به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مرا چون دیگران، یاد گل و گلشن نمی‌آید

به غیر از عاشقی کار دگر نمی‌آید

هوس دارم که دوزم چاک دل از تار گیسویش

ولی چندان گره دارد که در سوزن نمی‌آید

تعجب چیست گر من در وصالش فارغم از گل؟

کسی را پیش یوسف یاد پیراهن نمی‌آید

منور شد به تشریف قدومش خانهٔ چشمم

بلی، جز مردمی از دیدهٔ روشن نمی‌آید

تو بدخویی، که داری قصد جان عاشقان، ور نه

کسی را از برای عاشقی کشتن نمی‌آید

به جای خاک پایش توتیا جستم، ندانستم

که کار سرمه از خاکستر گلخن نمی‌آید

هلالی اشک می‌بارد، برو دامن‌کشان مگذر

تعلل چیست؟ چون گردی بران دامن نمی‌آید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

هر دم از چشم تو دل را نظری می‌باید

صد نظر دید و هنوزش دگری می‌باید

آن قدر سرکشی و ناز که باید، داری

شیوهٔ مهر و وفا هم قدری می‌باید

هر چه در عالم خوبی‌ست از آن خوب‌تری

نتوان گفت کزان خوب‌تری می‌باید

به امید نظری در گذرت خاک شدیم

از تو بر ما نظری و گذری می‌باید

گفتی از وصل خبر یافته‌ای خوش‌دل باش

خبری هست و لیکن اثری می‌باید

به قدم طی نشود را بیابان فراق

قطع این مرحله را بال و پری می‌باید

در ره عشق، هلالی، خبر از خویش مپرس

که در این راه ز خود بی‌خبری می‌باید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

مه من با رقیبان جفااندیش می‌آید

ز غوغایی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید

چه چشمست این؟ که هرگه جانب من تیز می‌بینی

ز مژگان تو بر ریش دلم صد نیش می‌آید

جمالت را به میزان نظر هرچند می‌سنجم

به چشم من رخت از جمله خوبان پیش می‌آید

مرا این زخم‌ها بر سینه از دست خودست، آری

کسی را هر چه در پیش آید ز دست خویش می‌آید

فلک تاج سعادت می‌دهد ارباب حشمت را

همین سنگ ملامت بر سر درویش می‌آید

هلالی، روز وصل آمد، مکن اندیشهٔ دوری

که این اندیشه‌ها از عقل دوراندیش می‌آید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

گر کسی عاشق رخسار تو باشد چه کند؟

طالب دولت دیدار تو باشد چه کند؟

شوخی و بی‌خبر از درد گرفتاری دل

دردمندی که گرفتار تو باشد چه کند؟

چه غم از سینهٔ ریش و دل افگار مرا؟

سینه‌ریشی که دل‌افگار تو باشد چه کند؟

قصد جان و دل یاران بود اندیشهٔ تو

بی‌دلی کر دل و جان یا تو باشد چه کند؟

ای طبیب دل بیمار، بگو، بهر خدا

کان جگر خسته، که بیمار تو باشد چه کند؟

گوش بر گفتهٔ احباب توان کرد ولی

هر که را گوش به گفتار تو باشد چه کند؟

می‌کند بی تو هلالی همه شب نالهٔ زار

ناتوانی که دلش زار تو باشد چه کند؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

دلا گر عاشقی بنشین که جانانت برون آید

بر آن در منتظر می‌باش، تا جانت برون آید

اگر صد سال آب از گریه بر آتش زنند چشمم

هنوز از سینهٔ من سوز هجرانت برون آید

ز تاب آتش می، چون عرق ریزد گل رویت

زلال رحمت از چاه زنخوانت برون آید

چه بینم آفتابی را، که از جیب فلک سرزد؟

خوش آن ماهی، که هر صبح از گریبانت برون آید

سوار خاک میدان توام، آهسته جولان کن

نمی‌خواهم که گردی هم ز میدانت برون آید

هلالی خواستی که از ضعف تن افغان کنی اما

تو آن قوت کجا داری که افغانت برون آید؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

غمی کز درد عشقت بر دل ناشاد می‌آید

اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد می‌آید

دلم روزی که طرح عشق می‌انداخت دانستم

که گر سازم بنای صبر بی‌بنیاد می‌آید

نمی‌دانم چه بی‌رحمی‌ست آن سلطان خوبان را

که هرگه داد خواهم بر سر بیداد می‌آید

رقیبا گر تو را اندیشهٔ ما نیست معذوری

کجا بی‌درد را از دردمندان یاد می‌آید؟

طفیل بندگان، من هم قبول افتاده‌ام گویا

که از هر جانب آواز مبارک باد می‌آید

عجب خاک فرح‌ناک‌ست کوی می فروشان را!

که هر کس می‌رود غمگین، همان دم شاد می‌آید

چه نسبت با رقیبان سنگ‌دل مسکین هلالی را؟

نمی‌آید ز خسرو آن چه از فریاد می‌آید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

 

چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟

مرا چون با تو کار افتاده است این‌ها چه کار آید؟

دلم را باغ و بستان خوش نمی‌آید، مگر وقتی

که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید

چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل

وگر آید سیه روز و پریشان روزگار آید

نمی‌آیم برون از بیم رسوایی، که می‌ترسم

مرا در پیش مردم گریهٔ بی‌اختیار آید

س از عمری، اگر آن طفل بدخو بگذرد سویم

نمی‌گیرد قراری، تا دل من در قرار آید

فزون از داغ نومیدی بلایی نیست عاشق را

مبادا کین بلا پیش من امیدوار آید

هلالی چون تو درویشی و آن مه خسرو خوبان

تو را از عشق او فخریت و او را از تو عار آید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

اگر چون تو سروی ز جایی برآید

شود رستخیز و بلایی برآید

خدا را، لب خود به دشنام بگشا

که از هر زبانی دعایی برآید

تو سلطان حسنی و عالم گدایت

چنان کن که کار گدایی برآید

چه کم گردد آخر ز جاه و جلالت

اگر حاجت بی‌نوایی برآید؟

مزن تیر جور و حذر کن ز آهی

که از سینهٔ مبتلایی برآید؟

مرا می‌کشد انتظار قدومت

چه باشد که آواز پایی برآید؟

هلالی ازین شب خلاصی ندارد

مگر آفتابی ز جایی برآید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

زان پیشتر که جانان ناگه ز در درآید

از شادی وصالش ترسم که جان برآید

ناصح به صبر ما را بسیار خواند، لیکن

ما عاشقیم و از ما این کار کمتر آید

ای ترک شوخ، باری، در سر چه فتنه داری؟

کز شوخی تو هر دم صد فتنه بر سر آید

جز عکس خود، که بینی، ز آیینه گاه کاهی

مثل تو دیگری کو، تا در برابر آید؟

گفتی که با تو یارم، آه! این دروغ گفتی

ور زانکه راست باشد کی از تو باور آید؟

بر گرد شمع رویت پروان شد هلالی

یک بار گر برانی، صد بار دیگر آید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

اگر نه از گل نورسته بوی یار آید

هوای باغ و تماشای گل چه کار آید؟

بهار می‌رسد، آهنگ باغ کن، زان پیش

که رفته باشی و بار دگر بهار آید

ز باده سرخوشی خود، زمان زمان، نو کن

چنان مکن که رود مستی و خمار آید

فتاده کشتی عمرم به موج خیز فراق

امید نیست کزین ورطه بر کنار آید

هزار عاشق دل‌خسته خاک راه تو باد

ولی مباد که بر دامنت غبار آید

جدا ز لعل تو هر قطره‌ای ز آب حیات

مرا به دیده چو پیکان آبدار آید

چو بار نیست بر این آستان هلالی را

از این چه سود که روزی هزار بار آید؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4320480
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث