سگالندهٔ چرخ مانند غوچ
تبر برده بر سر چو تاج خروچ
سگالندهٔ چرخ مانند غوچ
تبر برده بر سر چو تاج خروچ
که بر آب و گل نقش ما یاد کرد
که ماهار در بینی باد کرد
ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت
که از هیبتش شیر نر آب تاخت
چو گشت آن پریروی بیمار غنج
ببرید دل زین سرای سپنج
گرفت آب کاشه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت
توانی برو کار بستن فریب
که نادان همه راست ببند و ریب
به کوه اندرون گفت: کمکان ما
بیا و بکن، بگسلد جان ما
کفن حله شد کرم بهرامه را
کز ابریشم جان کند جامه را
سنجد چیلان بدو نیمه شده
نقطهٔ سرمه به یک یک برزده
چون یکی جبغبوت پستانبند اوی
شیر دوشی زو به روزی دو سبوی