به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

از دلم بس ناله بیرون میکشم

وز جگر بس کاسهٔ خون میکشم

بر درت می‌آورم صد گون نیاز

تا ز تو یک ناز بیرون میکشم

عشوهٔ را کاورد در گردشم

عشوها از چرخ گردون میکشم

خون دل ریزم بجای می بجام

خون بجای آب گلگون میکشم

مطربا چون دست بر قانون کشند

ناله من هم بقانون میکشم

چن تبسم میکنی خون میخورم

حسرتی زان لعل میگون میکشم

گر کند رطل گران دریا دلی

من ز خون دیده جیحون میکشم

بر سر راهت فتاده خوار و زار

خویش را در خاک و در خون میکشم

کاسهای زهر هجران ترا

هیچ میدانی که من چون میکشم

گر کشند از دست دشمن جورها

من ز دست دوست افزون میکشم

طالع شوریدهٔ دارم چو فیض

اینهمه از بخت وارون میکشم

محنت و بیدادم از دست خود است

حاش لله کی ز گردون میکشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:35 AM

کنم اندیشهٔ دنیا شود عقبا فراموشم

کنم اندیشه عقبا شود دنیا فراموشم

بیا اندیشه باقی کنم کان جای اندیشه است

ز فانی بر کنم دل تا شود یکجا فراموشم

کسی کز وی من آبادم دمی نگذارد از یادم

ولی از عزو استغنا کند خود را فراموشم

شوم غافل از و هر دم دگر آید فرا یادم

بیادش گویم ای مقبل مشو جانا فراموشم

مرا تا بینمت سیر و بیادم آر چون رفتی

بیا اینجا در آغوشم مکن آنجا فراموشم

دل اندر عهد او بستم بامید وفا داری

چو دانستم که خواهد کرد بی‌پروا فراموشم

مرا آن یار میگوید بیادم دار پیوسته

نه امروزم بیاد آری کنی فردا فراموشم

اگر پیوسته نتوانی گهی در خاطرم میدار

بیادی چون مرا هر جا مکن یکجا فراموشم

بیادی چون مرا هر دم سزد گاهی کنی یادم

روی یکدم گر از یادم مکن الا فراموشم

چو فیض از دین و از دنیا گذشتم بهر یاد او

بآن غایت که شد هم دین و هم دنیا فراموشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:35 AM

چون غمی زور آورد خود را بصحرا میکشم

ناله را سر میدهم از دیده دریا میکشم

راز در دل بیش از این نتوان نهفتن چند و چند

بر سر هر چارسو بانگ علالا میکشم

نی غلط کی میتوان گفتن بهر کس راز دل

همدمی هر جا بیابم ناله آنجا میکشم

هر کجا گردد دو چارم بیسراپا آگهی

بی سراپا در رهش سر می‌نهم وامیکشم

روز بذل وصل جان افزای خود گر سرکشید

من بگرد کوی او از ضعف تن پا میکشم

سر خوشم از نشاه صهبای جام معرفت

چون نیابم محرمی این باده تنها میکشم

آگهی باید ز سر جان و آنگه رنج تن

گر نباشم آگه از خود رنج بیجا میکشم

گاه در چشمم درآید گاه در دل جا کند

از جمالش گاه ساغر گاه مینا میکشم

از برای آنکه در عقبا بیابم راحتی

رنج گوناگون بسی در دار دنیا میکشم

سر بسر صحرا ز دود آه من شد کوه کوه

تا نسوزد شهر آهم را بصحرا میکشم

درد روزم را بشب می‌افکنم ز آشفتگی

کار دی را از پریشانی بفردا میکشم

هر جمیلی از جمالش بادهٔ دارد دگر

بادهای گونه‌گون زان حسن یکتا میکشم

دیده‌ام جامست و بت مینا و حسن دوست می

بادهٔ توحید حق زین جام و مینا میکشم

آن صهیبی کو کند پرهیز از صهبائیم

آن صهیبم من که با پرهیز صهبا میکشم

فیض میخواهد که سرّ خویش را پنهان کند

من ز نظمش اندک اندک رازها وامیکشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:35 AM

از معانی مغز بیرون میکشم

معنوی داند که من چون میکشم

بسته دارم تا نظر در صورتی

معنی هر لحظه بیرون میکشم

لیلیی دارم که نتوان دیدنش

در غمش صد بار بیرون میکشم

کاسهای زهر هجر دوست را

عشق میداند که من چون میکشم

موسیم من عقل هرون من است

منت نصرت ز هرون میکشم

یکسر مو سر نه می‌پیچم ز عقل

این ریاضتها بقانون میکشم

از پی تحصیل زاد آخرت

جورها از دنیی دون میکشم

دم بدم زان غمزه تیری میرسد

خامهٔ پرهیز در خون میکشم

بهر بی‌اندازه عیشی در درون

محنت ز اندازه بیرون میکشم

دل ز دنیا کنده و در ارض تن

رنج خسف جسم قارون میکشم

رنجها باشد کلید گنجها

رنجها از طاقت افزون میکشم

تا رسم از رنج در گنجی چو فیض

جورها از چرخ گردون میکشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:35 AM

تا من نشوم بیخود هشیار نمی‌باشم

تا دل ندهم از کف دلدار نمی‌باشم

گر غیر شوم یکدم با ناز نه پیوندم

تا یار نمی‌باشم با بار نمی‌باشم

من هم من و هم اویم هم قلزم و هم جویم

یک بینم و یک باشم بسیار نمی‌باشم

آنرا که شود چاره ناچار فنا گردد

چون چاره من شد او ناچار نمی‌باشم

آنرا که رخش بیند هوشی بنمی‌ماند

ز آنروست که من یکدم هشیار نمی‌باشم

در دار چو باشد او غیری نبود دیار

دیار چو باشد او در دار نمی‌باشم

از یار وفادارم یکدم نشوم غافل

در ذکرم و در فکرم بیکار نمی‌باشم

گر صحبت او خواهی از صحبت خود بگذر

با خویش چه باشم من با یار نمی‌باشم

هر گاه که با غیرم در خوابم و بی‌خیرم

بیدار چو می‌باشم بیدار نمی‌باشم

او نیست چو در کارم بیکارم و بیکارم

در کار چو می‌باشم در کار نمی‌باشم

بیماری اگر بینی بیماری عشقست آن

بیمار چو می‌باشم بیمار نمی‌باشم

صد شکر بدرویشی هرگز نزدم نیشی

آسایش خلقانم آزار نمی‌باشم

ایانم و هموارم آسان کن دشوارم

مانند گران جانان دشوار نمی‌باشم

پائی چو رسد بر سر دستی فکنم اسپر

از خاک رهم کمتر جبار نمی‌باشم

ای فیض بس از دعوی از دعوی بیمعنی

آن بس که بدوش کس من بار نمی‌باشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:35 AM

من دیوانه گرد هر پری رخسار می‌گردم

ببوی آن گل خود رو دین گلزار میگردم

جهانرا سربسر مست از می توحید می‌بینم

گهی کز بادهٔ غفلت دمی هشیار میگردم

طواف کعبه گر حاجی کند یکبار در عمری

من دیوانه هر ساعت بگرد یار میگردم

گهی از شوق روی او ره گلزار می‌پویم

بیاد نرگسش گه بر در خمار میگردم

گهی دیوانه گه مستم گهی بالا گهی پستم

گهی کاهل گهی چستم که ناهموار میگردم

مگو بامن حدیث عقل و دین واعظ که عمری شد

که در دیر مغان دیوانه با زّنار می‌گردم

زمانی رند او باشم زمانی عور و قلاشم

گهی بر ننگ می‌پویم گهی بر عار میگردم

بمیخانه گهی مستم ندانم پای از دستم

گهی بر صومعه با جب ّه و دستار میگردم

گهی درخیر و گه در شر گهی در نفع و گه در ضر

گهی بر نور می‌پویم گهی بر نار می‌گردم

گهی این سو گهی آن سو گهی هی‌هی گهی هوهو

نیم مجنون ولی در عشق مجنون وار می‌گردم

گهی خارم خلد در پای گه سر سوی سنگ آید

ز داغ لالهٔ سرمست در کهسار می‌گردم

جمال لم یزل میداردم بر مهر مه رویان

ز عشق دوست چون پروانه بر انوار می‌گردم

سراپا جملگی در دم نهان دارم رخ زردم

نمیداند کسی دردم که بی‌تیمار میگردم

ز علم رسمیم نگشود در در عشق کوشیدم

بمان ای فیض کو گه گه بر اسرار میگردم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:30 AM

من آن نیم که توانم ز تو جدا باشم

جدا شوم ز تو در معرض فنا باشم

بغیر سایهٔ لطف تو جای دیگر هست

جدا اگر ز تو باشم بگو کجا باشم

خدایرا مپسند ای تو زندگانی من

که یکنفس بفراق تو مبتلا باشم

جدا ز تو زیم ارمن تنی بوم بیجان

و گر بیاد تو میرم ابوالبقا باشم

برای تو زیم و در ره تو میمیرم

ترا نباشم اگر من بگو کرا باشم

بآسمان برسم گر ترا زمین گردم

سر شهانم اگر من ترا گدا باشم

ترا نه بیند اگر چشم من چکار آید

فدای تو نشوم در جهان چرا باشم

اگر ندای تعال تو نشنود گوشم

بدوش حامل گوش چنین چرا باشم

چو پای من نرود در ره تو گو بشکن

ترا چه نیست چه در بند دست و پا باشم

خموش فیض که هر بد که بر سرم آید

بود سزای من و من سزای آن باشم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:30 AM

قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنویسم

دعا بیار جفا کار بیوفا بنویسم

شکایتی بلب آمد ز جورهای تو گفتم

بهیچ نامه نگنجی ترا کجا بنویسم

دعا و شکوه بهم در نزاع و من متحیر

کدام را ننویسم کدام را بنویسم

خدای داند و بس جز خدا کسی نه بداند

که گر سر گله را وا کنم چها بنویسم

اگر سر گله را واکنم وفا ننماید

مداد بحر و بیاض زمین کجا بنویسم

نه بحر ماند و نه بر نه خشک ماند و نه تر

اگر شکایت دلبر بمدعا بنویسم

همان بهست که خاموش گردم از گله چون فیض

ز مدعا نزنم دم همین دعا بنویسم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:30 AM

بدوست حال دل سوگوار را چه نویسم

بیار غار خود احوال غار را چه نویسم

بروز عید خود آن مایهٔ سرور و سعادت

حکایت غم شبهای تار را چه نویسم

غم فراق عزیزان فزون ز حد شمار است

چگونه عرض کنم بیشمار را چه نویسم

ز دست رفت مرا کار و بار تا تو برفتی

بجان کار غم کار و بار را چه نویسم

کنار کردی و شد بی‌کرانه درد و غم من

حدیث درد و غم بیکنار را چه نویسم

قرار دل چو توئی بی‌تو دل قرار ندارد

سوی قرار ز غم بیقرار را چه نویسم

بمن ز سوی تو هرگز پیام و نامه نیامد

حدیث یک غم بیش از هزار را چه نویسم

غبار غم بسر هم نشست در دل تنگم

چو گویم از دل تنگ و غبار را چه نویسم

چها که بر سرم آورد روزگار جدائی

شکایت ستم روزگار را چه نویسم

حکایت غم هجران شنید هر که دلش سوخت

بدوستان سخن شعله بار را چه نویسم

بروزگار من آنها که از فراق تو آمد

ز صد هزار هزاران هزار را چه نویسم

خموش فیض که بر یار حال پنهان نیست

بیار قصه هجران یار را چه نویسم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:30 AM

چشم خوش پر شعبده مست تو نازم

و آن غمزهٔ خونریز زبردست تو نازم

بستی چو گشادی گره از زلف بر ابرو

قربان گشاد تو شوم بست تو نازم

دلهای خلایق همه از پای در افتاد

زان شانه که بر زلف زدی دست تو نازم

برخواست ز جام غم و پیکان تو بنشست

تیری که زدی بر دل من شست تو نازم

از پای در افتاد هر آنکس که سری داشت

طرز نگه چشم سیه مست تو نازم

زد بر صف عشاق وصف خویش نگه داشت

خونریزی مژگان زبر دست تو نازم

کردی نگهی خفیه دل فیض ربودی

چشم خوش پر شعبدهٔ مست تو نازم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:30 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4364519
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث