به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

یگره ز خانه مست برا ای نگار من

بگذر میان جمع و ردا در کنار من

تا در کنار چشم منی تازه و تری

مانا که آب میکشی ای گل ز خار من

در دام زلف پرشکن تست پای دل

گو غمزه دست رنجه مکن در شکار من

غنج و دلال و عشوه و ناز است کار تو

افتادگی و عجز و نیاز است من

از دیده‌ام رود برهت جویبار اشک

تو ننگری بناز سوی جویبار من

تا کی ز بزم وصل تو حرمان نصیب من

بر بی‌سعادتیست همانا مدار من

از فیض در میان نه اثر ماند و نه عین

یکدم در‌ آئی ار ز کرم در کنار من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

دلی داشتم رفت از دست من

کجا آید آن یار در شست من

نه بشناختم قدر والای دل

ربود از کفم طالع پست من

همه تار و پودم ز دل رسته بود

کنون رفت آن مایهٔ هست من

دلی را که پروردهٔ عقل بود

فکند ان هوای زبر دست من

ز دست هوا جام غفلت کشید

کی آید بهوش این سر مست من

گشادم ره طبع و بستم خرد

فغان از گشاد من و بست من

مگر حق گشاید دری فیض را

و گرنه چو می‌آید از دست من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

جان ز من مستان دل ببر خون کن

اینچنین که باشد دردم افزون کن

تا کنی صیدم غمزه را سرده

تا روم از خود چهره میگون کن

سینه‌ام بریان دیده‌ام گریان

هوش را حیران عقل مفتون کن

ای فدایت من خیز بسم‌الله

قصد جانم را تیغ بیرون کن

تا کی افسون من از تو بنیوشم

یا بکش ورنه ترک افسون کن

پای دل بگشا از سر زلفت

سر بصحرا ده تای مجنون کن

جان من آن کن کان دلت خواهد

حاش لله من گویمت چون کن

دیده را از آن رو روشنائی ده

ور نه از اشگش رشک جیحون کن

پیش حکم تو سر نهادم من

خواهیم کم کن خواهی افزون کن

فیض میخواهد آنچه را خواهی

خواهیش خرم ور نه محزون کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

چاره‌ها رفت ز دست دل بیچاره من

تو بیا چارهٔ من شو که توئی چاره من

در بیابان طلب بیسر و پا می‌گردد

که ترا میطلبد این دل آوارهٔ من

در طلب پا نکشم در رهش ار سر برود

تا نیاید بکف آن دلبر عیارهٔ من

پخت در بوتهٔ سوداش دل خام طمع

سوخت در آتش هجرش جگر پاره من

جوی گردیده روان بود شرر گشت کنون

بدر و دشت زد آتش دل چو پاره من

شاد و خرم خورد از شهد و شکر شیرین‌تر

هر غمی کز تو رسد این دل غمخوارهٔ من

گر تو صد بار برانی ز در خود دلرا

باز سوی تو گراید دل خود کارهٔ من

پارهای دل صد پاره بصد پاره شود

گر تو یکبار بگوئی دل صد پارهٔ من

هر کجا میکشیش بر اثرت می‌آید

سر نهاده است ترا این دل بیچارهٔ من

من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم

عقل افسون چه دمد بیهده درباره من

میبرد لعل لبت دم بدم از دست مرا

میشود ساقی من مانع نظاره من

تا کی از غنچه خاموش تو در هم باشیم

ای خوش آندم که بدشنام کنی چارهٔ من

میخورم خون جگر دم بدم از دست غمت

کرده خو با غم تو این دل خونخوارهٔ من

دل من پا نکشد از در میخانه به پند

ناصحا دست بدار از دل می خوره من

سرنوشت دل من رندی و بی‌پروائیست

طمع زهد مدار از دل این کاره من

یارد حق چون نکنی شاعریت آید فیض

بار بیکار بکش ای دل بیکارهٔ من

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

الهی ز عصیان مرا پاک کن

در اعمال شایسته چالاک کن

چو بآبی بسر ریزم از بهر غسل

دلم را چو اعضای تن پاک کن

هجوم شیاطین ز دل دوردار

قرین دلم خیل املاک کن

شراب طهوری بکامم رسان

سراپای جانرا طربناک کن

کند شاد اگر سازدم العیاذ

پشیمانیم بخش و غمناک کن

بگریان مرا در غم آخرت

ازین درد آهم بر افلاک کن

ز خوفت بخون دلم ده وضو

ز احداث باطن دلم پاک کن

بریزان ز من اشک تا اشک هست

چو آبم نماند مرا خاک کن

و قلبی ففزعه عمن سواک

دهانم بذکراک مسواک کن

بعصیان سراپای آلوده‌ام

سراپا ز آلودگی پاک کن

چو پاکیزه گردد ز لوث گنه

دلم آینه صاف ادراک کن

دلم را بده عزم بر بندگی

نه چون بیغمانم هوسناک کن

بخاک درت گر نیارم سجود

مکافات آن بر سرم خاک کن

دلم راز پندار دانش بشوی

بجان قایل ما عرفناک کن

بعجب عمل مبتلایم مساز

زبان ناطق ما عبدناک کن

نگه دارم از شر آفات نفس

بتلبیس ابلیس دراک کن

نشاطی بده در عبادت مرا

دل لشکر دیو غمناک کن

بحشرم بده نامه در دست راست

ز هولم در آنروز بی باک کن

ز یمن ولای علی فیضرا

قرین مکرم بلولاک کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

ای خدا این درد را درمان مکن

عاشقانرا بیسرو سامان مکن

درد عشق تو دوای جان ماست

جز بدردت درد ما درمان مکن

از غم خود جان ما را تازه دار

جز بغم دلهای ما شادان مکن

خان و مان ما غم تو بس بود

خان مانی بهر بی‌سامان مکن

زاب دیده باغ دل سر سبزدار

چشمهٔ این باغ را ویران مکن

بادهٔ عشقت زمستان وامگیر

مست را مخمور و سر گران مکن

از «سقا هم ربهم» جامی بده

تشنه را ممنوع از احسان مکن

شربت وصلت ز بیماران عشق

وامگیر و خسته را بیجان مکن

رشتهٔ جانرا بعشق خود ببند

جان ما جز در غمت نالان مکن

مستمر دار آن عنایتهای شب

روز وصل فیض را هجران مکن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

عشقم فزون کن عقلم جنون کن

دلرا سراپا یکقطره خون کن

دلدار من تو غمخوار من تو

این نیم عقلم از سر برون کن

هستی توانا بر هرچه خواهی

رنج برون را درد درون کن

دادم بعشقت از جان و دل دل

خواهی بسوزان خواهیش خون کن

ایمان من تو درمان من تو

یکفن عشقم دردم فنون کن

آن کاشنا شد دردش بیفزا

بیگانگانرا لا یفقهون کن

این عاقلانرا در عقل کامل

وین عاشقانرا لا بعقلون کن

بستان ز من من خود باش تنها

عیبم سراپا از تن برون کن

چشمم بدان دار از نیکوان دور

هم ینظرون را لا یبصرون کن

ای من اسیرت کن هرچه خواهی

من چون بگویم با تو که چون کن

گردن نهادم حکم ترا من

خواهی کمم کن خواهی فزون کن

سر تا بپایم تقصیر دارد

ما بؤمرون را ما بفعلون کن

مینال ایدل بر سرنوشت

فکری بحال بخت زبون کن

ناصح تو بگذر از وادی من

افسانه بگذار ترک فسون کن

تا یادگاری از فیض ماند

گفتار اورما یسطرون کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:47 PM

بغم خویش دل ما خوش کن

خستگانرا بمدارا خوش کن

از فلک هر چه بما می‌آید

تو گوارا کن و بر ما خوش کن

دل ما را بقضا کن راضی

خاطر ما به بلاها خوش کن

من اگر قابلم ار ناقابل

تو قبولم کن و بدرا خوش کن

گر تقاضای قبولت باید

اولم پس بتمنا خوش کن

پایم ار نیست بسویت آیم

بسرم آی و سراپا خوش کن

خوش و ناخوش بخوشی دار مرا

ناخوشیها بخوشیها خوش کن

فیض را نیست بغیر از تو کسی

بدیش را بکرمها خوش کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:46 PM

از هوس بگذر و دل پاک از آلایش کن

ترک باطل کن و جانرا بحق افزایش کن

سر و تن را بزر و سیم چه می‌آرائی

دل و جانرا بکمال و هنر آرایش کن

بار دنیا که بصد رنج گرفتی بر دوش

بیکی عزم بیفکن ز خود آسایش کن

نان گندم بجوین جامهٔ نو ده بکهن

از قناعت بستان زیور و پیرایش کن

بس کن از حرف به و سیب و انار و انگور

ترک مداحی میوالی و آرایش کن

قوت ابدان چه رفیع و چه دنی هر دو یکیست

قوت ارواح بدست آور و آسایش کن

از خدا گوی و ز پیغمبر و قرآن و حدیث

طاعت حضرت حق پاک ز آلایش کن

مایهٔ غم نبود جز سخن بیهوده

لب به بند از سخن بیهده آسایش کن

ماتم روز پسین گیر به پیشین یکچند

خون دلرا بدو چشم آور و پالایش کن

فیض تا چند دهی پند و نگیری در گوش

بگذر از گفتن و در معرفت افزایش کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:46 PM

خدایا مرا از من آزاد کن

ضمیرم بعشق خود آباد کن

سرم را بیاد خودت زنده کن

روان مرا منبع یاد کن

بروی خودت باز کن دیده‌ام

دلم را بنظاره‌ات شاد کن

خرابم کن از مستی و بیخودی

وجودم بویرانی آباد کن

بفردوس اعلام راهی نما

بعلم لدنیم ارشاد کن

درونم باسرار معمور دار

برونم بطاعات آباد کن

ز شیطان و نفسم پناهی بده

ز جور اعادیم آزاد کن

بس اندوه و غم بر سر هم نشست

گشادی بده سینه را شاد کن

بود فیض دربند خود تا بکی

خدایا دلی از من آزاد کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 3:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4322682
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث