به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

اگر خوانی درونم بندهٔ این خاندان باشم

وگر رانی برونم چون سگ بر آستان باشم

ندانم بندهٔ روی تو باشم یا سگ کویت

به هر نوعی که می‌خواهی بگو تا آن چنان باشم

چه سگ باشم؟ که آیم استخوانی خواهم از کویت

ولی خواهم که از بهر سگانت استخوان باشم

چو از شوق تو یک دم خواب از چشمانم نمی‌آید

اجازت ده که شب‌ها گرد کویت پاسبان باشم

غم هجر تو دارم یک زمان از وصل شادم کن

چه باشد غم برآید من زمانی شادمان باشم

قبای حسن پوشیدی، سمند ناز زین کردی

بنه پای در رکاب ای عمر تا من در عنان باشم

مرا گفتی هلالی در جهان رسوا شدی آخر

من آن بهتر که در عشق تو رسوای جهان باشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:10 AM

 

مگو افسانهٔ مجنون چو من در انجمن باشم

ازو باری چرا گوید کسی جایی که من باشم

کسی افسانهٔ درد مرا جز من نمی‌داند

از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

رو ای زاهد که من کاری ندارم غیر می خوردن

مرا بگذار تا مشغول کار خویشتن باشم

جدا زان سروقد گر جانب بوستان روم روزی

به یاد قد او در سایهٔ سرو چمن باشم

چه سان رازی کنم پنهان که از صد پرده ظاهر شد

مگر وقتی نهان ماند که در زیر کفن باشم

مرا جان کوه اندوه است و من جان می‌کنم آری

تو را لعل شیرین‌ست من هم کوهکن باشم

هلالی چون نمی‌پرسد مرا یاری و غم‌خواری

من مسکین غریبم گرچه دایم در وطن باشم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:10 AM

پس از عمری که خود را بر سر کوی تو اندازم

ز بیم غیر نتوانم نظر سوی تو اندازم

پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد

چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟

نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز

اگر روزی نظر بر طاق ابروی تو اندازم

تو می‌آیی و من از شوق می‌خواهم که هر ساعت

سر خود را به پای سر دلجوی تو اندازم

رقیب سنگدل زین سان که جا کرده به پهلویت

من بی‌دل چه سان خود را به پهلوی تو اندازم

دلی کز دست من شد آه اگر روزی به دست آید

کبابی سازم و پیش سگ کوی تو اندازم

هلالی را دل دیوانه در قید جنون اولی

اجازت ده که بازش در خم موی تو اندازم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:10 AM

ای در دلم آتش عشق تو صد الم

هر یک الم نشانهٔ چندین هزار غم

وصل تو زود رفت و فراق تو دیر ماند

فریاد ازین عقوبت و عمر کم!

دانی کدام روز عدم شد وجود ما؟

روزی که عاشقی به وجود آمد از عدم

گویند درد عشق به درمان نمی‌رسد

من چون زیم که عاشقم و دردمند هم

ماییم و نیم‌جانی و هر دم هزار آه

اینک به باد می‌رود آن دم به دم

چون آب زندگی‌ست قدم تا به فرق سر

خواهم درون جان کنمت فرق تا قدم

ای پادشاه حسن، هلالی گدای توست

خواهم که سوی او گذری از ره کرم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:06 AM

 

خواهم که به زیر قدمت زار بمیرم

هر چند کنی زنده، دگر بار بمیرم

دانم که چرا خون مرا زود نریزی

خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم

من طاقت نادیدن روی تو ندارم

مپسند که در حسرت دیدار بمیرم

خورشید حیاتم به لب بام رسیدست

آن به که در آن سایهٔ دیوار بمیرم

گفتی که ز رشک تو هلاک‌ند رقیبان

من نیز بر آنم که از این عار بمیرم

چون یار به سر وقت من افتاد، هلالی

وقت‌ست اگر در قدم یار بمیرم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:05 AM

به خاک من گذری کن، چو در وفای تو میرم

که زنده گردم و بار دگر برای تو میرم

نهادم از سر خود یک به یک هوی و هوس را

همین بود هوس من که در هوای تو میرم

دل از جفای تو خون شد روا مدار که عمری

دم از وفا زنم و آخر از جفای تو میرم

تویی که: جان جهانی فزاید از لب لعلت

منم که هر نفس از لعل جانفزای تو میرم

به حال مرگم و سوی تو آمدن نتوانم

تو بر سرم قدمی نه، که زیر پای تو میرم

رو ای رقیب، ز سر کویش، که ترک جان نتوانی

تو جای خویش به من ده، که من به جای تو میرم

مرا به خواری ازین در مران به سان هلالی

گذار تا چو سگان بر در سرای تو میرم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:05 AM

عمر رفته است و کنون آفت جانی دارم

گشته‌ام پیر ولی عشق جوانی دارم

چاره‌ساز دل و جان همه بیمارانی

چاره‌ای ساز که من هم دل و جانی دارم

کاش چون لاله دل تنگ مرا بشکافی

تا بدانی که چه سان داغ نهانی دارم؟

بر همه خلق یقین شد که وفا نیست تو را

لیک من از طمع خویش گمانی دارم

بنده‌ام خواندی و داغم چو سگان بنهادی

زین سبب در همه جا نام و نشانی دارم

ملک عشق تو جهانی‌ست که پایان‌ش نیست

من درین ملکم و غوغای جهانی دارم

جان من شرح الم‌های هلالی بشنو

که درین واقعه جان‌سوز بیانی دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:05 AM

هر زمان بر صف خوبان به تماشا گذرم

چون رسم پیش تو نتوانم از آن جا گذرم

دارم آن سر که به سودای تو بازم سر خویش

سر چه کار آید؟ اگر زین سر و سودا گذرم

زان خط سبز و لب لعل گذشتن نتوان

گر به صد مرتبه از خضر و مسیحا گذرم

هم‌نشینا، قدمی چند به من همره شو

که برش طاقت آن نیست که تنها گذرم

قصر مقصود بلندست، خدایا، سببی

که ازین مرحله بر عالم بالا گذرم

رشتهٔ مهر تو گر دست دهد همچو مسیح

پا به گردن نهم و از سر دنیا گذرم

من که امروز هلالی، خوشم از دولت عشق

بهتر آن‌ست کز اندیشهٔ فردا گذرم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:05 AM

 

دو روز شد که ز درد فراق بیمارم

از این دو روزه حیاتی که هست بیزارم

چو لاله سینهٔ من چاک شد، بیا و ببین

که از تو بر دل پرخون چه داغ‌ها دارم؟

مرا ز گریه مکن منع، ساعتی بگذار

که زار زار بگریم، که عاشق زارم

رسید جان به لب و نیست غیر از این هوسم

که آیم و به سگان در تو بسپارم

خلاصی من از آن قید زلف ممکن نیست

که در کمند بلای سیه گرفتارم

به جلوه‌گاه بتان می‌روم، سرشک‌فشان

به باغ سنگ‌دلان تخم مهر می‌کارم

هلالی، از غم یارست روز من شب تار

چه شد که صبح شود یک نفس شب تارم؟

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:05 AM

 

من نه آنم که دل خویش مشوش دارم

هر کجا ناخوشی‌یی هست به او خوش دارم

گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند

پاره سازم دل پرخون و بر آتش دارم

چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟

الله، الله! چه دل زار بلاکش دارم!

تا تو را صفحهٔ دل ساده شد از نقش وفا

ورق چهره به خوناب منقش دارم

از من امروز، هلالی، مطلب خاطر جمع

که دل آشفتهٔ آن زلف مشوش دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:05 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4294028
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث