به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یار، چون در جام می‌بیند، رخ گل‌فام را

عکس رویش چشمهٔ خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی

نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه

کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را

فتنه‌انگیز است دوران، جان می در گردش آر

تا نبینم فتنه‌های گردش ایام را

از خدا خواهد هلالی در به دم جام نشاط

کو حریفی، تا به ساقی گوید این پیغام را؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

یک دو روزی می‌گذارد یار من تنها مرا

وه! که هجران می‌کشد امروز یا فردا مرا

شهر دلگیرست، تا آهنگ صحرا کرد یار

می‌روم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا

یار آن‌جا و کن این‌جا، وه! چه باشد گر فلک

یار را این‌جا رساند، یا برد آن‌جا مرا

ناله کمتر کن، دلا، پیش سگانش بعد از این

چند سازی در میان مردمان رسوا مرا؟

غیر بدنامی ندارم سودی از سودای عشق

مایهٔ بازار رسواییست این سودا مرا

می‌کشم، گفتی: هلالی را به استغنا و ناز

آری، آری، می‌کشد آن ناز و استغنا مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

من کیم بوسه زنم ساعد زیبایش را؟

گر مرا دست دهد بوسه زنم پایش را

چشم ناپاک بر آن چهره دریغ است، دریغ

دیدهٔ پاک من اولیست تماشایش را

ناز می‌بارد از آن سرو سهی سر تا پا

این چه ناز است؟ بنازم قد و بالایش را

خواهم از جامهٔ جان خلعت آن سرو روان

تا در آغوئش کشم قامت رعنایش را

جای او دیدهٔ خونبار شد، ای اشک، برو

هر دم از خون دل آغشته مکن جایش را

هیچ کس دل به خریداری یاری ندهد

که به هم بر نزند حسن تو سودایش را

زان دو لب هست تمنای هلالی سخنی

کاش، گویی که: برآرند تمنایش را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

 

آرزومند توام، بنمای روی خویش را

ور نه، از جانم برون کن ارزوی خویش را

جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی

هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را

خوب‌رو را خوی بد لایق نباشد، جان من

همچو روی خویش نیکو ساز خوی خویش را

چون به کویت خاک گشتم پایمالکم ساختی

پایه بر گردون رساندی خاک کوی خویش را

آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل

گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را

مرده‌ام، عیسی‌دمی خواهم، که یابم زندگی

همره باد صبا بفرست بوی خویش را

بارها گفتم: هلالی، ترک خوبان کن ولی

هیچ تأثیری ندیدم گفتگوی خویش را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

جان خوشست، اما نمی‌خواهم که: جان گویم تو را

خواهم از جان خوش‌تری باشد، که آن گویم تو را

من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست؟

هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را

جان من، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی

ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم تو را

تا رقیبان را نبینم خوش‌دل از غم‌های خویش

از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را

بس که می‌خواهم که باشم با تو در گفت و شنود

یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را

قصهٔ دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست

مشکلی دارم، نمی‌دانم چه سان گویم تو را؟

هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی

جای آن دارد که: رسوای جهان گویم تو را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

یار ما هرگز نیازارد دل اغیار را

گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را

دیگر از بی‌طاقتی خواهم گریبان چاک زد

چند پوشم سینهٔ ریش و دل افگار را؟

بر من آزرده رحمی کن، خدا را، ای طبیب

مرهمی نه، کز دلم بیرون برد آزار را

باغ حسنت تازه شد از دیدهٔ گریان من

چشم من آب دگر داد آن گل رخسار را

روز هجر از خاطرم اندیشهٔ وصلت نرفت

آرزوی صحت از دل کی رود بیمار را؟

حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هر چه هست

صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟

دیدن جانان دولتی باشد عظیم

از خدا خواهد هلالی دولت دیدار را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را

دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده‌سازی خاطرم

خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من

جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را

گر برون آرند جانم را ز خلوت‌گاه دل

نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را

یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده

زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را

این چنین کز صوت مطرب بزم عیشم پر صداست

مشکل آگاهی رسد از نالهٔ زارم تو را

گفته‌ای: خواهم هلالی را به کام دشمنان

این سزای من که با خود دوست می‌دارم تو را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم تو را

گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم تو را

افتاده بر خاک درت، خوش آن‌که آیی بر سرم

تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را

یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟

تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم تو را

از دیدنت بیخود شدم، بنشین به بالینم دمی

تا چشم خود بگشایم و بار دگر بینم تو را

گفتی که هر کس یک نظر بیند مرا جان می‌دهد

من هم به جان در خدمتم، گر یک نظر بینم تو را

صد بار آیم سوی تو، تا آشنا کردی به من

هر بار از بار دگر بیگانه‌تر بینم تو را

تا کی هلالی را چنین زین ماه میداری جدا؟

یا رب! که ای چرخ فلک، زیر و زبر بینم تو را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را

که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را

ز دست ما اگر پابوس خوبان بر نمی‌آید

همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس ما را

به راه محمل جانان چنان بی‌خود نیم امشب

که هوش رفته باز آید به فریاد جرس ما را

به آب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش

ولی گل‌های حسرت می‌دمد زان خار و خس ما را

گر از دل هر نفس این آه عالم‌سوز برخیزد

کسی دیگر نخواهد ساخت با خود هم‌نفس ما را

ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی

که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را

هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش

فلک دل تنگ می‌دارد چو مرغان قفس ما را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

گه‌گهم خوانی و گویی که چه حالست تو را؟

حال من حال سگان، این چه سوال است تو را؟

می‌کنم یاد تو و می‌روم از حال به حال

من به این حال و نپرسی که: چه حالست تو را؟

سال‌ها شد که خیال کمرت می‌بندم

هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست تو را؟

ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش

که هنوز اول نوروز جمالست تو را

وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال

هر چه باید همه در حد کمالست تو را

نوبت کوکبهٔ ماه منست، ای خورشید

بیش از این جلوه مکن، وقت زوال است تو را

عمر بگذشت، هلالی، به امید دهنش

خود بگو: این چه تمنای محالست تو را؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4327171
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث