به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سمآء الناس المعشاق ارض

لهم فی ارضهم طی و فرض

سماء العاشقین ذات طی

و للناس لها طول و عرض

فلو للناس فی الغد فیض ارض

لنا فی قبضه الیوم ارض

و ارض العشق فیحاء عجیب

ففی الطی لها طول و عرض

فلو بذل الدراهم فرض قوم

فبذل الروح للعشاق فرض

فلو تبدیل ما کان قرضا

لنا تبدیل عین الذات قرض

الایا فیض امسک حسبک الان

و حسب القوم مما فاض عرض

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

غم با دلت آشناست ای فیض

جانت هدف بلاست ای فیض

هر درد و غمی که روز و شب زاد

بر جان و دلت قضاست ای فیض

هر فتنه که از سپهر آید

اندر سر تست جایش ای فیض

خم و دردی که از حبیبت

بی مرهم و بی دواست ای فیض

چه زخم و چه درد هرچه او کرد

هم مرهم و هم شفاست ای فیض

رد تو دوا غم تو شادیست

چون روی تو با خداست ای فیض

حاشا که ز غم کنی شکایت

دانی چو غم از کجاست ای فیض

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

عشق دردیست از خزانهٔ خاص

عشق را کی دهند جز بخواص

جهد کن تا ز اهل عشق شوی

که به جز عشق نیست راه خلاص

گر فلاطونی و نداری عشق

عامی عامی نهٔ ز خواص

عمر بی‌عشق اگر گذشت ترا

اوفتادی ولات حین مناص

عام باشی و عشق هست ترا

میشوی عنقریب خاص الخاص

اهل علمی که خالی از عشقند

علماشان مخوان بگو قصاص

فیض اگر عاشقی سخن بس کن

گفتگو را بمان بقاضی وقاص

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

توشه عام و بنده بنده خاص

خدمتت را غلام با اخلاص

گر نوازیم از خواص شوم

ور کشی در غمم ز خاص الخاص

هر که در چون تو شاهدی دل بست

تا سر و جان بتاخت نیست خلاص

دو جهان شد مسخر حکمت

تا که بر وحدت تو باشد ناص

می‌کشد هر کجا که میخواهد

عاشقان را گرفته عشق نواص

هر دلی کو بدام عشق افتاد

نیست او را نه زان مفرنه مناص

شاهدان خلق را شهید کنند

نه بر ایشان دیت بود نه قصاص

زانکه عشاق کشته عشقند

عشق را جایز است قتل خواص

سخن فیض چون شکر گردد

زان لب لعل گردهیش مصاص

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

بر جمال تو هست خالت نص

خط بود نیز بر کمالت نص

نزد بینا دو شاهد عدلند

خال و خط هر دو بر جمالت نص

شاهد خط شود چو شاهد روز

خال کتمان کند بحالت نص

نزد قاضی شود شهادت رد

محو گردد ز خط و خالت نص

چونکه آن زور کرد این کتمان

چون توان کرد بر جمالت نص

نون ابرو وصاد چشمت نیز

هر دو هستند بر جمالت نص

یک بیک زین دو چون نکول کند

هر دو باشد بر انفعالت نص

باز چون خال و خط شود بیرنگ

هر دو باشند بر زوالت نص

بر ثبات خیالت اما هست

صورت اول خیالت نص

در سر فیض نقش اول حسن

هست بر حسن بیزوالت نص

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

عبرت بگیر ای دل ازین دهر پر غصص

ز احوال انبیا و سلاطین شنو قصص

بنگر چها ز قوم کشیدند انبیا

بس جرعهای خون که کشیدند از غصص

حق کرد بر خواص مو کل بلای خویش

قسمت زیاده داده کسی را که بود اخص

شاهان نگر که با دل پر حسرت از جهان

رفتند سوی گور ز قصر مشید جص

دانا در اینجهان ننهد دل تنش در و

چون جان اوست در تن چون مرغ در قفص

بر راستی کار جهان این دلیل بس

کو کرد بر جفاش بکردار خویش نص

فریاد میکند که من اینم مخور فریب

از بهر خود مجوی در آمیزشم رخص

پنهان نمی‌کند بدی خود چو اهل غدر

پیدا و روشن است بدیهاش چون برص

ای فیض قسمتیست معدّل نعیم و غم

بر اهل نشأتین مساوی بود حصص

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

 

عالم چو خاتمیست که این است عشق قص

از قصه‌است قصهٔ عشق احسن القصص

حق در کلام خویش بآیات مستبین

در شأن عشق و رتبه عالیش کرد نص

ارواح ما ز عالم قدسست و کان عشق

محبوس در بدن شده کالطیر فی القفص

روزی چو کرد حصه مقسم قرار داد

خون جگر وظیفهٔ عشاق زان حصص

بس دور شد که دور فتادیم ز اصل خویش

طول النوی بحر عنا هذه الغصص

عاشق فنای خویش طلب میکند مدام

اهل عزیمتست نمیجوید او رخص

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

بتی از دور اگر بینی مرو پیش

که من دیدم سزای خویش از خویش

بکوی دلبری افتد گذارت

بهر دو دست گیر ای دل سر خویش

در آن کو صد بلا می‌آید از پس

در آن کو صد خطر میخیزد از پیش

شود تن زار و جان مأوای انوار

جگر از غصه خون دل از جفا ریش

گهی از غمزهٔ بر دل خورد نیر

گه از مژگانی آید بر جگر نیش

گه از زلفی بجان آید کمندی

گه از گیسوئی افتد دل بتشویش

چها از عشق اینان من کشیدم

هنوزم تا چه آید بعد ازین پیش

طبیبانرا ز غم دل خون شود خون

اگر دستی نهندم بر دل ریش

برسوائی کشد آخر مرا کار

ندارم طاقت کتمان ازین پیش

مگر عشق خدائی گیردم دست

که سازم عاشقی را مذهب و کیش

رساند تا مرا آخر بجائی

که نبود حد انسانی ازین بیش

خدایا فیض را عشق رسائی

کرم کن از محبت خانهٔ خویش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

چو جان ز قدس سرازیر گشت با دلریش

که تا سفر کند از خویشتن بخود در خویش

فتاد در ظلمات ثلاث و حیران شد

نه راه پیش نه پس داشت ماند در تشویش

ز حادثات و نوایب به بر و بحر افتاد

بلند و پست بسی آمده بره در پیش

هم از مقام و هم از خویشتن فرامش کرد

فتاد در ظلمات حجاب مذهب و کیش

یکی بچاه طبیعت فرو شد آنجا ماند

یکی اسیر هوا گشت و شد محال اندیش

بلاف کرد گهی دعوی الو هیت

گهی گزاف سخن گفت از حد خود بیش

یکی بعالم عقل آمد و مجرّد شد

یکی باوج علا شد بآشیانه خویش

یکی چو فیض میان کشاکش اضداد

اسیر بی دل و بیچاره ماند در تشویش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

ای که میجوئی برون از خویشتن دلدار خویش

در درون جان تست از خویشتن جویار خویش

پردهٔ دلدار تو جویای دلدار تو است

جستجو بگذار تا بینی رخ دلدار خویش

گر نداری تو بصر وام کن از وی بصر

تا به بینی در درون جان خود دلدار خویش

از گل رویش درون خویش را گلزار کن

زین گلستانها گذر کن باش خود گلزار خویش

بگذر از دری که آب و گل بود بنیاد آن

مسکن از دل ساز و از جان دار با خوددار خویش

از دل و جان ساز دارو باش خود هم جان و دل

هم دار خویش باش و هم تو خود دیار خویش

گر تجارت میکنی خود را بیار خود فروش

تا زیانت سود گردد باش خود بازار خویش

بی‌بصیرت کار کردن پشت برره کردنست

رو بصیرت کن پس روی کن در کار خویش

بار بر کس گر نهی دوش خودت گردد گران

دوش خودخواهی سبک بر کس میفکن بار خویش

در حقیقت هست آزار کسان آزار خود

بگذر از آزار کس فارغ شو از آزار خویش

فیض را بس زار دیدم گفتمش زار کهٔ

گفت حاشا یار من من زار خویشم زار خویش

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372466
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث