به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سال‌ها شد که مهر عالم‌سوز

تیغ کین تیز می‌کند هر روز

وه! که تا مهر چرخ بود کبود

در کبودی چرخ مهر نبود

جانب هر که بنگرم به نیاز

ننگرد جانب من از سر ناز

در ره هر که سر نهم به وفا

پا نهد بر سرم ز راه جفا

چند بیداد بینم از هر کس؟

ای کس بی‌کسان به دادم رس

چند پامال عام و خاص شوم

دست من گیر تا خلاص شوم

همتی ده که بگذرم ز همه

رو به سوی تو آورم ز همه

سوی خود کن رخ نیاز مرا

به حقیقت رسان مجاز مرا

زلف خوبان مشوشم دارد

لعل ایشان در آتشم دارد

از بتان چو در آتشم شب و روز

روز حشرم بدین گناه مسوز

مهوشانم چو سوختند به ناز

ز آفتاب قیامتم مگداز

بس بود این که سوختم یک بار

«و قنا ربنا عذاب النار»

آتش از جو منی چه افروزد؟

بلکه دوزخ ز ننک من سوزد

گنهم بخش و طاعتم بپذیر

که همین دارم از قلیل و کثیر

در شب تیره چون دهم جان را

همرهم کن چراغ ایمان را

اتحادی نصیب کن با من

که ندانم که ان تویی یا من

چون زبان داده‌ای بیانم بخش

در بیان سخن زبانم بخش

محزنم را در نظامی ده

ساغرم را شراب جامی ده

بنده را خسرو سخن گردان

حسن نظم مرا حسن گردان

آب ده خنجر زبان مرا

تاب ده گوهر بیان مرا

تا شوم در فشان ز بحر کلام

به سلام نبی، علیه سلام

ادامه مطلب
یک شنبه 28 شهریور 1395  - 11:55 AM

ای دوای درون خسته‌دلان

مرهم سینهٔ شکسته دلان

مرهمی لطف کن، که خسته‌دلم

مرحمت کن که شکسته‌دلم

گر چه من سر به سر گنه کردم

نامهٔ خویش را سیه کردم

تو درین نامهٔ سیاه مبین

کرم خویش بین گناه مبین

من خود از کرده‌های خود خجلم

تو مکن روز حشر منفعلم

با وجود گناه‌کاری‌ها

از تو دارم امیدواری‌ها

زانکه بر توست اعتماد همه

ای مراد من و مراد همه

تو کریمی و بی‌نوای توام

پادشاهی و من گدای توام

نی گدایی که این و آن خواهم

کام دل، آرزوی جان خواهم

بلکه باشد گدایی‌ام دردی

اشک سرخی و چهرهٔ زردی

تا به راهت ز اهل درد شوم

برنخیزم اگرچه گرد شوم

چون به خاک اوفتم بع صد خواری

تو ز خاکم به لطف برداری

گرچه در خورد آتشم چون شرر

نظری گر به من رسد چه ضرر؟

من نگویم که لطف و احسان کن

بنده‌ام هرچه شایدت آن کن

عاقبت بگسلد چو بند از بند

بند بند مرا به خود پیوند

ادامه مطلب
یک شنبه 28 شهریور 1395  - 11:55 AM

ای وجود تو اصل هر موجود

هستی و بوده‌ای و خواهی بود

صانع هر بلند و پست تویی

همه هیچند، هرچه هست تویی

نقشبند صحیفهٔ ازل تویی

یا وجود قدیم لم‌یزل تویی

نی ازل آگه از بدایت تو

نی ابد واقف از نهایت تو

از ازل تا ابد سفید و سیاه

همه بر سر وحدت تو گواه

ورق نانوشته می‌خوانی

سخن ناشنیده می‌دانی

پیش تو طایران قدوسی

بهر یک دانه در زمین‌بوسی

روی ما سوی توست از همه سو

سوی ما روی تست از همه رو

در سجودیم رو به درگه تو

پا ز سر کرده‌ایم در ره تو

چیست این طرفه گنبد والا؟

رفته گردی ز درگهت بالا

کعبه سنگی بر آستانهٔ تو

قبله راهی به سوی خانهٔ تو

صبح را با شفق برآمیزی

آب و آتش به هم درآمیزی

زلف شب را نقاب روز کنی

مهر و مه را جهان فروز کنی

فلک از ماه و مهر چهره‌فروز

داغ‌ها دارد از غمت شب و روز

بحر از هیبت تو آب شده

غرق دریای اضطراب شده

گرد کویت زمین به خاک نشست

گشت در پای بندگان تو پست

کوه از جانب تو آهنگست

از تو بار دلش گران‌سنگست

باد را از تو آه دردآلود

خاک را از تو روی گردآلود

آتش از شوق داغ بر دل ماند

آب از گریه پای در گل ماند

همه سر بر خط قضای تو اند

سر به سر طالب رضای تو اند

هرچه آن در نشیب و در اوج است

تو محیطی و آن موجست

موج اگر نیست بحر را چه غمست

بحر اگر نیست موج خود عدمست

موج دریاست این جهان خراب

بی‌ثباتست همچو نقش بر آب

گه ز موج دگر خورد بر هم

گه ز باد هوا شود در هم

من به امید گوهر نایاب

کشتی افکنده‌ام درین گرداب

کشتی من ز موج بیرون بر

همچو نوحش بر اوج گردون بر

گر ز من جز گنه نمی‌آید

از تو غیر از کرم نمی‌شاید

گرچه لب‌تشنه‌ام فتاده به خاک

چون تو را بحر لطف هست چه باک؟

ادامه مطلب
یک شنبه 28 شهریور 1395  - 11:54 AM

ای گل، همه وقت این گل رخسار نماند

وقتی رسد آخر که به جز خار نماند

تاراج خزان آید و گلزار نماند

این تازگی حسن تو بسیار نماند

دایم گل رخسار تو بر بار نماند

دیدار تو نیک و همه کس طالب دیدار

تو یوسف مصری و همه شهر خریدار

سودای تو دارند همه بر سر بازار

بازار تو را هست خریداری بسیار

من صبر کنم تا که خریدار نماند

دادست خدا حسن و جمال از همه پیش‌ت

این سرکشی و ناز بود از همه بیش‌ت

هرچند که هستند ز بیگانه و خویشت

بسیار غلامان کمربسته به پیشت

روزی شود ای دوست که دیار نماند

ای کافر پرعشوه و ای دلبر طناز

یک چشم زدن و انکنی چشم خود از ناز

هر لحظه کنی عشوه و ناز دگر آغاز

تا چند کنی ناز؟ که تا چشم کنی باز

از عشق من و حسن تو آثار نماند

تا چند به خون‌ریز هلالی شده‌ای تیز؟

از عشق بیندیش و ز آزار بپرهیز

شوخی مکن و تند مشو، عشوه مینگیز

مشکن دل سعدی، که ازین باغ دلاویز

چون گل برود جز الم خار نماند

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 1:05 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 36

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4319953
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث