راهی آسان و راست بگزین، ای دوست
دور شو از راه بی کرانهٔ ترفنج
راهی آسان و راست بگزین، ای دوست
دور شو از راه بی کرانهٔ ترفنج
زین و زان چند بود برکه و مه؟
مر ترا کشی و فیزین و غنوج
ز مهرش مبادا تهی ایچ دل
ز فرمانش خالی مباد ایچ مرج
بودنت در خاک باشد، یافتی
هم چنان کز خاک بود انبودنت
معذورم دارند، که اندوه و غیشت
و اندوه و غیش من ازان جعد و غیشت
چه گر من همیشه ستا گوی باشم
ستایم نباشد نکو جز به نامت
با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامهٔ جامه به نیک فاخته گونست
خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست
مر نیک بختیم را بر روی او نشانست
بهارچین کن ازان روی بزم خانهٔ خویش
اگرچه خانهٔ تو نوبهار برهمنست