به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید

تا تو گفتی دور شو زین در کسم دیگر ندید

سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما

کز تنم‌آن کو نشان می‌جست خاکستر ندید

الوداع ای سر که ما را می‌برد سودای عشق

بر سر راهی که هر کس رفت آنجا سر ندید

مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت

تاخت در میدان و بر بسیاری لشکر ندید

گر چه وحشی ناخوشیها دید و سختیها ولی

سخت تر از روزگار هجر و ناخوشتر ندید

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

 

تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد

تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد

چه دیده‌ای و درین چیست مصلحت که نگاهت

تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد

تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی

چه گفته‌ام که سلامم دگر جواب ندارد

به خشکسال وفا رستی ای گیاه محبت

بریز برگ که ابر امید آب ندارد

دل بلاکش وحشی که خو به داغ تو کرده

اگر به آتش دوزخ رود عذاب ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

یاران خدای را به سوی او گذر کنید

باشد کش این خیال ز خاطر بدر کنید

در ما ز دست آتش و بر عزم رفتن است

چون آه ما زبان خود آتش اثر کنید

آتش زبان شوید و بگویید حال ما

هنگام حال گفتن ما دیده تر کنید

از حال ما چنانکه درو کارگر شود

آن بی‌محل سفر کن ما را خبر کنید

منعش کنید از سفر و در میان منع

اغراق در صعوبت رنج سفر کنید

گر خود شنید جان ز من و مژده از شما

ور نشنود مباد که اینجا گذر کنید

وحشی گر این خبر شنود وای بر شما

از آتش زبانه کش او حذر کنید

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

ز عشق من به تو اغیار بدگمان شده‌اند

کرشمه‌های نهان را نگاهبان شده‌اند

حمایتی که حریفان بزم در بد من

تمام متفق و جمله همزبان شده‌اند

عجب که بادهٔ رشکی نمی‌رود در جام

که سخت مجلسیان تو سرگران شده‌اند

رقابت است که چو در دلی به کینه نشست

کسی ندید که من بعد مهربان شده‌اند

همه برای تو دارند نکته‌ها وحشی

جماعتی ز حریفان که نکته دان شده‌اند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید

سر این غرور کردم که کمی درو نیاید

بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم

که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید

دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد

که بغیر داغ کاری ز تو تند خو نیاید

ز بلای چشم شوخت نگریختم ز خود هم

به نگاه کن سفارش که به جستجو نیاید

تو بگوی مردی است این به کجا رود اسیری

سر راه تو نگیرد به طواف کو نیاید

تو به من گذار وحشی که غم تو من بگویم

که تو در حجاب عشقی ز تو گفتگو نیاید

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

آه شراره بارم کان از درون برآمد

ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد

می‌کرد دل تفأل از مصحف جمالش

از زلف او به فالش جیم جنون برآمد

فانوس وار ما را از شمع دل فروزی

آتش ز سینه سر زد دود از درون برآمد

از لالهٔ جگر خون احوال کوهکن پرس

کان داغدار با او در بیستون برآمد

از چشم پر فن او در یک فریب دادن

از عقل و هوشمندی سد ذوفنون بر آمد

بر رسم داد خواهان زد دست بر عنانش

آیا ز دست وحشی این کار چون برآمد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

 

کی اهل دل به کام خود از دوستان برند

تا کارشان به جان نرسد کی ز جان برند

از ما برید یار به اندک حکایتی

چندان نبود این که ز هم دوستان برند

شد گرم تا شنید ز ما سوز دل چو شمع

آه این چه حرف بود که ما را زبان برند

آنکس که گشت باعث سوز فراق ما

یارب سرش به مجلس او شمعسان برند

وحشی مبر به تیغ ز جانان که اهل دل

از هم نمی‌برند اگر از جهان برند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

دلم خود را به نیش غمزه‌ای افکار می‌خواهد

شکایت دارد از آسودگی، آزار می‌خواهد

بلا اینست کاین دل بهر ناز و عشوه می‌میرد

ز نیکویان نه تنها خوبی رخسار می‌خواهد

دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی

نگاه پر تصرف غمزه پر کار می‌خواهد

بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون

دلی را صید کردن کوشش بسیار می‌خواهد

غلامی هست وحشی نام و می‌خواهد خریداری

به بازار نکو رویان که خدمتکار می‌خواهد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد

مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد

که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم

که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد

ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن

میی افکند در ساغر کزان می بوی خون آمد

سپر انداختیم اینست اگر چین خم ابرو

که زور این کمان از بازوی طاقت فزون آمد

مرا خوانی و من دوری کنم با یک جهان رغبت

چنین باشد بلی‌آن کس که بختش واژگون آمد

مگو وحشی چگونه آمدت این مهر در سینه

همی‌دانم که خوب آمد نمی‌دانم که چون آمد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

عشق کو تا شحنهٔ حسرت به زندانم کشد

انتقال عهد فارغ بالی از جانم کشد

بر در میخانه من خواهم که آید غمزه مست

گه میانم گیرد و گاهی گریبانم کشد

پر نگاهی کو که چون بر دل گشاید تیر ناز

از پی هم سد نگه تازد که پیکانم کشد

سرمه‌ای خواهم که جز یک رو نبینم ، عشق کو

تا به میل آتشین در چشم گریانم کشد

گلشن شوقی هوس دارم که رضوان از بهشت

بر در باغ آید و سوی گلستانم کشد

وعده گاهی کو که چون نومید برخیزم ز وصل

دست امید وفای وعده دامانم کشد

در کدامین چشم جویم آن نگاه بردگی

کاشکارا گویدم برخیز و پنهانم کشد

آن غزالی را که وحشی خواهد ار واقع شود

دهر بس نیت که از طبع غزلخوانم کشد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4330248
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث