به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مسکین طبیب، چارهٔ دردم خیال کرد

بیچاره را ببین چه خیال محال کرد؟

کی می‌رسد خیال طبیبان به درد من؟

دردن بدان رسید که نتوان خیال کرد

دارد هزار تفرقه دل در شب فراق

کو آن فراغتی که به روز وصال کرد؟

گل پیش عارض تو شد از انفعال سرخ

آن خنده‌ای که کرد هم از انفعال کرد

سنگین‌دلی که اسب جفا تاخت بر سرم

موری ضعیف را به ستم پایمال کرد

سلطان وقت شد ز گدایان کوی عشق

درویش میل سلطنت بی‌زوال کرد

گفتی که حلقه ساخت هلالی قد تو را

آن کس که ابروان تو را چون هلالی کرد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

نمی‌توان به تو شرح بلای هجران کرد

فتاده‌ام به بلایی که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بی‌دل

که مرد پیش تو و کار برخورد آسان کرد

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یا رب؟

کدام سنگ‌دل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست

که تیر غمزهٔ او هر چه کرد پنهان کرد

نیافت لذت ارباب ذوق، بی‌دردی

که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

هلالی از دل مجروح من چه می‌پرسی؟

خرابه‌ای که تو دیدی فراق ویران کرد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

شمع، دوش از نالهٔ من گریهٔ بسیار کرد

غالباً سوز دل من در دل او کار کرد

حال دل می‌داند آن شوخ و تغافل می‌کند

این سزای آن که سر عشق را اظهار کرد

نالهٔ من این همه زان ماه خوش‌رفتار نیست

هرچه با من کرد دور چرخ کج‌رفتار کرد

عاشقان زین پیش دایم عزتی می‌داشتند

محنت عشقش عزیزان جهان را خوار کرد

عشق آسان می‌نمود اول به امید وصال

ناامیدی‌های هجرانش چنین دشوار کرد

در بلای عشق کی خوانم دعای عافیت؟

کز دعاهای چنین می‌باید استغفار کرد

فی‌المثل گر خاک خواهد شد رقیب سنگدل

خواهد از خاکش فلک راه مرا دیوار کرد

گاه‌گاهی گر هلالی را بپرسی دور نیست

زان که آن بیچاره را این آرزو بیمار کرد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

ماه شهر آشوب من هر گه به راهی بگذرد

شهر پرغوغا شود چونان که ماهی بگذرد

روزم از هجران سیه شد آفتاب من کجاست؟

تا به سویم در چنین روز سیاهی بگذرد

چون به ره می‌بینمش، بی‌خود تظلم می‌کنم

همچو مظلومی که به روی پادشاهی بگذرد

ای که در عشق بتان لاف صبوری می‌زنی

صبر کن تا زین حکایت چندگاهی بگذرد

نگذرد، گر سال‌ها باشم به راهش منتظر

ور دمی غایب شوم، آن دم چو ماهی بگذرد

با وجود آن که آتش زد مرا در جان و دل

دل نمی‌خواهد که سویش دود آهی بگذرد

ساقیا لب‌تشنه مردم کاش بر من بگذری

وه! چه باشد آب حیوان بر گیاهی بگذرد؟

در صف خوبان تو در جولان و خلقی در فغان

همچو آن شاهی که با خیل و سپاهی بگذرد

گفت می‌خواهم که از پیش هلالی بگذرم

آه! اگر ظلمی چنین بر بی‌گناهی بگذرد!

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

آمد آن سنگین‌دل و صد رخنه در جان کرد و رفت

ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت

آن که در زلفش پریشان دل ما جمع بود

جمع ما را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت

قالب فرسودهٔ ما خاک بودی کاشکی

بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت

گر دل از دستم به غارت برد چندان باک نیست

غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت

رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی

بازگرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت

دل به سویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت

کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت

در دم رفتن هلالی جان به دست دوست داد

نیم‌جانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد

طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد

ای دیده، تیز منگر در روی نازک او

کز غایت لطافت تاب نظر ندارد

در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو

آری چو جانی و کس از جان گذر ندارد

سگ را بخون آهو رخصت مده که مسکین

از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد

در عشق تو هلالی از ترک سر به سر شد

دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

چو از داغ فراقت شعلهٔ حسرت به جان افتد

چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد

سجود آستانت چون میسر نیست می‌خواهم

که آن‌جا کشته گردم تا سرم بر آستان افتد

نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم

کنون ترسم که نقصان در بنای آسمان افتد

به راهت چند زار و ناتوان افتم، خوش آن روزی

که از چشمت نگاهی سوی این ناتوان افتد

تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می‌سازد

چنین باشد بلی چون چشم سگ بر استخوان افتد

هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد

که پیش از هر سخن افسانهٔ او در میان افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

گر ز رخسار تو یک لمعه به دریا افتد

آب آتش شود و شعله به صحرا افتد

بس که از قد تو نالیم به آواز بلند

هر نفس غلغله در عالم بالا افتد

روز وصل‌ست، هم امروز فدای تو شوم

کار امروز نشاید که به فردا افتد

دارم امید که چون تیغ کشی در دم قتل

هر کجا پای تو باشد سرم آن‌جا افتد

رفتی از خانه به بازار به صد عشوه و ناز

آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟

آن که انداخت درین آتش سوزان ما را

دل ما بود، که آتش به دل ما افتد؟

دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست

کاش در جلوه‌گه آن بت رعنا افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

تو را گهی که نظر بر من خراب افتد

دلم بس که تپد در من اضطراب افتد

دلم به یاد لبت هر زمان شود بی‌خود

علی‌الخصوص زمانی که در شراب افتد

تو چون شراب‌خواری با رقیب خنده‌زنان

ز خندهٔ تو نمک در دل کباب افتد

ز بهر جلوه چو خورشید من رود بر بام

به خان‌ها همه از روزن آفتاب افتد

مگو: به دوزخ هجر افگنم هلالی را

روا مدار که بیچاره در عذاب افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد

فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد

بهتر آنست که چون گل نشوی هم‌دم خار

چند روزی که گل حسن تو بی خار افتاد

می‌رود خون دل از دیده ولی دل چه کند؟

که مرا این همه از دیدهٔ خون‌بار افتاد

تا ابد پشت به دیوار سلامت ننهد

دردمندی که در آن سایهٔ دیوار افتاد

گر به راه غمت افتاد هلالی غم نیست

در ره عشق ازین واقعه بسیار افتاد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324842
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث