به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در کوی تو آمد به سرم سنگ ملامت

مشکل که ازین کوی برم جان به سلامت

نتوان گله کرد از جور و جفایی که تو کردی

جور تو کرم بود و جفای تو کرامت

امروز مرا درین شهر حال غریبی‌ست

نی رای سفر کردن و نی روی اقامت

شد سیل سرشکم سبب طعنهٔ مردم

توفان بلا دارم و دریای ملامت

«قد قامت» و فریاد موذن نکند گوش

آن کس که به فریاد بود زان قد و قامت

ای دل که تو امروز گرفتار فراقی

امروز تو کم نیست و فردای قیامت

بی روی تو یک چند اگر زیست هلالی

جان می‌دهد اینک به صد اندوه و ندامت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

نا دیده می‌کنی چو فتد دیده بر منت

جانم فدای دیدن و نادیده کردنت

فردا که ریزه ریزه شود تن به زیر خاک

برخیزم و چو ذره در آیم ز روزنت

با آن که رفت روشنی چشمم از غمت

دارم هنوز دوست‌تر از چشم روشنت

گر می‌کشی نمی‌روم از صیدگاه تو

دست من‌ست و حلقهٔ فتراک توسنت

بر دامن تو بادهٔ گلگون چکیده است

یا خون ماست آن که گرفت‌ست دامنت؟

مستی و گردنی چو صراحی کشیده‌ای

خوش آن که دست خویش در آرم به گردنت

دیگر تو را چه باک هلالی ز دشمنان؟

کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

دل به امید کرم دادم و دیدم ستمت

چه ستم‌ها که ندیم به امید کرمت

دارم آن سر که به خاک قدمت سر بنهم

غیر از اینم هوسی نیست، به خاک قدمت

تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست

حشمت و خیل بتان درخور خیل و حشمت

لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیش‌ست

می‌کنم شکر و ندارم گله از بیش و کمت

عاشق دل‌شده را موج غم از سر بگذشت

دست او گیر که افتاده به دریای غمت

رقم از مشک زدی بر ختن ای کاتب صنع

آفرین بر تو و بر خامهٔ مشکین‌رقمت!

دفتر شرح غمت رفت هلالی همه جا

گر چه صد ره ببریدیم زبان قلمت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

دل‌های مردمان به نشاط جهان خوش‌ست

در دل مرا غمی‌ست که خاطر به آن خوش‌ست

چون نیست خوش‌دل از تن زارم سگ درش

سگ بهتر از کسی که به این استخوان خوش‌ست

خوش نیست چشم مردم بیگانه جای یار

چون یار من پری‌ست ز مردم نهان خوش‌ست

از درد ناله کردم و درمان من نکرد

گویا دلش به درد من ناتوان خوش‌ست

سلطان ملک هستی باشد خیال دوست

این سلطنت به کشور ما جاودان خوش‌ست

ناصح عمارت دل ویران ما مکن

بگذار تا خراب شود، کان چنان خوش‌ست

بر آستان یار هلالی نهاد سر

او را سر نیاز بر آن آستان خوش‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

یا تمنای وصال تو مرا خواهد کشت

یا تمنای جمال تو مرا خواهد کشت

باز در جلوهٔ ناز آمده‌ای همچو نهال

جلوهٔ ناز نهال تو مرا خواهد کشت

روز وصلت تو در کشتن من تیغ مکش

که شب هجر خیال تو مرا خواهد کشت

چند پرسی که تو را زار کشم یا نکشم؟

جهد کن ور نه خیال تو مرا خواهد کشت

شاه من تا به کی این سرکشی و حشمت و ناز؟

وه! که این جاه و جمال تو مرا خواهد کشت

گم شدی باز، هلالی به خیال دهنش

این خیالات محال تو مرا خواهد کشت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت

یار اگر این‌ست بالله می‌توان از جان گذشت

از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکل‌ست

راست می‌گویم، بلی، از راستی نتوان گذشت

جز به روز وصل عمر و زندگی حیف‌ست حیف

حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت

یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک

عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت

چون گذشت از دل تیر خدنگش، گو بیا تیر اجل

هر چه آید بگذرد، چون هرچه آمد آن گذشت

پیش از این گر جام عشرت داشتم حالا چه سود؟

از فلک دور دگر خواهم که آن دوران گذشت

خلق گویندم هلالی درد خود را چاره کن

کی توانم چارهٔ دردی که از درمان گذشت؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

روز من شب شد و آن ماه به راهی نگذشت

این چه عمری‌ست که سالی شد و ماهی نگذشت؟

ذوق آن جلوه مرا کشت که وی از سر ناز

آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت

عمر بگذشت و همان روز سیه در پیش‌ست

در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت

قصهٔ شهر دل و لشکر اندوه مپرس

که از آن عرصه به این ظلم سپاهی نگذشت

نگذشت آن مه و زارست هلالی به رهش

حال درویش خراب‌ست که شاهی نگذشت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

دگرم بستهٔ آن زلف سیه نتوان داشت

آن‌چنانم که به زنجیر نگه نتوان داشت

تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا

روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت

تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟

این همه تشنه مرا بر لب چه نتوان داشت

دیده بربستم و نومید نشستم، چه کنم؟

بیش از این دیده به امید به ره نتوان داشت

با وجود رخ او دیدن گل کی زیباست؟

پیش خورشید، نظر جانب مه نتوان داشت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

در مجلس اگر او نظری با دگری داشت

دانند حریفان که در آن هم نظری داشت

هر لاله که با داغ دل از خاک بر آمد

دیدم که ز سودای تو پرخون جگری داشت

امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟

گویا ز پریشانی دل‌ها خبری داشت

فریاد که رفت از سرم آن سرو که عمری

من خاک رهش بودم و بر من گذری داشت

با جام و قدح عزم چمن کرد چو نرگس

هر کس که درین روز سیم و زری داشت

زین مرحله آهنگ عدم کرد هلالی

مانند غریبی که هوای سفری داشت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

در دل بی‌خبران جز غم عالم غم نیست

در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست

خاک عالم که سرشتند غرض عشق تو بود

هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست

از جنون من و حسن تو سخن بسیارست

قصهٔ ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست

گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند

کی گذاریم که آن داغ کم از مرهم نیست

بس که سودای تو دارم غم خود نیست مرا

گر ازین پیش غمی بود کنون آن هم نیست

من که امروز هلاک دم جان‌بخش تو ام

دم عیسی چه کنم؟ چون دم او این دم نیست

غنچهٔ خرمی از خاک هلالی مطلب

که سر روضهٔ او جای دل خرم نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4326399
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث