به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خورشید ذره‌ایست ز نور جمال تو

افلاک قطره‌ایست ز بحر نوال تو

لذات هر دو کون ز جودت نشانهٔ

ایجاد شمه‌ایست ز حسن نعال تو

آفاق پرتویست ز اشراق کبریا

غیب و شهادت آیت نور و ظلال تو

آدم نمونه‌ایست ز مجموع خلق و امر

خاتم نگین خاتم جاه و جلال تو

جنت اشارتیست ز قرب و کرامتت

دوزخ کنایتیست ز بعد و نکال تو

هر جا غمی و محنت و دردیست سربسر

یکسطوتست از سطوات جلال تو

حلمست نکتهٔ ز شکوه خدائیت

علمست نقطهٔ ز کتاب کمال تو

هرجاست بینش و شنوائی و دانشی

یکشمهٔ ز آگهی بیمثال تو

حسن بتان و غمزهٔ خوبان دلفریب

یک لمعاست از لمعات جمال تو

چندین هزار عالم و آدم که هست نیست

جزموجهٔ ز بحر عدیم المثال تو

جائی نگنجی از عظمت جز سرای دل

شاد آن دل وسیع که باشد محال تو

عاشق بنقد غرقهٔ بحر شهود وصل

عارف در انتظار ندای تعال تو

مستغرق شهودم و جویای آن شهود

محروم گردم ارز حجاب خیال تو

در من زن آتشی که بسوزد مرا ز من

شاید که فیض فیض برد از وصال تو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

 

ای خدا شرمنده‌ام از کثرت احسان تو

شرم بر شرمم فزاید چون کنم عصیان تو

گر ببخشائی گناهان مرا از فضل خود

آب گردم از خجالت بر در غفران تو

ور حساب من کنی ای وای من ای وای من

کی تن و جان من آرد طاقت نیران تو

گاه گویم شاید این ذره نیاید در حساب

چون کنم با ذره دارد کار در استان تو

هرچه هستم از توام بهر توام ای بی‌نیاز

مظهر قهر توام یا مظهر غفران تو

هرچه دارم از تو دارم خود چه دارم هیچ هیچ

نسیتم من جز بدی مستغرق احسان تو

فیض را حد ثنایت نیست معذورش بدار

کیست او یا چیست او تا دم زند در شان تو

کی توان از عهدهٔ شکر تو بیرون آمدن

شکر نعمت نعمتی دیگر بود از خوان تو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

ساقی از آنجهان بده بادهٔ جان سبو سبو

تا بکشم بکام دل قوت روان سبو سبو

بادهٔ جان روان کن از چشمهٔ سلسبیل حق

تا بکشد بدوش جان هرکس از آن سبو سبو

در تن از این جهان روان نیست بده شراب جان

تا بگلوی ریزمش آب روان سبو سبو

سوی من آی ای حبیب ساقی باقی طبیب

تا بکشم از آن لبان شربت جان سبو سبو

گاه ز چشم مست تو باده کشم قدح قدح

گاه از آن لب و دهان قوت روان سبو سبو

نیست پیاله در خورم می ز قدح نمیخورم

پای خمم ببر بده باده از آن سبو سبو

نی غلطم که بعد ازین خم ده و آشکار ده

بنده نمی‌کشم دگر باده نهان سبو سبو

حال دلم ببین که چون گشته ز فرقتت زبون

از جگرم ز دیده خون کرده روان سبو سبو

در غمت آنقدر گریست فیض کز آب دیده‌اش

ریخت هر آتشین دلی بر دل از آن سبو سبو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

 

گه سوی طاعت روم گه سوی عصیان او

مظهر لطفم من و مظهر غفران او

گاه مرا لطف او بر در طاعت برد

گه کشدم دست قهر جانب عصیان او

در گنهم گاه عفو سوی جنان آورد

گه بردم منتقم جانب نیران او

گاه جمالش مرا بر سر شکر آورد

گاه جمالم برد بر در کفران او

جرم من و حلم او هر دو زحد درگذشت

تا چکند عاقبت این من و آن او

هستی او از قدم هستی ما از عدم

باقی و پاینده او ما همه قربان او

تا برد و بازدش گیرد و اندازدش

گوی دلم میتپد در خم چوگان او

حلقه بگوش ویم رفته ز هوش ویم

گوش مرا میسزد نغمهٔ الحان او

میکشدم امر او جانب این گفتگو

فیض ز جان و ز دل هست بفرمان او

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

زهر هجران میچشم از من چنین میخواهد او

جور دوری میکشم از من چنین میخواهد او

دیگرانرا او ز لطف خویش دارد بهره‌ور

من بقهرش دلخوشم از من چنین میخواهد او

شهد لطفی گاه پنهان میکند در زهر قهر

لطف پنهان میچشم از من چنین میخواهد او

دور از آن گل از رقیبان در دلستم خارها

جور دونان میکشم از من چنین میخواهد او

خویش را سوزم برای او فروزم شمع جان

پای تا سر آتشم از من چنین میخواهد او

بارها بگداخت جانم را برای امتحان

پاک و صاف و بیغشم از من چنین میخواهد او

طالب علمم ولیکن نه چو اهل مدرسه

با هوا در چالشم از من چنین میخواهد او

میکنم حق را عبادت خشک لیکن نیستم

عابد صوفی وشم از من چنین میخواهد او

هرکسی را از مئی سر خوش شود من همچو فیض

از می او سرخوشم از من چنین میخواهد او

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

 

گر برفت اندر غمت دل گو برو

جان اگر هم شد فدایت گو بشو

حسن تو ای جان من پاینده باد

هرچه جز تو گو بقربان تو شو

من طمع از خود بریدم آن زمان

که بعشقت جان و دل کردم گرو

هر دمی جانی فدا سازم ترا

در هماندم بخشی از سر جان نو

جان نو بخشد جمالت نو مرا

کهنه را گوید جلالت که برو

هر دمم عیدی و قربان نویست

خلعتی نو روز نو روزی نو

دوست میخواند ترا ای فیض هان

در ره او پای از سر کن بدو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

دل ز پی جست و جو در بدرو کو بکو

همره او دلبرش میبردش سو بسو

در بدر و کو بکو میرود و میدود

در طلب یار و بار نزد وی و رو برو

در تن و در جان ما معنی ایمان ما

عاید او رک برک شاهد او مو بمو

چشمه حسنش روان بر رخ مه طلعتان

آب دهد مو بمو جای بجا جو بجو

زندگی جان و تن با دل تو در سخن

بازی غفلت مخور هرزه مپو سو بسو

دیدهٔ من دیده و عقل نه بشنیده است

سوختم از فرقتش دوست بمن روبرو

بر دلم از داغها مشعله‌ها جا بجا

بر رخم از خون دل اشک روان جو بجو

آنکه تن خویش را در ره حق کهنه کرد

میرسدش فیض حق دم بدم و تو بتو

هست در اشعار فیض شرح دل زار فیض

هر غزلی تا بتا در غم او تو بتو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

ای که دانی سرّ ما را مو بمو

شمهٔ احوال ما با ما بگو

چیستیم و از چه و بهر چه‌ایم

کیست نحن کیست کنت کیست هو

بحرهای راز پنهان کردهٔ

درطلب افکنده ما را جو بجو

هرچه میگوئیم پنهان ما بما

بیش میدانیش پیدا مو بمو

آگهی ز احوال تنها تا بتا

واقفی ز اسرار جانها تو بتو

ماهیان بحر تو جانهای ما

بحر جویان جابجا و جوبجو

ما شده جویای تو از هر طرف

تو نشسته در برابر روبرو

روی تو دایم بسوی ما و ما

در طلب حیران و جویان سو بسو

با دل ما در تکلم روز و شب

در سراغت میدود دل کو بکو

در همه جا هستی و جائی نهٔ

سر برآریم از تو و گوئیم کو

عطر بوی تو گرفته عالمی

بیخود آن گشته ما نشنیده بو

غمزهای مست پنهان میرسد

سوی جان ز آن چشم جادو موبمو

جان ما افتان و خیزان می‌دود

دست و پا گم کرده بهر جستجو

از حضورت دل اگر آگه شدی

خویش را از خویش کردی رفت و رو

با دل من در عتابی دم بدم

عذر ما را لیک دانی مو بمو

عذر تقصیرات ما در کار تو

توبه از ما دانی ای نعم العفو

هرچه از ما پردهٔ خود میدریم

میکند خیاط عفو تو رفو

دم بدم آلودهٔ عصیان شویم

ابتلای تو کندمان شست و شو

فیض جان ده در رهش تسلیم شو

لن تنالوا البر حتی تنفقو

گفت و گو بسیار شد خامش شویم

تا کند دلدار با ما گفتگو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

پیک صبا ز کوی او آمد و داد بوی او

گفت که ها بگیر هی‌ آیت رحمتی ز هو

از دم روح پرورش یافت حیات جان من

چون نفس مسیح کان یافت وفات را رفو

شد دم عنبرین او عطر مشام جان و دل

بود پیام دلبرش روح فزا و مشکبو

نامهٔ از حبیب داشت نسخهٔ از طبیب داشت

شد دل خسته را دوا رخنهٔ سینه را رفو

گشت معطر از دمش مغز دماغ سر بسر

چون دم ویس از یمن داد بمن نشان هو

دل ز سواد خط او سرمه کشید بی غبار

جان ز شراب معنیش باده کشید بی سبو

معنی نامه عکس رو لیک عیان بزیر خط

صنعت خانه عکس خط آینهٔ به پیش رو

داده نشان الفتی هر الفیش یک بیک

کرده بیان وحدتی هر رقمیش مو بمو

شهد گرفته در دهان نقطه بنقطه تا بتا

مهر نهفته در بیان نکته بنکته تو بتو

گشته درون سینه‌ام نخل امید جا بجا

کرده روان زهر سخن آب حیاه جو بجو

داده ز موی او نشان صورهٔ آن بحسن خط

کرده ز حسن او بیان معنی آن بچند رو

گشته بخویش رهنما داده نشان ما بما

کرده بیان رازها حرف بحرف مو بمو

دل ز صبا شگفته شد بیشتر از پیام او

داد پیام چون بدل گشت حیات دل دو تو

؟وی خوشی چو میوزد زخم زیاده میشود

طرفه که زخم جان فیض یافت ز بوی او رفو

راه خداست مستقیم نور هداست مستبین

بار کشیم و ره رویم ترک کنیم گفتگو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

ای صبا با یار سنگین دل بگو

چون رسانیدی سلام من بگو

مستحقم من زکوه حسن را

لن تنالوا البر حتی تنفقو

من اگر هرگز نیایم بر درت

تو نگوئی که گدائی بود کو

گر بمیرم در غم عشق تو من

تو نخواهی کردم آخر جستجو

کو مروت کو وفا کو مرحمت

حق خدمتها چه شد انصاف کو

بر سر راهت فتم وز خود روم

تو نگوئی کوست این با خاک کو

من گرفتم نیستت مهر و وفا

باری از روی جفا حرفی بگو

گر سلاممرا نمیگوئی علیک

در جواب بنده دشنامی بگو

در دل من چاکها کردی بعمد

وز خطا هرگز نکردی یک رفو

پرسشی هرگز نکردی بنده را

در قفاهم بگذریم از رو برو

آهن سردی مکوب ای فیض رو

زینسخن بگذر رها کن گفتگو

آرزوی من بود این بعد از این

گر نباشد بعد از اینم آرزو

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4322237
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث