به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن

جیب مرقع درید شاهد گل‌پیرهن

ساغر سیمین شکست ساقی زرین قدح

پیکر پروانه سوخت شمع زمرد لگن

آتش موسی گرفت در کمر کوهسار

شعله به گردون رساند آه دل کوهکن

حضرت خضر فلک خلعت خضرا گرفت

یافت به عمر دراز چشمهٔ ظلمت وطن

شمع فلک را نشاند شعشعهٔ آفتاب

شعله در انجم فگند مشعل آن انجمن

ارقم طاق فلک شمع جهان‌تاب را

تیغ زبان تیز کرد، گرم شد اندر سخن

شعبده‌باز سپهر ز آتش پنهان مهر

بر صفت اژدها ریخت شرر از دهن

خاتم زرینه داد دست سلیمان پناه

صبح به صحرا فتاد از بغل اهرمن

گفت فلک: نیست اینؤ بلکه در ایوان عرش

چتر سعادت زدند بهر حسین و حسن

مهر و مه از دست آن لعل و در بحر کان

سرو و گل از آب این جان و دل مرد و زن

هر دو بر اوج کمال همچو مه و آفتاب

هر دو به باغ جمال چون سمن و یاسمن

هر دو شه یک بساط، هر دو در یک صدف

هر دو مه یک فلک، هر دو گل یک چمن

شیفتهٔ باغ آن غنچهٔ خضرا لباس

سوختهٔ داغ این لالهٔ خونین کفن

بندهٔ هندوی آن افسر ترک ختا

صید سگ کوی این آهوی دشت ختن

سر علم عهد آن بیضهٔ بیضافروغ

مهره‌کش مهد این زهرهٔ زهرابدن

والد ایشان قریش، مولد ایشان حجاز

منبع ایشان فرات، معدن ایشان عدن

ناقهٔ ایشان حلیم، چون دل سلمی سلیم

مهرهٔ دل در مهار، رشتهٔ جان در رسن

خارخور و بارکش، نرم‌رو و سخت‌کوش

گرگ‌در و شیرگیر، کرگدن پیل‌تن

لعل تراز جُلش حضرت سلمان فارس

شانه‌کش کاکلش حضرت ویس قرن

زهرع‌جبینان ظهور کرده ز کوهان او

همچو طلوع سهیل از سر کوه یمن

صحن چراگاه او خاک رفیعی، که هست

خار و خس آن زمین زشک گل نسترن

کاش ز خاک هرات بر لب آب فرات

بختی بخت افگند رخت من و بخت من

یا فگند بر سرم سایه همای حجاز

تا شود این استخوان طعمهٔ زاغ و زغن

ماه جمال حسن گفت و کمال حسین

نظم هلالی گرفت حسن کلام حسن

رفته فروغ بصر، مرده چراغ نظر

کرده دلم را حزین گوشهٔ بیت‌الحزن

چشم و چراغ منید گر نظری افگنید

باز شود این چراغ در نظرم شعله‌زن

چند بود در بلا خاطر من مبتلا؟

چند بود در محن، سینهٔ من ممتحن؟

نفس دغل از درون گام نه و دام نه

دیو دنی از برون راهزن و چاه‌کن

رشتهٔ جان تاب زد، آتش دل سرکشید

شمع صفت سوختم مردم از این سوختن

برفگنم جامه را در شکنم خامه را

ختم کنم بر دعا مهر نهم بر دهن

ظل شما بسته‌ام نور شما برده‌ام

تا فگند ظل و نور بر دل حانم علن

جان شما غرق نور، نور شما در حضور

تا فتد از ابر فیض سایه به خار و سمن

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:13 AM

گر جان کنم به حسرت زان لب نمی‌کند دل

دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل

قبله‌ست روی جانان، لعلش چو آب حیوان

این یک مقابل جان و آن یک به جان مقابل

درست دعا بر آرم، هرگز فرو نیارم

الا دمی که سازم در گردنت حمایل

ای من سگ خیالت، آن‌جا که اوست هرگز

نه حاجب‌ست مانع، نه پرده‌دار حایل

بازی مکن که پیشت، در خون و خاک غلتم

نه مرده و نه زنده، چون مرغ نیم‌بسمل

گر بر زلال حیوان ریزد حمیم قهرت

آن آب زندگی را سازد چو زهر قاتل

گر در سموم باشد اندک نسیم لطفت

در یک نفس جهان را بخشد حیات کامل

از بهر مطربانت سازد فلک همیشه

این چرخ چنبری را خورشید و مه جلاجل

دست کرم گشودی، بذل درم نمودی

پیش از دعای داعی، پیش از نماز سایل

در سلک آن لئالی، خود را مکش هلالی

سررشته را نگه دار، زین رشته دست مگسل

بادا تمام مردم در خدمت تو حاضر

بادا نظام انجم از طلعت تو حاصل

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:13 AM

خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد

که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد

زهی خان همایون‌فر که بر فرق همایونش

پر و بال همای دولت او سایبان آمد

شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او

ملک بر گوشهٔ ایوان کیوان پاسبان آمد

قوی‌دستی که در میدان همت پنجهٔ رستم

به پیش او فرسوده مشتی استخوان آمد

سمند تند زرین‌نعل او خورشید را ماند

که از مشرق به مغرب رفت و یک شب در میان آمد

مگر از سنگ رعدست آهن پیکان خون‌ریزش؟

که از جا چون برخاست بر دشمن گران آمد

قران کردند ماه و مشتری در طالع سعدش

به این طالع چو خورشید فلک صاحب‌قران آمد

ایا ماه فلک‌قدری، که بهر پابوس تو

همه روز آسمان بر آستان آمد

نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمین یکسان

بفاوت بین که ما بین زمین و آسمان آمد

امان داد از کرم تا هر کسی گردد با من دل

بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد

صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود این

بیان کردم حدیثی که بر مردم عیان آمد

زبان را هیچ نقصانی نیامد اندرین گفتن

ولی چون در زبان یک نقطه افزون شد زیان آمد

هلالی گرچه عمری در به در می‌شد به هر کویی

بحمدالله آخر بندهٔ این آستان آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:12 AM

چون قامت آن سرو سهی کرد هلاکم

سروی بنشانید روان بر سر خاکم

رفتی و دلم چاک شد از دست تو دلبر

باز آ و قدم رنجه نما در دل چاکم

گفتی که هلاکت کنم از ناز و کرشمه

بنشین که من از دست تو امروز هلاکم

شادیم به خاک قدمت همچو هلالی

نه بر سر گورم قدم از ناز که خاکم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:12 AM

من که باشم که می لعل به آن ماه کشم

بگذارید که حسرت خورم و آه کشم

بس که دریافت مرا لذت خونخواری عشق

دل نخواهد که دگر بادهٔ دلخواه کشم

تا کند سوی من از راه ترحم نظری

هر زمان خیزم و خود را به سر راه کشم

میرم از غصه که ناگاه به آن ماه رسد

آه سردی که من سوخته ناگاه کشم

چند درد و المش بر دل پردرد نهم؟

چند کوه ستمش با تن چون کاه کشم

پیش آن خسرو خوبان چه کشم ناوک آه

چیست این تحفه که من در نظر شاه کشم

ماه من رفت هلالی که نیامد ماهی

تا به کی محنت سی روزهٔ این ماه کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:11 AM

یار گفت از ما بکن قطع نظر گفتم به چشم

گفت قطعاً هم مبین سوی دگر، گفتم به چشم

گفت یار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم

وانگهی دزدیده در ما می‌نگر گفتم به چشم

گفت با ما دوستی می‌کن بدل گفتم به جان

گفت راه عشق ما می‌رو به سر گفتم به چشم

گفت با چشمت بگو تا در میان مردمان

سوی ما هر دم نیندازد نظر گفتم به چشم

گفت اگر با ما سخن داری به چشم دل بگو

تا نگردد گوش مردم با خبر گفتم به چشم

گفت اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه

برفشان آبی به خاک رهگذر گفتم به چشم

گفت اگر خواهد دلت زین لعل می‌گون خنده‌ای

گریه‌ها می‌کن به صد خون جگر گفتم به چشم

گفت جان من کجا لایق بود گفتم به دل

گفت می‌خواهم جز این جای دگر گفتم گفتم به چشم

گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا

تا سحرگاهان ستاره می‌شمر گفتم به چشم

گفت اگر دارد هلالی چشم گریانت غبار

کحل بینایی بکن زین خاک در گفتم به چشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:11 AM

مرا چه زهره که گویم غلام روی تو باشم

سگ غلام غلام سگان کوی تو باشم

اگر به سوی تو گاهی کنم ز دور نگاهی

هنوز بر حذر از نازکی خوی تو باشم

چو سر عشق تو گفتن میان خلق نشاید

به گوشه‌ای بنشینم به گفتگوی تو باشم

زهی خجسته زمانی که بعد مرگ رقیبان

نشسته با دل آسوده رو به روی تو باشم

تو آن بتی که من بت‌پرست همچو هلالی

به هر کجا که روم روی دل به سوی تو باشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:11 AM

تا عمر بود در هوس روی تو باشم

در خاک شوم خاک سر کوی تو باشم

فردای قیامت نروم جانب طوبی

در سایه سرو قد دلجوی تو باشم

پهلوی تو پیوسته نشینند رقیبان

تا من نتوانم که به پهلوی تو باشم

از غمزهٔ تو کاست تن من، که چو مویی

من موی شوم در خم گیسوی تو باشم

هر گه که از تو ناز بری دست به چوگان

خواهم همه تن سر شوم و گوی تو باشم

ای شاخ گل تازه منم بلبل این باغ

معذورم اگر شیفتهٔ روی تو باشم

روزی که فلک نام مرا خواند هلالی

می‌خواست که من مایل ابروی تو باشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:11 AM

چو بخت نیست که شایستهٔ وصال تو باشم

به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم

به عشوه طلف گشودی به چهره خال فزودی

اسیر زلف تو گردم غلام خال تو باشم

کمال فضل به تحصیل عاشقی‌ست، خوش آن دم

که در مطالعهٔ صفحهٔ جمال تو باشم

چو پایمال تو گشتم سرم بلند شد آری

چه سربلندی از این به که پایمال تو باشم

خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی

اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:10 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4291167
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث