به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

علی الصباح نوید هو الغفور رسید

شراب در تن مخمور جان تازه دمید

شراب مست درآمد که اینک آوردم

نوید مغفرت از حضرت غنی حمید

نذیر خوف برون رفت از دل مخمور

بشیر باده در آمد زخم بسر دوید

بعضو عضو زسر تا به پا بشارت داد

بجز و جزو تن و جان و دل رسید نوید

نوای ابشر مطرب نواخت کاینک عود

صلای اشرب ساقی بداد کاینک عید

کسی که منع من از باده کرد جامم داد

کسی که منکر مستیم بود مستم دید

بچشم خویش کنون دید و منع نتوانست

شراب خوردن ما را که محتسب نشنید

دلی که بودش از راه اتقواالله بیم

در آمد از در لاتقنطوا درو امید

زبیم روز جزا گر تهی شدش قالب

زساغر پرامید زنده شد جاوید

خرد که بود به زندان دیو و دد در بند

کنون بمقصد صدق ملیک آرامید

روان که بود درین کهنه دیر افتاده

کفش بهمت ساقی بساق عرش رسید

تنی که بود ززقوم دیو دردی کش

زدست حور و ملایک شراب ناب کشید

سری که بود لگدکوب چرخ مردم خوار

ببال عشق و طرب تا ببام عشق پرید

کجا فراق و کجا آنکه از دم رحمان

زجانب یمنش نفخهٔ وصال وزید

ازینمقوله مزن دم دگر زبان در کش

که فیض را سخن بیخودی دراز کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:06 PM

بیا بیا که نوید از جناب دوست رسید

که عید تو منم و عود مینماید عید

محال دیو مده در دلت ملک آمد

مباش غافل و وقت قدوم دوست رسید

نداری ار تو دل قابل نزول ملک

بیا زمن بخر ان دل کجا توانش خرید

بکوش تا بتوانی اگر چه رفت قلم

شقی شقیست بروز ازل سعید سعید

بود که کوشش ما نیز در قلم باشد

تو از سعادت روز ازل مشو نومید

بزار بر در رحمان و منتظر میباش

که اینک از یمن قدس نفخه نفخه وزید

دلی که جای شیاطین بود در او نه دلست

دل آن بود که بود بر درش رقیب عتید

برون شدن نه پسندد دمی ملائک را

درون شدن نگذارد جنود دیو مزید

درون خانه دل دیو را چه زهره ورود

خدای هست چو نزدیکتر زحبل ورید

شراب تازه کشد دم بدم زجام الست

کسی که یافت حیات ابد زخلق جدید

خموش چون شود از گفتن بلی آنکو

بگوش هوش خطاب الست از تو شنید

شهود عشق زنجوای نحن اقرب مست

جنود زهد ینادون من مکان بعید

ونحن اقرب خط مقربی باشد

که قرب را ز ره خویش میتواند دید

ولیس ذلک الا لمن زجا و غدی

و لیس ذالک الا لمن یخاف و عید

بیمن فیض هدایت گرفت عالم را

که رهنمای کسانست از ضلال بعید

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:06 PM

دلم از کشمکش خوف و رجا بسکه طپید

همگی خون شد واز رهگذر دیده چکید

مالک‌الملک بزنجیر مشیت بسته است

تا نخواهد سر موئی نتواند جنبید

خواهشش داد مرا خواهش هر نیک و بدی

تا که دل کرد برغبت گنه و می‌لرزید

چو کنم گر ننهم سر به قضا و برضا

سخطم را نبود عائدهٔ غیر مزید

هر بدی سر زند از من همه از من باشد

لیس ربی و له الحمد بظلام عبید

بار الها قدم دل بره راست بدار

تا بهر گام مر او را رسد از قرب نوید

پیش از آنی که کند طایر جانم پرواز

گر بقربم بنوازی نبود از تو بعید

نا امیدم مکن از دولت وصلت ای دوست

که ز تو غیر تو دانی که ندارم امید

فیض را از می وصلت قدحی ده سرشار

تا که در مستی عشق تو بماند جاوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:06 PM

نهادم سر بفرمانش بکن گوهر چه میخواهد

سرم شد گوی چوگانش بکن گوهر چه میخواهد

کند گر هستیم ویران زند گر بر همم سامان

من و حسن بسامانش بکن گوهر چه میخواهد

اگر روزم سیه دارد و گر عمرم تبه دارد

من و زلف پریشانش بکن گوهر چه میخواهد

ز دست من چه میآید مگر مسکینی و زاری

زدم دستی بدامانش بکن گوهر چه میخواهد

دل و جانم اگر سوزد ز تاب آتش قهرش

من و لطف فراوانش بکن گوهر چه میخواهد

شنیدم گفت میخواهم سرش از تن جدا سازم

سر و تن هر دو قربانش بکن گوهر چه میخواهد

نباشد گر روا دردین که خون عاشقان ریزند

بلا گردان ایمانش بکن گوهر چه میخواهد

اگر دل میبرد از من و گر جان میکشد از تن

فدا هم این و هم آنش بکن گوهر چه میخواهد

ترا ای فیض کاری نیست با دردی کزاو آید

باو بگذار درمانش بکن گوهر چه میخواهد

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:06 PM

عشق بدل گاه درد گاه دوا میدهد

جمله امراض را عشق شفا میدهد

گاه دوا را دهد خاصیت درد و غم

گاه دگر درد را طبع دوا میدهد

این صدف چشم من گاه گهر ریختن

همچو دل بحر و کان داد سخا میدهد

هست درو بحرها موج زنان وین عجب

بحر بود در صدف عشق چها میدهد

دم بدم اندوه و غم بر سر هم می‌نهم

باز دل تنگ را وسعت جا میدهد

حاصل ایام عمر هر چه بود غیر دوست

دین و دل و عقل و هوش کل بفنا میدهد

هر دمی از فیض جان گیرد و بازش دهد

آنکه ستاند دگر باز چرا میدهد

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:06 PM

جان از لطافت بدنش تازه می‌شود

دل از حلاوت سخنش تازه می‌شود

هر دم حیات تازه از آن خط بدل رسد

گوئی که دم بدم چمنش تازه می‌شود

او میکند تبسم و من میروم ز خود

مستیم هر دم از دهنش تازه می‌شود

چون غنچه بیندم شکفد چون گل از نشاط

گوئی که دل ز حزن منش تازه می‌شود

تا بشکند دلم شکند زلف دم بدم

در دل جراحت از شکنش تازه می‌شود

گل گل شگفته میشود از روی نازکش

جائی چه بشنود سخنش تازه می‌شود

چون در خیال کس گذرد لطف آن ذقن

در دم طراوت ذقنش تازه می‌شود

یکبار هر که در رخ خوبش نظر فکند

یابد دلش روان و تنش تازه می‌شود

بگذار فیض حرف بتان از خدا بگو

جان از خدا و از سخنش تازه میشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:06 PM

اگر سوی شام ار بری میرود

اجل آدمی را ز پی میرود

دلا سازره کن که معلوم نیست

کزین خاکدان روح کی میرود

دی عمر آمد بهاران گذشت

بهاران گذشتند و دی میرود

بهر جا دلت رفت آنجاست جان

سرا پای دل را ز پی میرود

دل تو چه شخص و تنت سایه است

بهر جا رود شخص فی میرود

دل اندر خدا بند و بگسل ز خلق

که آخر همه سوی وی میرود

از آن روی دل در خدا کرد فیض

که لاشیء دنبال شیء میرود

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:02 PM

بی‌دل و جان بسر شود بی‌تو بسر نمی‌شود

بی دو جهان بسر شود بی‌تو بسر نمی‌شود

بی‌سر و پا بسر شود بی‌تن و جان بسر شود

بی من و ما بسر شود بی‌تو بسر نمی‌شود

درد مرا دوا توئی رنج مرا شفا توئی

تشنه‌ام و سقا توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

در دل و جان من توئی گنج نهان من توئی

جان و جهان من توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

یار من و تبار من مونس غمگسار من

حاصل کار و بار من بی‌تو بسر نمی‌شود

جان بغمت کنم گرو تن شود ار فنا بشو

هر چه به جز تو گو برو بی‌تو بسر نمی‌شود

غیر تو گو برو بیاد غیر تو گو برو زیاد

بی‌تو مرا دمی مباد بی‌تو بسر نمی‌شود

کوثر و حور گو مباش قصر بلور گو مباش

حلهٔ نور گو مباش بی‌تو بسر نمی‌شود

کوثر و حور من توئی قصر بلور من توئی

حلّه نور من توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

شربت و ‌آب گو مباش نقل و نبات گو مباش

راحت و خواب گو مباش بی‌تو بسر نمی‌شود

آب حیات من توئی فوز و نجات من توئی

صوم و صلوهٔ من توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

عمر من و حیات من بود من و ثبات من

قند من و نبات من بی‌تو بسر نمی‌شود

هول ندای کن کند نخل مرا ز بیخ و بن

هجر مرا تو وصل کن بی‌تو بسر نمی‌شود

گر ز تو رو کنم بغیر ور بتو رو کنم ز غیر

جانب تست هر دو سیر بی‌تو بسر نمی‌شود

گر ز برت جدا شوم یا ز غمت رها شوم

خود تو بگو کجا روم بی‌تو بسر نمی‌شود

فیض ز حرف بس کند پنبه درین جرس کند

ذکر تو بی نفس کند بی‌تو بسر نمی‌شود

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:02 PM

 

ای دل مخواه کام که حاصل نمیشود

حق از برای کام تو باطل نمیشود

لذت شناس نیست که از دوست غافلست

لذت کسی شناخت که غافل نمیشود

تا جا گرفته عشق تو در سینه یک نفس

از دل خیال روی تو زایل نمی شود

زنده است انکه در ره تو می شود شهید

مرده است آنکه بهر تو بسمل نمیشود

رو دل بدست آر بسعی از گداز تن

تن در گذار تا ندهی دل نمی شود

تن گردهی بآنچه نوشته است در ازل

رنجی که میرسد به تو باطل نمیشود

عاقل اگر به عشق دهد دل میسر است

عاشق ولی بموعظه عاقل نمی شود

جاهل اگر رود زپی علم می شود

عالم محقق است که جاهل نمی شود

ای فیض راه میکده عشق بیش گیر

دل بی طواف میکده کامل نمیشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:02 PM

 

جور ز حد ببر مگو جور زیاد میشود

از نظری بروی تو جور تو داد میشود

جور و جفا ز تو رواست هرچه تو میکنی بجاست

گر تو همه وفا شوی حسن کساد میشود

جور و وفا بهم خوش و مهر و جفا بهم نکوست

هست جفا صلاح حسن گرنه فساد میشود

لطف نهان بجلوه آر تا برود دلم ز کار

حسن چو جلوه میکند عشق زیاد میشود

نیست مرا به جز تو کس مونس من توئی و بس

غم بدلم چو میرسد دل بتو شاد میشود

برک و نوای من توئی باد صبای من توئی

عقده غنچه دلم از تو گشاد میشود

چون تو بیاد آئیم خود بروم زیاد خود

فیض در آن زمان همه معنی یاد میشود

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4373372
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث