به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در آغاز محبت گر وفا کردی چه می‌کردم

دل من برده بنیاد جفا کردی چه می‌کردم

هنوزم مبتلا نا کرده کشت از تیغ استغنا

دلم را گر به لطفی مبتلا کردی چه می‌کردم

نگار آشنا کش دلبر بیگانه سوز من

مرا با خویشتن گر آشنا کردی چه می‌کردم

بجز جور و جفا کردی نکرد آن مه بحمداله

اگر بعد از وفا این کارها کردی چه می‌کردم

شدم آگاه زود از خوی آن بیداد جو وحشی

دلم گر خو به آن شوخ بلا کردی چه می‌کردم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:50 PM

دارد که چون تو پادشهی بنده‌ات شوم

قربان اختلاط فریبنده‌ات شوم

بیعانهٔ هزار غلام است خنده‌ات

سد بار بندهٔ لب پر خنده‌ات شوم

سد کس به یک نگه فکنی در کمان لطف

شیدایی نگاه پراکنده‌ات شوم

پروانه سوزد از پی سد گام پرتوت

سرگرم شمع عارض تابنده‌ات شوم

خوش اختریست اینکه بر آمد به طالعت

وحشی غلام اختر تابنده‌ات شوم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:50 PM

 

چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم

به نزدیکش روم سد بار و باز از شرم برگردم

من بد روز را آن بخت بیدار از کجا باشد

که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم

دلم سد پاره گشت از خنجرش و ز شوق هر زخمی

به خویش آیم دمی سد بار و از خود بیخبر گردم

اگر جز کعبهٔ کوی تو باشد قبله گاه من

الاهی ناامید از سجدهٔ آن خاک در گردم

نه از سوز محبت بی نصیبم همچو پروانه

که در هر انجمن گرد سر شمع دگر گردم

به بزم عیش شبها تا سحر او را چه غم باشد

که بر گرد درش زاری کنان شب تا سحر گردم

به زخم خنجر بیداد او خو کرده‌ام وحشی

نمی‌خواهم که یک دم دور از آن بیدادگر گردم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:50 PM

مصلحت دیده چنین صبر که سویش نروم

ننشینم به رهش بر سر کویش نروم

هست خوش مصلحتی لیک دریغا کو تاب

که یک امروز به نظارهٔ رویش نروم

آرزو نام یکی سلسله جنبانم هست

خود به خود من به شکن گیری مویش نروم

سد صلا می‌زند آن چشم و به این جرأت شوق

بر در وصل ز اندیشهٔ خویش نروم

گر توان خواند فسونی که در آیند به دل

هرگز از پیش دل عربده جویش نروم

ساقی ما ز می خاص به بزم آورده است

نیست معلوم که از دست سبویش نروم

وحشی این عشق بد افتاد عجب گر آخر

در سر حسرت رخسار نکویش نروم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:50 PM

نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم

آن خط غلامی که ندادیم دریدیم

در دست نداریم به جز خار ملامت

زان دامن گل کز چمن وصل نچیدیم

این راه نه راهیست عنان بازکش ای دل

دیدی که درین یک دو سه منزل چه کشیدیم

مانند سگ هرزه رو صید ندیده

بیهوده دویدیم و چه بیهود دویدیم

وحشی به فریب همه کس می‌روی از راه

بگذار که ما ساده دلی چون تو ندیدیم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:50 PM

ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم

گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم

پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است

دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم

هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند

قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم

عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را

پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم

ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند

با وجود سد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم

به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل

بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:50 PM

مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ

رو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ

غمزه گو ناوک خود بیهده زن پس مفکن

که دل و جان دگر ساختم از آهن و سنگ

عذرم این بس اگر از کوی تو رفتم که نماند

نام نیکی که توانم بدلش ساخت به ننگ

بلبل آن به که فریب گل رعنا نخورد

که دو روزیست وفاداری یاران دو رنگ

آه حسرت نه به آیینه وحشی آن کرد

که توان بردنش از صیقل ابروی تو زنگ

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:46 PM

می‌توانم که لب از آب خضر تر نکنم

می‌رم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم

شوق یوسف اگرم ثانی یعقوب کند

دارم آن تاب کز او دیده منور نکنم

آن قوی حوصله بازم که اگر حسرت صید

چنگ در جان زندم میل کبوتر نکنم

دارم آن صبر که با چاشنی ذوق مگس

بر لب تنگ شکر دست به شکر نکنم

در جنت بگشا بر رخم ای خازن خلد

که دماغ از گل باغ تو معطر نکنم

حلهٔ نور اگرم حور به اکراه دهد

پیشش اندازم و نستانم و در بر نکنم

وحشی آزردگیی داری و از من داری

من چه کردم که غلط بود که دیگر نکنم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:46 PM

مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم

که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم

شراب لطف پر در جام می‌ریزی و می‌ترسم

که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم

به مجلس می‌روم اندیشناک ای عشق آتش دم

بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم

ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خنده‌ها کردم

معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم

تظلم آنقدر دارم میان راهت افتاده

که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم

عجب کیفیتی دارم بلند از عشق و می‌ترسم

که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم

دگر روز سواری آمد و شد وقت آن وحشی

که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:46 PM

 

آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم

نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم

آمدم من به سر گریهٔ خود به که تو نیز

بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم

به وفای تو که تا روز قیامت باقیست

عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم

نخل تو یک دو ثمر داشت به خامی افتاد

من و پروردن آن نخل برومند قدیم

بهر آن حلقه به گوشیم که بودیم ای باد

برسان بندگی ما به خداوند قدیم

خلوتی خواهم و در بسته ویک محرم راز

که گشایم سر راز و گله‌ای چند قدیم

وحشی آن سلسله نو کرد که آیند ز نو

پندگویان قدیمی به سر پند قدیم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4326949
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث