به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

افروخت رنگت از می و دل‌ها کباب شد

روی تو ماه بود و کنون آفتاب شد

گفتم به دور عشق تو سازم سرای عیش

غم‌خانه‌ای که داشتم، آن هم خراب شد

این آه گرم بی‌سببی نیست دم به دم

یا سینه‌ سوخت، یا دل سوزان کباب شد

ناصح زبان گشاد که تسکین دهد مرا

نام تو برد و موجب صد اضطراب شد

خوناب دیده این همه دانی که از کجاست؟

خونی که بود در دل غم‌دیده آب شد

هر جا که هست روی تو در پیش چشم ماست

کس در میان ما نتواند حجاب شد

فارغ نشسته بود و هلالی به کوی زهد

ناگه لب تو دید و خراب شراب شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

 

بر سر بالین طبیب از نالهٔ من زار شد

از برای صحت من آمد و بیمار شد

دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد

بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد

صبر می‌کردم که درد عشق خوبان کم شود

لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد

مدعی گویا برای کشتن ما بس نبود

کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد

هر که را سودای زلف آن پری دیوانه کرد

خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد

من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن

کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد

بس که آمد بر سو کویت هلالی همچو اشک

از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد

من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آن‌جا اثر رحمت جاوید توان یافت

کان‌جا ز رقیبان تو آثار نباشد

هر جا که حبیب‌ست به پهلوی رقیب‌ست

در باغ جهان یک گل بی‌خار نباشد

بر من که گرفتار توام، رحم مفرمای

رحم‌ست بر آن کس که گرفتار نباشد

ما خانه‌خرابیم و نداریم پناهی

ویرانهٔ ما را در و دیوار نباشد

تقصیر و فارسم رقیب‌ست، عجب نیست

هرگز سگ دیوانه وفادار نباشد

بی‌یار به عالم نتوان بود، هلالی

عالم به چه کار آید اگر یار نباشد؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

شب هجران رسید و محنت بسیار پیدا شد

بیا ای بخت کاری کن که ما را کار پیدا شد

به کنج عافیت می‌خواستم کز فتنه بگریزم

بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد

جگر خون‌ست، ازان این گریهٔ خونین پدید آمد

دلم زارست، ازان این ناله‌های زار پیدا شد

نمی‌خواهم که خورشید جمالش جلوه‌گر گردد

در آن منزل که روزی سایهٔ اغیار پیدا شد

عزیزان را ز سودای کسی آشفته می‌بینم

مگر آن یوسف گم‌گشته در بازار پیدا شد؟

طبیبا هر که را بیماری هجران فگند از پا

اجل پیش از تو بر بالین آن بیمار پیدا شد

به سویش بگذر ای باد صبا و ز من بگو آن‌جا

که در هجرت هلالی را بلا بسیار پیدا شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

تا کی آن شوخ نظر بر دگری اندازد؟

کاشکی جانب ما هم نظری اندازد

آه از آن خنجر مژگان که به هر چشم زدن

چاک‌ها در دل خونین‌جگری اندازد

بخت بد گر نرساند خبر وصل تو را

باری از مرگ رقیبان خبری اندازد

ای خوش آن عاشق پر ذوق که از غایت شوق

دست در گردن زرین‌کمری اندازد

سرگران‌ست هلالی، قدح باده بیار

تا شود مست و به پای تو سری اندازد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

یار هر چند که رعنا و سهی‌قد باشد

گر به عاشق نکویی بکند بد باشد

مقصد اهل نظر خاک در توست، بلی

چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد

آن که در حسن بود یکصد خوبان جهان

حسن‌خلقی اگرش هست یکی صد باشد

الف قد تو پیش همه مقبول افتاد

این نه حرفی‌ست که بر وی قلم رد باشد

موی ژولیدهٔ من بین و وفا کن، ور نه

سبزه بینی که مرا بر سد مرقد باشد

گفتمش دل به خم زلف تو در قید بماند

گفت دیوانه همان به که مقید باشد

حد کس نیست هلالی که شود همره ما

زان که این مرحله را محنت بی‌حد باشد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

باغ عیش من به جای گل همه خار آورد

آری، این نخلی که من دارم همین بار آورد

کوه از سیل سرشکم در صدا آید، بلی

گریهٔ من سنگ را در نالهٔ زار آورد

عالمی در گریه است از نالهٔ جان‌سوز من

نوحه‌ای کز درد خیزد گریه بسیار آورد

گر دل آزرده را جز داغ او مرهم نهم

بر دل آن مرحم شود داغی که آزار آورد

هر که ابروی تو دید و مایل محراب شد

زود باشد کز خجالت رو به دیوار آورد

تا ز خورشید جمالت گرم شد بازار حسن

هر دم این دیوانه را سودا به بازار آورد

پای بر فرق هلالی نه که بهر مقدمت

هر زمان صد گوهر از چشم گهربار آورد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

من عاشق و دیوانه و مستم چه توان کرد؟

می خواره و معشوق‌پرستم، چه توان کرد؟

گر ساغر سی روزه کشیدم چه توان گفت؟

ور توبهٔ چل‌ساله شکستم چه توان کرد؟

گویند که رندی و خراباتی و بدنام

آری به خدا این همه هستم، چه توان کرد؟

من رسته‌ام از قید خرد، هیچ مگویید

ور زان که ازین قید نرستم چه توان کرد؟

برخاستم از صومعهٔ زهد و سلامت

در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟

عهدم همه با پیر مغان‌ست، هلالی

گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

به ناز می‌رود و سوی کس نمی‌نگرد

هزار آه کشم یک نفس نمی‌نگرد

گهی به پس روم و گه سر رهش گیرم

ولی چه فایده چون پیش و پس نمی‌نگرد

چو غمزه‌اش ره دین زد چه سود نالهٔ جان؟

که راهزن به فغان جرس نمی‌نگرد

کسی که در هوس روی ماه‌رخساری‌ست

در آفتاب ز روی هوس نمی‌نگرد

دلم به سینهٔ صد چاک مشکل آید باز

که مرغ رفته به سوی قفس نمی‌نگرد

خطاست پیش رخش سوی نو خطان دیدن

کسی به موسم گل خار و خس نمی‌نگرد

گذشت و سوی هلالی ندید و رحم نکرد

چه طالع‌ست که هرگز به کس نمی‌نگرد؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4327161
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث