به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چیست پیراهن آن دلبر شیرین‌حرکات؟

همچو سرچشمهٔ خضرست و بدن آب حیات

این چه قدست و چه رفتار و چه شیرین حرکات؟

گوییا موج‌زنان می‌گذرد آب حیات

گر به یاد لب او زهر دهندم که بنوش

تلخی زهر ز هر در دهدم ذوق نبات

این چه ماهی‌ست که در کلبهٔ تاریک من‌ست؟

آب حیوان نتوان یافت چنین در ظلمات

بس که از ناله دلم دوش قیامت می‌کرد

عرصهٔ کوی تو را ساخت زمین عرصات

چند گویی ز سر ناله که جان ده به وفا؟

جان من، کار دگر نیست مرا غیر وفات

رحم بر عاشق درویش ندارند بتان

وه! که در مذهب این سنگ‌دلان نیست زکات

ماند بیچاره هلالی به کمند تو اسیر

این محال‌ست که بود او را امکان نجات

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:35 PM

وه! چه عمرست این که در هجر تو بردم عاقبت؟

جان شیرین را به صد تلخی سپردم عاقبت

گر شکایت داشتی از ناله و درد سری

رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت

بر لب آمد جان و بر دل حسرت تیغت بماند

تشنه‌لب جان دادم و آبی نخوردم عاقبت

بس که آمد چون قلم بر فرق من تیغ جفا

نام خود را تختهٔ هستی ستردم عاقبت

گشتم از خیل سگان او بحمدالله که من

در حساب مردمان خود را شمردم عاقبت

ای که می‌گویی هلالی حاصل عمر تو چیست؟

سال‌خا جان کندم، از هجران بمردم عاقبت

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:35 PM

ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب

روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب

گفته بودی که سگ ما ز رقیب تو بهست

لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب

بس که از کعبهٔ کوی تو مرا مانع شد

گر همه قبله شود رو نکنم سوی رقیب

آن همه چین که در ابروی رقیبت دیدم

کاش در زلف تو بودی نه در ابروی رقیب

تا رقیب از تو مرا وعده دشنام آورد

ذوق این مژده مرا ساخت دعاگوی رقیب

گر به هر موی رقیب از فلک آید ستمی

آن همه نیست سزای سر یک موی رقیب

یار پهلوی رقیب است و من از رشک هلاک

غیر از این فایده‌ای نیست ز پهلوی رقیب

چون هلالی اگر از پای افتادم چه عجب؟

چه کنم نیست مرا قوت بازوی رقیب

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:35 PM

ای سر زلف تو کمند حیات

نیست ز قید تو امید نجات

آب حیاتی تو و خط بر لبت

سبزهٔ تر بر لب آب حیات

شور من از خندهٔ شیرین توست

ریش دلم را نمک‌ست این نبات

خاطر عاشق ز جهان فارغ‌ست

مشت ندارد خبر از کاینات

تازه‌براتی‌ست خط سبز تو

به ز شب قدر بود این برات

داد هلالی به وفای تو جان

جان دگر یافت ولی از وفات

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:35 PM

هست آرزوی کشتن آن تندخو مرا

گر او نکشت می کشد این آرزو مرا

جان من از جدایی آن مه به لب رسید

ای وای! گر فلک نرساند به او مرا

با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم

آسودگی مباد ازین جستجو مرا

ننگست عاشقان جهان را ز نام من

عاشق مگوی، هرچه توانی بگو مرا

گفتی که: آبروی هلالی سرشک اوست

رسوای خلق می‌کند این آبرو مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

گر دعای دردمندان مستجاب است ای حبیب

از خدا هرگز نخواهم خواست جز مرگ رقیب

درد بیماری و اندوه غریبی مشکلست

وای مسکینی که هم بیمار باشد هم غریب

سر به بالینم ز درد هجر، نزدیک آمدست

کز سر بالین من شرمنده برخیزد طبیب

دیگران دارند هر یک صد امید از خوان وصل

من ز درد بی‌نصیبی چند باشم بی‌نصیب؟

ای صبا جهدی کن و بگشا نقاب غنچه را

تا کی از دیدار گل محروم باشد عندلیب؟

زان دهان کام منست و هست پنهان زیر لب

چشم می‌دارم که کام من برآید عنقریب

چون هلالی بی مه رویت ز جان سیر آمدم

کس مباد از خوان وصل ماهرویان بی‌نصیب

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

سر نمی‌تابم ز شمشیر حبیب

هر چه آ‎ید بر سرم یا نصیب

دل به درد آمد من بیچاره را

چارهٔ درد دلم کن ای طبیب

ای که گویی که چونی و حال تو چیست

من غریب و حال من باشد غریب

تا رقیب هست ما را قدر نیست

نیست گردد یا رب از پیشت رقیب

زار می‌نالد هلالی بی رخت

آن‌چنان کز حسرت گل عندلیب

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

دلا، ذوقی ندارد دولت دنیا و شادی‌ها

خوشا! آن دردمندی‌های عشق و نامرادی‌ها

من و مجنون دو مدهوشیم سرگردان به هر وادی

ببین کاخر جنون انداخت ما را در چه وادی‌ها

دل من جا گرفت از اعتقاد پاک در کویش

بلی، آخر به جایی می‌کشد پاک‌اعتقادی‌ها

چو عمر خود ندارم اعتمادی بر وفای تو

چه عمر است این که من دارم بر او خوش اعتمادی‌ها

به خون دل سواد دیده را شستم، زهی حسرت!

که از خطت مرا محروم کرد این بی‌سوادی‌ها

چو گم کردم دل خود را چه سود از ناله و افغان

که نتوان یافت این گم‌گشته را با این منادی‌ها

هلالی، دیگران از وصل او شادند و من غمگین

خوش آن روزی که من هم داشتم از این‌گونه شادی‌ها

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

گل رویت عرق کرد از می ناب

ز شبنم تازه شد گل برگ سیراب

به ناز آن چشم را از خواب مگشای

همان بهتر که باشد فتنه در خواب

تعالی‌ الله! چه حسنست این که هر روز

دهد سرپنجهٔ خورشید را تاب؟

ز پا افتادم آخر دست من گیر

همین گویم مرا دریاب، دریاب

چو در سر میل ابروی تو دارم

سر ما کی فرود آید به محراب؟

بهاران از در میخانه مگذر

عجب فصلیست، جهد کرده دریاب

هلالی می به روی ماهرویان

خوش آید، خاصه در شب‌های مهتاب

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

 

شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب

اجل روزی چو سویم خواهد آمد گو بیا امشب

چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا

بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز یا امشب

دل و جانی که بود آواره شد دوش از غم هجران

دگر یا رب غم هجران چه می‌خواهد ز ما امشب

نه سر شد خاک درگاهت نه پا فرسود در راهت

مرا چون شمع باید سوخت از سر تا به پا امشب

شب آمد باز دور افگند از وصلت هلالی را

دریغا شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4333734
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث