به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

هر گه آن قصاب خنجر بر گلوی من نهد

می‌نهم سر بر زمین تا پا به روی من نهد

آن که هر سو کشته‌ای سر می‌نهد بر پای او

کشتهٔ آنم که روزی پا به سوی من نهد

خوی او تندست با من، گو: رقیب سنگ‌دل

تا برآرد تیغ و پیش تندخوی من نهد

دفع سودای سر زلف تو نتواند حکیم

گر دو صد زنجیر بر هر تار موی من نهد

گرد غم را گر به آب دیده بنشانم دمی

باز برخیزد قدم در جستجوی من نهد

بوی مشک آید از اوراق هلالی سال‌ها

گر دمی پیش غزال مشک‌بوی من نهد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

ماه من، زلفت شب قدرست و رویت روز عید

در سر ماهی شب و روز به این خوبی که دید؟

سرو من برخاست، از قدش قیامت شد پدید

غیر آن قامت که من دیدم قیامت را که دید؟

آن زنخدان را که پر کردند ز آب زندگی

بر کفم نه، کز کما نازکی خواهد چکید

چون در آغوشت گرفتم قالب من جان گرفت

غالباً جان‌آفرین جسم تو از جان آفرید

چون کف پایت نهادی بر دلم آرام یافت

دست ازو گر باز داری همچنان خواهد تپید

چون که بگذشتی تو اشک من روان شد از پیت

عزم پابوس تو دارد، هر کجا خواهد رسید

می‌کشم بار غم از هجران و این کوه بلاست

من ندانم کین بلا را تا به کی خواهم کشید؟

وه! چه پیش آمد، هلالی، کان غزال مشک‌بوی

ناگهان از من رمید و با رقیبان آرمید؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

جز بندگیم کاری از دست نمی‌آید

من بندهٔ فرمانم، تا دوست چه فرماید؟

تو عمر من و وصلت آسایش عمر من

یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید

ای گل تو به حسن خود مغرور مشو چندین

کین خوبی ده روزه بسیار نمی‌پاید

تا چند جفاگاری، شوخی و دل‌افگاری؟

جای که وفا باشد این‌ها به چه کار آید؟

در عشق هلالی را انکار کنند اما

این کار چو پیش آید انکار نمی‌شاید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

لعل جان‌بخشت که یاد از آب حیوان می‌دهد

زنده را جان می‌ستاند مرده را جان می‌دهد

دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن

شهسوار من سمند ناز جولان می‌دهد

یا رب اندر ساغر دوران شراب وصل نیست

یا به دور ما همه خوناب هجران می‌دهد؟

دل مگر پابستهٔ زلف تو شد کز حال او

باد می‌آید خبرهای پریشان می‌دهد؟

نیست درد عشق خوبان را به درمان احتیاج

گر طبیب این درد بیند ترک درمان می‌دهد

موجب این گریه‌های تلخ می‌دانی که چیست؟

عشوهٔ شیرین که آن لب‌های خندان می‌دهد

ای اجل سوی هلالی بهر جان بردن میا

زان که عاشق گاه مردن جان به جانان می‌دهد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

با من اول آن همه رسم وفاداری چه بود؟

بعد از آن بی‌موجبی چنیدن جفاگاری چه بود؟

مرحمت بگذاشتی، تیغ جفا برداشتی

آن محبت‌ها کجا شد؟ این ستمگاری چه بود؟

مردم چشمم ز آزارت به خون آغشته شد

نور چشم من بگو کین مردم‌آزاری چه بود؟

زان دو گیسو گر خدا قید گرفتاران نخواست

این همه ترتیب اسباب گرفتاری چه بود؟

گر نبود ای شوخ، آهنگ دلازاری تو را

بی‌جهت با عاشقان آهنگ بی‌زاری چه بود؟

سوی خود خواندی هلالی را و راندی عاقبت

عزت او را بدل کردن به این خواری چه بود؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

کاکل ز چه بگذاشته‌ای تا کمر خود؟

مگذار بلاهای چنین را به سر خود

رفتار تو را گر ملک از عرش ببیند

آید به زمین فرش کند بال و پر خود

چشم تو نهان یک نظر از لطف بینداخت

ما را ز چه انداخته‌ای از نظر خود؟

دیروز ز همه عالم خبرم بود

امروز چنانم که ندارم خبر از خود

در عشق تو از من اثری بیش نماندست

نزدیک شد آن دم که نیابم اثر خود

من کشته شوم به که جدا افتم از آن در

زارم بکش و دور میفگن ز در خود

دور از تو چه گویم به چه حال‌ست هلالی؟

درمانده به درد دل خونین‌جگر خود

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

یار اگر مرحم داغ دل محزون نشود

با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟

جز دل سخت تو خون شد همه دل‌ها ز غمم

دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود

این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست

کوشش ما همه این‌ست که افزون نشود

گر به سرمنزل لیلی گذری، جلوه‌کنان

نیست ممکن که تو را بیند و مجنون نشود

بس که در ناله‌ام از گردش گردون همه شب

هیچ شب نیست دو صد ناله به گردون نشود

واعظا ترک هلالی کن و افسانه مخوان

کشتهٔ عشق بتان زنده به افسون نشود

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود

غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس

آن خیل بی‌شمار که داند که چند بود؟

بستم به طرهٔ تو دل و رستم از غمت

آری، علاج عاشق بیچاره بند بود

یک ذره مانده بود ز من در شب فراق

آن ذره هم بر آتش هجران سپند بود

جان با سگان دوست، هلالی سپرد و رفت

این شیوه گر پسند، و گر ناپسند بود

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

شیرین دهنا! این همه شیرین نتوان بود

شیری که تو خوردی مگر از ریشهٔ جان بود؟

این حسن چه حسن‌ست که از پرده عیان ساخت؟

نقشی که پس پردهٔ تقدیر نهان بود

تنها نه من از واقعهٔ عشق خرابم

مجنون هم از این واقعه رسوای جهان بود

امروز نشد نام و نشان دل من گم

تا بود دل گم شده بی نام و نشان بود

دی بود گمان کز غمت امروز بمیرم

امروز یقین‌ست مرا هرچه گمان بود

هر تیر جفایی که دو ابروی تو افگند

بس کارگر آمد که به زور دو کمان بود

خود را خس و خاشاک درت گفت هلالی

تحقیق نمودیم بسی کمتر از آن بود

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

دی به راهم دیدن و آن‌گاه نادیدن چه بود؟

روی گردانیدن و از راه گردیدن چه بود؟

گر نه در دل داشتی کز رشک گریم زار زار

پیش من رخ در رخ اغیار خندیدن چه بود؟

خواستی کز ساغر حسرت خورم خون جگر

ور نه در بزم رقیبان جرعه نوشیدن چه بود؟

من نمی‌دانم که این خشم تو را تقریب چیست؟

خود بگو آخر که بی‌تقریب رنجیدن چه بود؟

دوش در کویت به بیماری فکندم خویش را

تا نگویندم که شب تا روز نالیدن چه بود؟

خانهٔ اغیار را پرسید و من مردم ز رشک

دوستان پرسید زو کین خانه پرسیدن چه بود؟

بی مه رویش هلالی زار گشتی عاقبت

با چنین نامهربانی مهر ورزیدن چه بود؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4326231
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث