از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور
از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او برده، مانده خیر خیر
آشکوخد بر زمین هموارتر
هم چنان چون بر زمین دشوارتر
پادشا سیمرغ دریا را ببرد
خانه و بچه بدان تیتو سپرد
داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار
خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
سر فرو بردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر
چون کشف انبوه غوغایی بدید
بانگ وژخ مردمان، خشم آورید
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفر گون، پوشش او خود سفید
زن چو این بشنیده شد خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود