به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

کام از آن لب مشکل و ما را غم کام‌ست و بس

کار ناکامان همین اندیشهٔ خام‌ست و بس

با همه کس زان لب جان‌بخش می‌گویی سخن

آن‌چه از لعلت نصیب ماست دشنام‌ست و بس

هر سهی سروی لباس ناز را شایسته نیست

این قبا بر قد آن سرو گل‌اندام‌ست و بس

مست عشقم روز و شب، ناخورده می، نادیده کام

خلق پندارند مستی از می و جام‌ست و بس

ننگ می‌آید هلالی خلق را از نام من

گوییا ننگ همه عالم درین نام‌ست و بس

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

یار من با دگران یار شد افسوس افسوس!

رفت و هم‌صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!

سال‌ها عهد وفا بست ولی آخر کار

عهد بشکست و جفاگار شد، افسوس افسوس!

آن که چون روز شب عیشم ازو روشن بود

رفت و روزم چو شب تار شد، افسوس افسوس!

آن که هم راحت جان بود و هم آسایش دل

قصد جان کرد و دلازار شد، افسوس افسوس!

گفتم ای دل به کمند سر زلفش نروی

عاقبت رفت و گرفتار شد، افسوس افسوس!

آن همه گوهر دانش که به چنگ آوردم

ناگه از دست به یک بار شد، افسوس افسوس!

مدتی داشت هلالی ز بتان عزت وصل

عزتی داشت، ولی خوار شد، افسوس افسوس!

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

زاهد به کنج صومعه می نوش و مست باش

یعنی که دوزخی شدی، آتش‌پرست باش

ای سرو، اعتدال قدش نیست چون تو را

خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش

در خون نشسته‌ایم به خون ریز بر مخیز

بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

ای دل سری ز عالم آزادگی بر آر

یعنی به قصد عشق کسی پای‌بست باش

مگشا زبان طعنه هلالی به عیب کس

ما را چه کار؟ گو دگری هرچه هست باش!

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

عید شد، هر گوشه، خلقی ماه نو دارد هوس

گوشهٔ ابرو نمودی، ماه ما این‌ست و بس

هست فردا عید و هر کس ماه نو دارد هوس

عید ما روی تو و ماه نو ابروی تو بس

می‌روی خندان و می‌گویی مبارک باد عید!

همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس

در غمت گر جان به دشواری دهم وعذور دار

زان که دل تنگ‌ست و آسان بر نمی‌آید نفس

یار رفت ای دل چه سود از نالهٔ شبگیر تو؟

صاحب محمل فراقت دارد از بانگ جرس

ناله می‌کردم، سگ کویت به فریادم رسید

من سگ کویی کز آن‌جا آید این فریادرس

پیش رخسار تو دل در سینه دارد اضطراب

همچو آن مرغی، که باشد موسم گل در قفس

گر دل و جان هلالی ز آتش غم سوخت سوخت

بر سر کوی تو گو: هرگز مباش این خار و خس

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

کار من از جملهٔ عالم همین عشقست و بس

عالمی دارم، که در عالم ندارد هیچ کس

پادشاه هل دردم بر سر میدان عشق

من میان خیل فتنه و خیل بلا از پیش و پس

دست امیدم ز دامان وصالش کوته‌ست

وه! که جایی رفته‌ام کان جا ندارم دسترس

در جهان چیزی که دارم از سواد عشق او

یک دل و چندین تمنا، یک سر و چندین هوس

آرزو دارم که پیشت جان دهم، بهر خدا

یک نفس بنشین، که باقی نیست غیر از یک نفس

این چنین برقی که از نعل سمندت می‌جهد

بر سر راه تو خواهم سوختن چون خار و خس

زار می‌نالد هلالی بی تو در کنج فراق

همچو آن بلبل که می‌نالد به زندان قفس

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز

وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمی‌دانی هنوز

یک نظر دیدیم دیدارت و زان عمری گذشت

دیدها بر هم نمی‌آید ز حیرانی هنوز

چیست چندین التفات آشکارا با رقیب؟

جانب ما یک نظر ناکرده پنهانی هنوز

در صف طاعت نشستم، روی دل سوی بتان

کافری صد بار بهتر زین مسلمانی هنوز

پیش ازین، روزی هلالی ترک خوبان کرده بود

می‌کند خود را ملامت از پشیمانی هنوز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

برخیز طبیبا که دل‌آزرده‌ام امروز

بگذار مرا، کز غم او مرده‌ام امروز

چون برگ خزان چهرهٔ من زرد شد از غم

کو آن گل سیراب؟ که پژمرده‌ام امروز

چون گوشهٔ دامان من از خون شده رنگین

هر گوشه که دامان خود افشرده‌ام امروز

امروز مرا چون فلک آورد به افغان

من نیز فغان را به فلک برده‌ام امروز

ای قبلهٔ مقصود، ز من روی مگردان

کز هر دو جهان رو به تو آورده‌ام امروز

بگذار، هلالی، که به صد درد نالم

کز جور فلک تیر جفا خورده‌ام امروز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

یار من، وه! که مرا بار نداد هرگز

قدر یاران وفادار نداد هرگز

خوش طبیبی‌ست مسیحا دم و جان‌بخش ولی

چارهٔ عاشق و بیمار نداد هرگز

دردمندی، که چو من تلخی هجران نچشید

لذت شربت دیدار نداد هرگز

ما کجا قدر تو دانیم؟ که یک موی تو را

هیچ کس قیمت و مقدار نداد هرگز

تا رخت هست کسی طرف گل بیند؟

مگر آن کس که گل از خار نداند هرگز

درد خود با تو چه گویم؟ که دل نازک تو

حال دل‌های گرفتار نداند هرگز

از هلالی مطلب هوش، که آن مست خراب

شیوهٔ مردم هشیار نداند هرگز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

 

از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟

که بی تو روز و شب ما برابرست امروز

اگر به قصد دلم سوی تیغ دست بری

به پای خویشتن آید، چو مرغ دست‌آموز

دلم به ذوق شکرخندهٔ تو پرخون شد

کجاست غمزهٔ خونریز و ناوک دل‌دوز؟

به دفع لشکر غم صد سپه برانگیزم

ولی چه سود؟ که بختم نمی‌شود پیروز

به گریه گفتمش: ای مه، به عاشقان می‌ساز

به خنده گفت: هلالی، به داغ ما می‌سوز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

قد تو عمر درازیت و سرو گلشن ناز

بیا و سایه فگن بر سرم چو عمر دراز

ز گریه، بی تو، مرا بسته بود راه نظر

تو آمدی و نظر می‌کنم به روی تو باز

چراغ عشرت من مرد و بر تو ظاهر نیست

بیا که پیش تو، روشن کنم به سوز و گداز

ز آسمان و زمین فارغیم در ره عشق

درین سفر چه تفاوت کند نشیب و فراز؟

به روی زرد هلالی ز روی ناز مبین

که از جهان به تو آورده است روی نیاز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4294519
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث