کی باشد و کی بحال خود پردازم
کی باشد و کی جهاز عقبی سازم
کی باشد و کی ز خویش بیگانه شوم
کی باشد و کی تن و روان در بازم
کی باشد و کی بحال خود پردازم
کی باشد و کی جهاز عقبی سازم
کی باشد و کی ز خویش بیگانه شوم
کی باشد و کی تن و روان در بازم
یکچند بگرد خویشتن گردیدم
یکچند ز این و آن خبر پرسیدم
آخر بدر خویش بدیدم مقصود
دیدم دیدم که آخرین در دیدم
در بحث بسی بگفتگو پیچیدم
بس قشر سخن شنیدم و فهمیدم
چون مغر رسید و سر بیگانه نداشت
خود گفتم و خود شنیدم و خود دیدم
دیدم دیدم که هرچه کردم کردم
دیدم دیدم که هرچه کشتم چیدم
از چهره جان غبار تن چون رفتم
دیدم دیدم که پای تا سر دیدم
اینجا پاداش هر چه کردم دیدم
اینجا محصول هرچه کشتم دیدم
موقوف قیامت نیم اینجا همه شد
اعمال و جزا بیکدیگر سنجیدم
از غیب رسد، بدل سروشی هر دم
دلراست بدان سروش گوشی هردم
گه نغمهٔ حزن میرسد گاه طرب
نیشی است بهر دمی و نوشی هر دم
از لذت عیش اینجهان سرد شدم
در آرزوی اجل همه درد شدم
چندی چه زنان برنگ و بو بودم شاد
آخر بیقین آخرت مرد شدم
از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم
وز دمها چون آینه در زنگ شدم
بس نام نکوی بی مسمی دیدم
از نام نکوی خویش در ننگ شدم
با من بودی منت نمیدانستم
تا من بودی منت نمیدانستم
رفتم چه من ار میان ترا دانستم
با من بودی منت نمیدانستم
در راه طلب تمام دردم دردم
در ورزش فهم راز مردم مردم
گفتی که چرا نمیکنی در خود سیر
از من خبرت نبود کردم کردم