به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

میزنم بر صف اغیار جنونست جنون

میدرم پردهٔ پندار جنونست جنون

دل من تنگ شد از دیدن و پنهان کردن

میدرم پردهٔ اسرار جنونست جنون

هر حدیثی که بدل عشق نهان میگوید

همه را میکنم اظهار جنونست جنون

قدح باده ز میخانه برون می‌آرم

میکشم بر سر بازار جنونست جنون

چون شدم عاشق و دیوانه چسان صبر کنم

میدرم جامه بیکبار جنونست جنون

چند جان محنت دوری کشد و دل سوزد

میروم تا بر دلدار جنونست جنون

فیض انواع جنان داری و پنهان داری

سحر کردی تو در این کار جنونست جنون

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

غم عشقت فزون شد چون کنم چون

شکیب از حد برون شد چون کنم چون

مرا بی جرمی از خود دور کردی

دلم زینغصه خون شد چون کنم چون

بکام اژدهای غم فتادم

نمیدانم که چون شد چون کنم چون

دلی کان با وصالت داشت آرام

کنون در هجر خون شد چون کنم چون

ز عشقت ای پری دیوانه گشتم

سراپایم جنون شد چون کنم چون

بگرداب بلائی مبتلایم

که نتوان زان برون شد چون کنم چون

بلای عشق و بی تابی و مستی

جنون من فنون شد چون کنم چون

دلم در زلف بی‌آرام جا کرد

سکونم بیسکون شد چون کنم چون

نمیگنجد دگر در سینهٔ فیض

غمش از حد برون شد چون کنم چون

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

بیا ساقی بده آن آب گلگون

که دل تنگ آمد از اوضاع گردون

خرد را از سرای سر بدر کن

بر افکن پرده از اسرار مکنون

بگوش جان صلای عشق در ده

رسوم عاقلان را کن دگرگون

بکنج درد و غم تا کی نشینم

شکیبائی شد از اندازه بیرون

ببا تا آه آتشناک از دل

روان سازیم سوی چرخ گردون

فلک را سقف بشکافیم شاید

رویم از تنگنای دهر بیرون

دل و جانرا نثار دوست سازیم

که غیر دوست افسانه است و افسون

رقم کن بر دل و بر جانت ای فیض

برات سرخ روئی ز اشگ گلگون

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

 

غم پنهان سمر شد چون کنم چون

محبت پرده در شد چون کنم چون

بگردابی فرو شد پای دل را

که آب از سر بدر شد چون کنم چون

خوش آنروزی که دل در دست من بود

دل از دستم بدر شد چون کنم چون

بجنبانید تا زنجیر زلفش

جنونم بیشتر شد چون کنم چون

ندارد در دلش تاثیر فریاد

فغانم بی اثر شد چون کنم چون

چسان امید بهبودی توان داشت

که کار از بدبتر شد چون کنم چون

فتاده بر در دلها بلی فیض

گدای در بدر شد چون کنم چون

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من

ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزیده من

از پرتو نور رخت تابی فتاده در دلم

کز هستیش چون کوه طور بر خویشتن لرزیده من

آیا چه مستیها کنم آندم که برگیری نقاب

چون بیخود و آشفته‌ام روی ترا نادیده من

از حسن پیداگشت عشق از عشق پیداگشت حسن

از حسن اگر نازیده تو از عشق هم نازیده من

از بهر آن گاهی مگر روزی ز من گیری خبر

شبها بسی در کوی تو در خاک و خون غلطیده من

تا بو که تو یادم کنی گوشی بفریادم کنی

بر آستانت روز و شب زاریده و نالیده من

از دیده‌ام خون شد روان آهم گذشت از آسمان

با من همان هستی چنان چیزی چنین نشنیده من

خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتیا

بهر تماشای رخت روشن کنم زان دیده من

مهرت بجان فیض جا کرده است در روز ازل

تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزیده من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

بر در تو من رو بخاک عجز ناله میکنم کای اله من

جرم کرده‌ام ظلم کرده‌ام پرده بپوش بر گناه من

سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست

یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبله‌گاه من

گریه میکنم شسته تا شود ز آب دیده‌ام نامه گنه

آه میکشم تا کند سیه هرچه کرده‌ام دود آه من

صبح تا بشام میکنم گنه توبه گر بود سال یا بمه

جرم بیحدم محو کی کند توبه کم گاه گاه من

آمدم بتو از ره نیاز عاجزانه من شاید از کرم

رحم آوری بر من و کشی خط مغفرت بر گناه من

پای تا بسر گشته‌ام امید تا شنیده‌ام آنکه گفتهٔ

کی گذارمش تا شود هلاک آنکه آید او در پناه من

روبراه تو کرده‌ام کنون جای ده مرا تو بخویشتن

گفتهٔ که جانزد خود دهم هر که او کند روبراه من

کی‌توان‌بخود‌آمدن برت یارئی بکن دست من بگیر

باش هادیم گام‌گام ره نور خویش کن شمع راه من

عمر شد تبه نامه شدسیه شدبدی زحد معترف‌شدم

غیر اعتراف نیست شافعی تا شود برت عذرخواه من

دشمن ار کند قصدجان من‌سوی درگهت آورم پناه

گر تو رانیم از درت کجاست مأمنی شود تا پناه من

از جوار تو من کجاروم یا ز قید تو من چسان رهم

کو در دگر کو ره گذر ای پناه من ای اله من

با زبان حال وز ره مقال میکنم سؤال از درت نوال

من نیازمند تو نیاز جو من گدا و تو پادشاه من

مال من توئی جاه من توئی دنییم توئی عقبیم توئی

ای فدای تو هر دو کون من وز برای تو مال و جاه من

فیض اگربود غرقه درگنه دست‌گیردش مهر این دوشه

مصطفی نبی مرتضی علی مهر این دو بس زاد راه من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

ای عمر من ایجان من ای جان و ای جانان من

ای مرهم و درمان من ایجان و ای جانان من

هم شادی از تو غم ز تو زخم از تو و مرهم ز تو

جان بلاکش هم ز تو ای جان و ای جانان من

تا در دلم کردی وطن جان نوم آمد بتن

هم نو فدایت هم کهن ای جان و ای جانان من

گاهی ز وصل افروزیم گاهی ز هجران سوزیم

گاهی دری گه دوزیم ای جان و ای جانان من

چشمت به تیرم میزند زلفت اسیرم میکند

هجرت ز بیخم میکند ای جان و ای جانان من

با من جفا تا کی کنی ترک وفا تا کی کن

این کارها تا کی کنی ای جان و ای جانان من

یکبار هم مهر و وفا یکچند هم ترک جفا

گو کرده باشی یک خطا ای جان و ای جانان من

یکدم تو هم ای جان من شکر بیفشان ز آن دهن

تا فیض بگذارد سخن ای جان و ای جانان من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

شدم آتش از غم او که مگر دمی کنم جا

چو درون سنگ آتش بدل چو سنگ او من

پری خیالش آید ز سرم خرد رباید

بچه سان رهم ندانم ز خیال شنگ او من

نچنان نهنگ عشقش بدمم فرو کشیده

که خلاصیی توانم ز دم نهنگ او من

تن من چه خاک گردد همه گلستان برویم

که شوم ببوی او من که شوم برنگ او من

اگراو زند به تیرم و گر او زند بسنگم

نرم ز پیش تیرش نجهنم ز سنگ او من

بجفاش صلح کردم ببلاش دل نهارم

نکشم ز کوی او پا نرهم ز چنگ او من

همه اوست خیر و خوبی همه من نیاز و زاری

همه عز و فخر من او همه ننگ و عار او من

دل و دین عمر دادم بهواش فیض و رفتم

نگرفته هیچ کامی ز دهان تنگ او من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

ای که هم دردی و هم درمان من

وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست

ای دوای درد بی درمان من

تا بکی سوزد دلم در آتشت

رحمی آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپایم گرفت

سوخت خشک و ترزخان و مان من

روز اول دین و دل دادم ز دست

تا چو آرد بر سر پایان من

راز خود هر چند پنهان داشتم

فاش کرد این دیدهٔ گریان من

یادگار از فیض در عالم بماند

قصه عشق من و جانان من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

 

باز آی جان من و جانان من

داغ عشقت تازه شد بر جان من

عشق شورانگیز عالم سوز باز

آتش اندازد بخان و مان من

غمزهٔ شوخ بلای مست تو

شد دگر بر همزن سامان من

آن نگاه دلفریبت تازه کرد

در دل من درد بی‌درمان من

تیر مژگانت بلای دین و دل

کرد صد جا رخنه در ایمان من

آتش عشق رخت بالا گرفت

شعله زن شد در درون جان من

از می لعل لبت جامی بده

آب زن بر آتش سوزان من

یا بسوز از من به جز نقش خودت

وارهان این مرا از آن من

صد هزاران آفرین بر جان عشق

کو نهاد این داغها بر جان من

باقی آن آفرین بر جان فیض

گر نگوید این من یا آن من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324907
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث