میزنم دم آفت دم خفته است

گفتگو چون کاشف اسرار شد خاموش شو

هیچ دانستی چه آمد رفته رفته بر زبان

آنچه اخفا خواستیش اظهار شد خاموش شو

نو بنو باید سخن در بیت بیت و حرف حرف

یکسخن در یکغزل تکرار شد خاموش شو

امر فرمائی بخاموشی و خودگوئی سخن

شرح کتمان سخن طومار شد خاموش شو

خواست تا رمزی بگوید شد عنان از دست فیض

گفتمش ناگفتنی بسیار شد خاموش شو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:59 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4330278
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث