به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

حاش لله! کز رخت چشم افکنم سوی دگر

خوش نمی‌آید به جز روی تو ام روی دگر

تازه گل‌های چمن خوش‌رنگ و خوش‌بویند، لیک

گل‌رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر

زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو مباش

حسن او را در نمی‌باید سر موی دگر

کشتن آمد خوی آن بی‌رحم وز آنم باک نیست

باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر

روز محشر کز جفای نیکوان نالند خلق

باشد آن بدخوی ما را هر سو دعاگوی دگر

هر که را خاک سر کوی تو دامن‌گیر شد

کی به دامانش رسد گرد سر کوی دگر؟

دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی

رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

با رخ زرد آمدم سوی رخت ای سرو ناز

یعنی آوردم به خاک درگهت سوی نیاز

دولت حسن و جوانی یک دو روزی بیش نیست

در نیاز ما نگر، چندین به خسن خود مناز

عمر بگذشت و شب تاریک هجر آخر نشد

یا شبم کوتاه می‌بایست، یا عمرم دراز

تاب بیماری ندارم بیش از این‌ها، ای فلک

یا نسیم روح‌پرور، یا سموم جان‌گداز

مردم چشم هلالی پاک می‌بازد نظر

رو متاب، ای نازنین، از مردمان پاک‌باز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی

که من امروز دگر دارم و فردای دگر

غالباً تلخی جان کندن من خواست طبیب

که به جز صبر نفرمود مداوای دگر

پا نهم پیش که نزدیک تو آیم لیکن

از نحیر نتوانم که نهم پای دگر

با من آن کرد به یک بار تماشای رخت

که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر

اگر این‌ست پریشانی ذرات وجود

کاش! هر ذره شود خاک به صحرای دگر

پیش از این داشت هلالی سر سودای کسی

دید چون زلف تو، افتاد به سودای دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

هر روز در کویش روم، پیدا کنم یار دگر

او را بهانه سازم و آن‌جا روم بار دگر

کارم همین عشق‌ست و من حیران کار خویشتن

ای کاش، بودی هم مرا، جز عاشقی، کار دگر

من کیستم تا خوش زیم در سایهٔ دیوار او؟

بگذار کر غم جان دهم در زیر دیوار دگر

بیرون مرو، جولان مکن، وز ناز قصد جان مکن

انگار مرد از هر طرف صد عاشق زار دگر

در عشق مژگان صنم صحرانوردی‌ها کنم

دارم به پا خاری عجب، در پای دل خار دگر

گر داشت روزی بیش ازین بازار یوسف رونقی

دارد متاع حسن تو امروز بازار دگر

غیر از هلالی ماه من، داری وفادارن بسی

اما نداری همچو او، یار وفادار دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

دم آخر که مررا عمر به سر می‌آید

گر تو آیی به سرم عمر دگر می‌آید

گر نگریم جگر از درد تو خون می‌بندد

ور بگریم ز درون خون جگر می‌آید

منم آن کوه غم و درد، که سیلاب سرشک

هر دم از دامن من تا به کمر می‌آید

چون کنم از تو فراموش؟ که روزی صد بار

جلوهٔ حسن تو در پیش نظر می‌آید

در فقای سپر سینه به جانست دلم

که چرا تیر تو اول به سپر می‌آید؟

سبزهٔ نورسته بود خوب ولی خوب‌ترست

سبزهٔ خط تو، هرچند که بر می‌آید

شب ز فریاد هلالی سگت افغان برداشت

کین چه غوغاست که شب تا به سحر می‌آید؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

 

ای قامتت ز سرو سهی سرفرازتر

لعلت ز هرچه شرح دهم دل‌نوازتر

از بهر آن که با تو شبی آورم به روز

خواهم شبی ز روز قیامت درازتر

جان از تب فراق تو در یک نفس گداخت

هرگز تبی نبود ازین جان‌گدازتر

من در رهت نهاده به یاری سر نیاز

تو هر زمان ز یاری من بی‌نیازتر

در باختیم دنیی و عقبی به عشق پاک

در کوی عشق نیست ز ما پاک‌بازتر

دردا! که باز کار هلالی ز دست رفت

کارش بساز ای ز همه کارسازتر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

تا ز خط عنبرین، حسن تو شد بیش‌تر

عاشق روی توام، بیش‌تر از پیش‌تر

ای به تو میل دلم هرنفسی بیشتر

خوبی تو هر زمانی بیش‌تر از پیش‌تر

پرسش اگر می‌کنی عاشق درویش را

از همه عاشق‌ترم وز همه درویش‌تر

با غم ایوب نیست رنج مرا نسبتی

صبرم ازو کم‌ترست، دردم ازو بیش‌تر

عشق تو اندیشه را سوخت، که رسوا شدم

ور نه کس از من نبود عاقبت‌اندیش‌تر

کیش بتان کافری‌ست، مذهب ایشان ستم

و آن بت بد کیش من از همه بد کیش‌تر

غمزه‌زنان آمدی. سوی هلالی به ناز

سینهٔ او ریش بود، آه که شد ریش‌تر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

جان خواهم از خدا، نه یکی بلکه صد هزار

تا صد هزار بار بمیرم برای یار

من زارم و تو زار دلا یک نفس بیا

تا هر دو در فراق بنالیم زار زار

از بس که ریخت گریهٔ خون در کنار من

پر شد از این کنار، جهان، تا به آن کنار

در روزگار هجر تو روزم سیاه شد

بر روز من ببین که چه‌ها کرد روزگار

چون دل اسیر توست، ز کوی خودش مران

دل‌داریی کن و دل ما را نگاه دار

کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست

بهر خدا که لب بگشا، کام من بر آر

چون خاک شد هلالی مسکین به راه تو

خاکش به گرد رفت و شد آن گرد هم غبار

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

ای به خوبی از همه خوبان عالم خوب‌تر

شیوهٔ حسن و جمالت هر یک از هم خوب‌تر

آدمی، گر یوسف مصرست، مانند تو نیست

ای تو از مجموع فرزندان عالم خوب‌تر

رنگت از می حالتی دارد که از گل خوش‌ترست

و آن عرق بر عارض پاکت ز شبنم خوب‌تر

خوب‌تر شد روی گلگونت به دور خط سبز

آری، آری، باغ باشد سبز و خرم خوب‌تر

ملک جان تسلیم سلطان خیالش شد، که هست

کشور ما بر چنین شاهی مسلم خوب‌تر

تشنه لب بوسد هلالی خاک آن در، زان که هست

خاک پای پاک آن کو ز آب زمزم خوب‌تر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

 

وه! چه شورانگیزی ای شیرین پسر؟

هم نمک می‌ریزد از تو هم شکر

خاک پایت چون مرا فرق سرست

من چرا بردارم از پای تو سر؟

خاک گشتم لاله از خاکم دمید

هم‌چنان داغ تو دارم بر جگر

بی‌خبر بودن ز عالم آگهی‌ست

زاهد افسرده کی دارد خبر؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4320577
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث