ای سیهنامه، کز برای نجات
حرفی از باب رحمتی طلبی
سبقتم چیست؟ گفتهای زین باب
«سبقت رحمتی علی غضبی»
ای سیهنامه، کز برای نجات
حرفی از باب رحمتی طلبی
سبقتم چیست؟ گفتهای زین باب
«سبقت رحمتی علی غضبی»
محمد عربی آبروی هر دو سراست
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او
شنیدهام که تکلم نمود همچو مسیح
بدین حدیث لب روحپرور او
که من مدینهٔ علمم، علی درست مرا
عجب خجسته حدیثیست! من سگ در او
دوش دیدم که به خواب من مدهوش آمد
مونس جان من آن دلبر خونینجگران
چون چراغ نظر افروختم از شمع رخش
گفتم ای چشم و چراغ همه صاحبنظران
چه سبب بود که با این همه بیداری من
دیده در خواب شد امشب به جمالت نگران
گفت این دولت بیدار از آنست که تو
بستهای چشم خود امشب ز خیال دگران
دلا، تا توان مهر گیتی مورز
که تیغ سیاست به کینت کشد
مشو غره، گر ابلق چرخ را
قضا و قدر زیر زینت کشد
گرفتم که بر آسمان رفتهای
عجل عاقبت بر زمینت کشد
چو من به داغ بتان سوخت هر که یک چندی
هوس کند که دگر باره بیشتر سوزد
به پای شمع فتد چون که سوخت پروانه
که شعلهای چو بیابان رسد دگر سوزد
چیست آن خسرو سیمینبدن زرینتاج؟
که به شب خانهٔ فولاد نشیمن دارد
چو ستونست ولی از مدد خیمه بپاست
سیمگونست ولی جامه ز آهن دارد
بته پیرهن آل عجب شاخ گلیست!
که ازو خانهٔ ما زینت گلشن دارد
شاهد پردهنشینیست که با روی چو ماه
در درونست و برون را همه روشن دارد
گاهی از آتش دل شعله فتد در جیبش
گاهی از باد صبا چاک به دامن دارد
هست در خانه که از آن همه شب تا دم صبح
که غم سوختن و کشتن و مردن دارد
با تن سیمی کافور چو رخ افروزد
تاب آتشکده و تابش گلشن دارد
شمع طاوس مگر حل کند این مسئله را
که دل روشن او حکم دل من دارد
آه! ازین روزگار برگشته
که ز من لحظه لحظه برگردد
گر فلک را به کام خود خواهم
او به کام کس دگر گردد
ور ز جام نشاط باده خورم
باده خونابهٔ جگر گردد
ور قدم بر بساط سبزه نهم
سبزه در حال نیشتر گردد
لیک با این خوشم، که طالع من
نتواند ازین بتر گردد
تا کی اندوه روزگار خوریم؟
فکر نابود و بود چندین چیست؟
گر نباشد ز غصه نتوان مرد
ور بود شاد نیز نتوان زیست
تا که در دست کیست روزی ما؟
و آنچه در دست ماست روزی کیست؟
ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم
وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
ما هیچکسانیم، که بر ما ز همه کس
خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
از نیک و بد مردم ایام ننالیم
ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
شتر کشیدی اگر بار دل ز حجرهٔ تن
شدی نزار شتر زیر بار حجرهٔ من
شتر به باد رود، حجره نیز خاک شود
گرت شتر بود از سنگ و حجره از آهن
اجل به حجرهٔ گیتی عجب شترجانیست!
که محمل شتر اوست حجرههای بدن
به حجره و شتر ارکان دین چو قایم نیست
قوائم شتر و رخت حجره را بشکن
شتر به حجره بران تا در مدینه، که هست
در آن زمین شتر و حجرهٔ رسول زمن
ز حجره و شتر آن جناب منفعلست
کلیم با شتر طور و حجرهٔ ایمن
ز دیده زد شتر تو قدم به حجرهٔ دل
کزان لبان شتر حجرهٔ مراست لبن
سرشک لعل که زد شترت به حجرهٔ چشم
ز حجره داد به من صد شتر عقیق یمن
به حجره بس که دلم بر شتر زند آتش
شتر به حجله نماید، چو شعله در گلخن
به حجره هیمه ندارم جز استخوان شتر
شتر به حجرهٔ جان آورم، دهم روغن
شتردلم من اگر نه مراست حجرهٔ طبل
ز حجرهام شتران بار برده از همه فن
چه معدنست شتر حجرهام که از نظمش
به حجرهها شتران میبرند در عدن
شته نه هم ملخست و نه حجره خانهٔ مور
شتر چو قصر بهشتست و حجره چون گلشن
خوش آن که در طلا حجره و شتربانش
روان شود شتر روح ما ز حجرهٔ تن
شکاف حجرهٔ من چیست؟ چون دهان شتر
به قصد من چو شتر حجره باز کرده دهن
اگر نهد شترش رو به حجلهام شب تار
شود چو چشم شتر حجرهٔ دلم روشن
ز حجرهام شترش چون به خار قانع شد
به حجره خارشتر خوشتر آید از گلخن
به یمن احمد و اوصاف حجره و شترش
هزار بار شتر حجره میتوان گفتن
به یاد حجرهٔ او بار بر شتر بندم
شتر کنیم ز تابود و حجره از مدفن
هلالی از شتر و حجرهاش سخن تا کی؟
شتر به حجرهٔ مقصود کی رسد به سخن
همیشه تا شتر ابر گرد حجرهٔ گل
به حجرههای افق چون شتر کند مسکن
فلک پی شتر و حجره باد از سر مهر
به حجرهٔ شتر از رشتهای مهر رسن