به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در دل بی‌خبران جز غم عالم غم نیست

در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست

خاک عالم که سرشتند غرض عشق تو بود

هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست

از جنون من و حسن تو سخن بسیارست

قصهٔ ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست

گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند

کی گذاریم که آن داغ کم از مرهم نیست

بس که سودای تو دارم غم خود نیست مرا

گر ازین پیش غمی بود کنون آن هم نیست

من که امروز هلاک دم جان‌بخش تو ام

دم عیسی چه کنم؟ چون دم او این دم نیست

غنچهٔ خرمی از خاک هلالی مطلب

که سر روضهٔ او جای دل خرم نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

کدام جلوه که در سرو سرافراز تو نیست؟

کدام فتنه که در جلوه‌های ناز تو نیست؟

مکن به خاک درش ای رقیب عرض نیاز

که نازنین مرا حاجت نیاز تو نیست

دلا به شام فراق از بلای حشر مپرس

که روز کوته او چون شب دراز تو نیست

ز سجده پیش زخش منع ما مکن زاهد

نیاز اهل محبت کم از نماز تو نیست

به کوی عشق هلالی نساختی کاری

چه شد؟ مگر کرم دوست کارساز تو نیست؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

من با تو یک‌دلم، سخن و قول من یکی‌ست

این‌ست قول من که شنیدی سخن یکی‌ست

بگداختم، چنان که اگر سر برم به جیب

کس پی نمی‌برد که درین پیرهن یکی‌ست

خواهم به صد هزار زبان وصف او کنم

لیکن مقصرم، که زبان در دهن یکی‌ست

ماه مرا به زهره‌جبینان چه نسبت‌ست؟

ایشان چو انجم‌ند و ماه انجمن یکی‌ست

صد بار از تو شوکت خوبان شکست یافت

خسرو هزار و خسرو لشکرشکن یکی‌ست

برخاست‌ست نقش دویی از میان ما

ما از کمال عشق دو جانیم و تن یکی‌ست

در درگهت رقیب و هلالی برابرند

طوطی درین دیار چرا با ذغن یکی‌ست؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی‌ست

شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالی‌ست!

هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی

ما غریبیم و تو بی‌رحم، غریب احوالی‌ست!

گر فتد مردم چشمم به رخت، روی مپوش

تو همان گیر که بر روی تو این هم خالی‌ست

بر لب چشمهٔ نوشین تو آن سبزهٔ خط

شکرستان تو را طوطی فارغ بالی‌ست

می‌روی تند که باز آیم و زارت بکشم

این نه تندی‌ست که در کشتن من اهمالی‌ست

قرعهٔ بندگی خویش به نامم زده‌ای

این سعادت عجب‌ست! این چه مبارک فالی‌ست!

ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت

کوکب طالع او را نظر اقبالی‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

شیشهٔ می دور از آن لب‌های می‌گون می‌گریست

تا دل خود را دمی خالی کند خون می‌گریست

دوش بر سوز دل من گریه‌ها می‌کرد شمع

چشم من آن گریه را می‌دید و افزون می‌گریست

آن نه شب بود در ایام لیلی هر صباح

آسمان شب تا سحر بر حال مجنون می‌گریست

سیل در هامون، صدا در کوه، می‌دانی چه بود؟

از غم من کوه می‌نالید و هامون می‌گریست

چیست دامان سپهر امروز پرخون از شفق؟

غالباً امشب ز درد عشق گردون می‌گریست

بر رخ زردم ببین خط‌های اشک سرخ را

این نشانی‌هاست که امشب چشم من خون می‌گریست

شب که می‌خواندی هلالی را و می‌راندی به ناز

در درون پیش تو می‌خندید و بیرون می‌گریست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

این تازه گل که می‌رسد از بوستان کیست؟

نخل کدام گلشن و سرو روان کیست؟

باز این نهال تازه که سر می‌کشد به ناز

سرو کشیده قامت نازک میان کیست؟

ای دل ز تیر ابروی پرفتنه‌اش منال

تو تیر را ببین و مگو کز کمان کیست؟

دشنام‌ها که از تو رساندند قاصدان

دانستم از ادای سخن کز زبان کیست

گر افگنند پیش سگت بعد کشتنم

داند ز بوی درد که این استخوان کیست

افسانه شد حدیث من آخر شبی بپرس

کین گفتگو که می‌گذرد داستان کیست؟

از آه گرم سوخت هلالی و کس نگفت

دودی که بر فلک شده از دودمان کیست؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

 

گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟

ما را خیال توست تو را در خیال چیست؟

جانم به لب رسید چه پرسی ز حال من؟

چون قوت جواب ندارم سوال چیست؟

بی‌ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟

از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست؟

گفتم همیشه فکر وصال تو می‌کنم

در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟

دردا که عمر در شب هجران گذشت و من

آگه نیم هنوز که روز وصال چیست؟

چون حل نمی‌شود به سخن مشکلات عشق

در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟

ای دم به دم به خون هلالی کشیده تیغ

مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

برخیز تا نهیم سر خود به پای دوست

جان را فدا کنیم که صد جان فدای دوست

در دوستی ملاحظهٔ مرگ و زیست نیست

دشمن به از کسی، که نمی‌رد برای دوست

حاشا! که غیر دوست کند جا به چشم من

دیدن نمی‌توان دگری را به جای دوست

از دوست هر جفا که رسد جای منت‌ست

زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست

با دوست آشنا شده بیگانه‌ام ز خلق

تا آشنای من نشود آشنای دوست

در حلقهٔ سگان درش می‌روم، که باز

احباب صف زنند به گرد سرای دوست

دست دعا گشاد هلالی به درگهت

یعنی به دست نیست مرا جز دعای دوست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

به هر که قصهٔ دل گفتم دلش خون‌ست

تو هم مپرس ز من تا نگویمت چون‌ست

منم که درد من از هیچ بی‌دلی کم نیست

تویی که ناز تو از هرچه گویم افزون‌ست

مگو که خواب اجل بست چشم مردم را

که چشم‌بندی آن نرگس پرافسون‌ست

همای وصل تو پاینده باد بر سر من

که زیر سایهٔ او طالعم همایون‌ست

کنون که با توام ای کاش دشمنان مرا

خبر دهند که لیلی به کام مجنون‌ست

طبیب، گو به علاج مریض عشق مکوش

که کار او دگر و کار او دگرگون‌ست

هلالی از دهن و قامتش حکایت کن

که این علامت ادراک طبع موزون‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

 

نخل بالای تو سر تا به قدم شیرین‌ست

این چه نخل‌ست که هم نازک و هم شیرین‌ست؟

بس که چون نی‌شکری نازک و شیرین و لطیف

بند بند تو ز سر تا به قدم شیرین‌ست

گر چه در عهد تو شیرین‌سخنان بسیارند

کس به شیرین‌سخنی مثل تو کم شیرین‌ست

دم صبح‌ست، بیا، تا قدح از کف ننهیم

که می تلخ درین یک دو سه دم شیرین‌ست

تا نوشت‌ست هلالی سخن لعل لبت

چون نی قند ساپای قلم شیرین‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4547855
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث