به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد

که به جان‌دادن من گریهٔ بسیار نکرد

که مرا در نظرآورد که از غایت ناز

چین برابر و نزد و روی به دیوار نکرد

هیچ سنگین دل بی‌رحم به غیر از تو نبود

که سرود غم من در دل او کار نکرد

روح آن کشتهٔ غم شاد که تا بود دمی

یار غم بود و شکایت ز غم یار نکرد

روز مردن ز تو وحشی گله‌ها داشت ولی

رفت از کار زبان وی و اظهار نکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند

آهی زدیم و آینه‌ات را جلا نماند

روزی که ما ز بند تو آزاد می‌شدیم

بودند سد اسیر و یکی مبتلا نماند

دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او

هیچم امیدواری مهر و وفا نماند

سوی مصاحبان تو هرگز کسی ندید

کز انفعال چشم تو بر پشت پا نماند

وحشی ز آستانهٔ او بار بست و رفت

از ضعف چون تحمل بار جفا نماند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد

بهانه ساخت که شنجرف بوده پی گم کرد

تبسمی ز لب دلفریب او دیدم

که هر چه با دل من کرد آن تبسم کرد

چنان شدم ز غم و غصهٔ جدایی دوست

که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد

ز سنگ تفرقه ایمن نشست صاف دلی

که رفت و تکیه به دیوار دیر چون خم کرد

نگفت یار که داد از که می‌زند وحشی

اگر چه بر در او عمرها تظلم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

غلام عشق حاشا کز جفای یار بگریزد

نه عاشق بلهوس باشد که از آزار بگریزد

ببر، گر بلبلی درد سر بیهوده از گلشن

که گوید عاشق روی گلم و ز خار بگریزد

نباشد بی وفا گل بلکه مرغی بی وفا باشد

که چون گل را نماند خوبی رخسار بگریزد

بس است این طعنه از پروانه تا جاوید بلبل را

که رنگ و بوی گل چون رفت از گلزار بگریزد

چرا از نسبت خود عشق را تهمت نهد وحشی

کسی کز جور یار و طعنهٔ اغیار بگریزد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

در آن دیار که هجران بود حیات نباشد

اساس زندگی خضر را ثبات نباشد

منادی است ز هجران که هر که بندی شد

ز بند خانه ما دیگرش نجات نباشد

مبین به ظاهر بی‌لطفیش که هست بتان را

تغافلی که کم از هیچ التفات نباشد

متاعهای وفا هست در دکانچهٔ عشقم

که در سراسر بازار کاینات نباشد

به مذهب که عمل می‌کنی و کیش که داری

که گفته است که حسن ترا ، زکات نباشد

بساط دوری و شطرنج غایبانه به خوبان

به خود فرو شده وحشی عجب که مات نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد

این نقد بقا چیست که بیهوده فنا شد

اظهار محبت به سگ کوی تو کردیم

گفتیم مگر دوست شود دشمن ما شد

دل خون شد و از دیدهٔ خونابه فشان رفت

تا رفته‌ای از دیده چه گویم که چها شد

با جلوهٔ حسنت چه کند این تن چون کاه

انوار تجلیست کزان کوه ز پا شد

رفتیم به خواب غم از افسانهٔ وحشی

او را که به عشرتگه ما راهنما شد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

گر چه می‌دانم که می‌رنجی و مشکل می‌شود

گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل می‌شود

همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن

زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل می‌شود

یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست

آن نگه کش تا به ما سد جای منزل می‌شود

رخنه بند دیده امید خواهد شد مکن

خاک کویت کز سرشک اشک ما گل می‌شود

آنچه کردی انفعالش عذر خواهد باک نیست

چشمها روزی اگر با هم مقابل می‌شود

دیده را خونبار خواهد کرد از دیدار زود

گر تغافل در میان زینگونه حایل می‌شود

دست بر هم سودنی دارد کزو خون می‌چکد

در کمین صید صیادی که غافل می‌شود

عشوه‌های چشم را کان غمزه می‌خوانند و ناز

من گرفتم سحر شد آخر نه باطل می‌شود

گل طراوت دارد اما گو به بلبل خوش ترا

کاب و رنگ صبحگاهش چاشت زایل می‌شود

دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست

می‌کنم یک هفته‌اش زنجیر و عاقل می‌شود

عشق و سودا چیست وحشی مایهٔ بی‌حاصلی

غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل می‌شود

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:56 PM

عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفته‌اند

عاشقی را مایهٔ بی اعتباری گفته‌اند

کوه محنت بر دلم نه منتت بر جان من

عاشقی را رکن اعظم بردباری گفته‌اند

پای تا سر بیم و امیدم که طور عشق را

غایت نومیدی و امیدواری گفته‌اند

پیش من هست احتراز از چشم و دل از غیر دوست

آنچه اهل تقویش پرهیزکاری گفته‌اند

راست شد دل با رضای یار و ، رست از هجر و وصل

آری آری راستی و رستگاری گفته‌اند

من مرید عشق گر ارشاد آن شد حاصلم

آن صفت کش نام موت اختیاری گفته‌اند

زیستن فرعست وحشی ، اصل پاس دوستیست

جان و سر سهلست اول حفظ یاری گفته‌اند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:56 PM

پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد

که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد

به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما

از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد

فغان کز دست شد کارم ز هجر و کار سازان را

ز ضعف طالعم هر روز کاری در میان افتد

خوش آن روزی که چون گویند پیشت حرف مشتاقان

حدیث درد من هم از کناری در میان افتد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:56 PM

غم هجوم آورده می‌دانم که زارم می‌کشد

وین غم دیگر که دور از روی یارم می‌کشد

می‌کشد سد بار هر ساعت من بد روز را

من نمی‌دانم که روزی چند بارم می‌کشد

گریه کن بر حسرت و درد من ای ابر بهار

کاینچنین فصلی غم آن گلعذارم می‌کشد

شب هلاکم می‌کند اندیشهٔ غمهای روز

روز فکر محنت شبهای تارم می‌کشد

گفته خواهد کشت وحشی را به سد بیداد زود

دیر می‌آید مگر از انتظارم می‌کشد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4328987
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث