دیوه هر چند کابرشم بکند
هرچه آن بیشتر به خویش تند
دیوه هر چند کابرشم بکند
هرچه آن بیشتر به خویش تند
هر کرا راهبر زغن باشد
گذر او به مرغزن باشد
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشتست و ذرع گوشهٔ کشت
اشتر گرسنه کسیمه برد
کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
نیست فکری به غیر یار مرا
عشق شد در جهان فیار مرا
بدین آشکارت ببین آشکار
نهانیت را بر نهانی گمار
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان
به خنیاگری نغز آورد روی
که: چیزی که دل خوش کند، آن بگوی
چه خوش گفت مزدور با آن خدیش:
مکن بد به کس، گر نخواهی به خویش
ایا خلعت فاخر از خرمی
همی رفتی و می نوشتی ز می