به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای که هم دردی و هم درمان من

وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست

ای دوای درد بی درمان من

تا بکی سوزد دلم در آتشت

رحمی آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپایم گرفت

سوخت خشک و ترزخان و مان من

روز اول دین و دل دادم ز دست

تا چو آرد بر سر پایان من

راز خود هر چند پنهان داشتم

فاش کرد این دیدهٔ گریان من

یادگار از فیض در عالم بماند

قصه عشق من و جانان من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

 

باز آی جان من و جانان من

داغ عشقت تازه شد بر جان من

عشق شورانگیز عالم سوز باز

آتش اندازد بخان و مان من

غمزهٔ شوخ بلای مست تو

شد دگر بر همزن سامان من

آن نگاه دلفریبت تازه کرد

در دل من درد بی‌درمان من

تیر مژگانت بلای دین و دل

کرد صد جا رخنه در ایمان من

آتش عشق رخت بالا گرفت

شعله زن شد در درون جان من

از می لعل لبت جامی بده

آب زن بر آتش سوزان من

یا بسوز از من به جز نقش خودت

وارهان این مرا از آن من

صد هزاران آفرین بر جان عشق

کو نهاد این داغها بر جان من

باقی آن آفرین بر جان فیض

گر نگوید این من یا آن من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

ایجان و ای جانان من رحمی بکن بر جان من

ای مرهم درمان من رحمی بکن بر جان من

هم مرهم و درمان من هم درد بی درمان من

هم این من هم آن من رحمی بکن بر جان من

جان و جهان جان من آرام جان جان من

فاش و نهان جان من رحمی بکن بر جان من

ای طاعت و عصیان من ای کفر و ای ایمان من

ای سود و ای خسران من رحمی بکن بر جان من

سامان خان و مان من بر همزن سامان من

آبادی ویران من رحمی بکن بر جان من

ای جنت و ریحان من ای دوزخ و نیران من

ایمالک و رضوان من رحمی بکن بر جان من

کردی وطن در جان من بگرفتی از من جان من

کردی مرا حیران من رحمی بکن بر جان من

گفتی که باشی زان من گیری بهایش جان من

ای گوهر ارزان من رحمی بکن بر جان من

گفتی که فیض است آن من گر او شود قربان من

او نیست در فرمان من رحمی بکن بر جان من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

بیا بیا که نمانده است صبر در دل من

بیا بیا که نمانده است آب در گل من

هزار عقده مشگل مراست از تو بدل

بیا بیا بگشا عقده‌های مشگل من

ز فرقت تو جنون بر سر جنون آمد

بیا بیا بسرم ای تو عقل کامل من

برای وصل چو هاروت بودم و ماروت

کنون حضیض فراقست چاه بابل من

هلاهل غم هجران مرا بخواهد کشت

بشهد وصل مبدل کن این هلاهل من

بیا بیا که سرم میرود بباد فنا

ز روی لطف بنه پای رحم بر گل من

بیا بیا بزن اکسیر لطف بر مس دل

که تا شود زر مقبول قلب قابل من

اگر تو روی بمن آوری شوم مقبل

که هم مرا توئی اقبال و هم تو مقبل من

اگر دو کون شود حاصلم ز کشته عمر

فدای یکسر موی تو باد حاصل من

جراحت دگران میبرد ز دل راحت

جراحت تو بود عین راحت دل من

اگر ز قاتل خود کشته میشوند کسان

حیاهٔ تازه بمن میرسد ز قاتل من

همیشه در دل من بود نقش باطل و حق

تو آمدی همه حق شد نماند باطل من

گل نشاط بزن بر سر دلم از عشق

مگر بکار در آید روان کاهل من

در اهتزاز در آور دل فسردهٔ فیض

شرارهٔ بزن از نار شوق بر دل من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

ای دوای درد بی‌درمان من

مرهم داغ دل بریان من

ای که هم جانی و هم جانان من

ای که هم دینی و هم ایمان من

در غم تو بی‌سر و سامان شدم

هم سر من باش و هم سامان من

hز سر هر دو جهان برخواستم

تا تو هم این باشی و هم آن من

خان و مانم گو برو در راه تو

بس بود عشق تو خان و مان من

گنج مهر خود نهادی در دلم

کردی آباد این دل ویران من

محو کن بود و نبودم تاز فیض

آن تو ماند نماند آن من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

تیغ کشی گاه به آهنگ من

گاه شوی یک دل و یکرنگ من

جان کند از خرمی آهنگ تو

تیغ بکف چون کنی آهنگ من

این چه جمالست که تا جلوه کرد

برد ز سر هوش من و هنگ من

چشم تو از دیدهٔ من برد خواب

رنگ تو نگذاشت برخ رنگ من

در سرم افتاد چه سودای تو

کرد جنون غارت فرهنگ من

رهزن هفتاد و دو ملت شدم

زلف تو افتاد چو در چنگ من

در دو جهان چون تو نگنجی چسان

جا تو گرفتی بدل تنگ من

از تو بود شادی و اندوه دل

با تو بود آشتی و جنگ من

وسعت دل بگذرد از عرش و فرش

گر تو بگوئیم که دل تنگ من

عشق گرفته است عنان مرا

میکشدم سوی بت شنگ من

عیسی عشق ار نبود بر سرم

کی رود این لاشه خر لنگ من

فیض ترا آرزوی بسمل است

بسمله ار میکنی آهنگ من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

یک نگاه از تو و در باختن جان از من

یک اشارت ز تو و بردن فرمان از من

جان بکف منتظر عید لقایت تا کی

روی بنمای جمال از تو و قربان از من

سینه بهر هدف تیر غمت چاک زدم

ناوک غمزه ز تو هم دل و هم جان از من

بغمم گر تو شوی شاد و بمرگم خشنود

بخوشی خوردن غم دادن صد جان از من

همه شادی شوم ار شاد مرا میخواهی

ور غمین جور ز تو ناله و افغان از من

بوصالم چو دهی بار ز تو جلوهٔ ناز

بفراق امر کنی خوی بهجران از من

هرچه خواهی تو ازو فیض همان میخواهد

هر چرا امر کنی بردن فرمان از من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:50 PM

بود بدتر زهر زهری مزیدن

سرانگشت پشیمانی گزیدن

چرا عاقل کند کاری که باید

سرانگشت پشیمانی گزیدن

نخست اندیشه میکن تا نیاید

سرانگشت پشیمانی گزیدن

بجز بحر گنه لایق نباشد

سرانگشت پشیمانی گزیدن

برای معصیت باشد عقوبت

سرانگشت پشیمانی گزیدن

چوبد کردی نباشد چاره الا

سرانگشت پشیمانی گزیدن

چرا باید گنه کردن پس آنگه

سر انگشت پشیمانی گزیدن

بنازم طاعت حق کان ندارد

سر انگشت پشیمانی گزیدن

ز من بشنو که کار جاهلانست

سر انگشت پشیمانی گزیدن

چو واقع شد زیان سودی ندارد

سر انگشت پشیمانی گزیدن

لکیلاتاسون کی میگذارد

سر انگشت پشیمانی گزیدن

چو بر وفق قضا آمد چه حاصل

سر انگشت پشیمانی گزیدن

بس است ای فیض تن زن تا نباید

سر انگشت پشیمانی گزیدن

سخن که میکشد جائی که باید

سر انگشت پشیمانی گزیدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

از دست من گرفت هوا اختیار من

خون جگر نهاد هوس در کنار من

بر من چو دست یافت گرفت و کشان کشان

هر جا که خواست بر دل من مهار من

گشتم بسی بکوه و بیابان و شهر و ده

اهل دلی نیافتم آید بکار من

اغیار بود آنکه مرا یار مینمود

هرگز نشد دوچار من آن یار پار من

یکبار هم گذر نفتادش باتفاق

بختی نمی شود بغلط هم دوچار من

یکره مرا بمهر و وفا وعده نکرد

در خوشدلی نزد نفسی روزگار من

بس کن دلا ز شکوه ره شکر پیش گیر

با من هر آنچه کرد نکو کرد یار من

میخواستم ز خلق نهان درد خویش را

فرمان نمیبرد مژه اشکبار من

من چون کنم چو می نتواند نهفت راز

آینه ایست فیض دل بی غبار من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

در کف پیاله دوش درآمد نگار من

کز عمر خویش بهره برد از بهار من

می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا

شد ساعتی قرار دل بیقرار من

گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو

در کلبهٔ تو چیست ز بهر نثار من

گفتم که جان نشاید در پایت افکنم

دل خود بر تو آمد و برد اختیار من

سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار

از عقل و هوش لاف زدن هست عار من

عقلم توئی و هوش توئی جان و دل توئی

غیر از تو هیچ نیست مرا ای نگار من

غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس

محصول عمر من توئی و کار و بار من

مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو

مستم تو کردهٔ و توئی میگسار من

معذور دار واعظ و از من بدار دست

کز من گرفت ساقی من اختیار من

خون هزار زاهد خودبین خشک ریخت

تیغیست فیض این سخن آبدار من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4330448
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث