به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

روزی از روزها به راهگذر

خرکی بر دکان آهنگر

از قضا می‌گذشت با هیمه

شرری جست از یکی نیمه

هیمه آتش‌گرفت یکسر سوخت

آخرالامر در میان خر سوخت

چون تو با هیمه بر سقرگذری

عجب اربگذری و جان ببری

نگذری زانکه بس گرانباری

پر بارگران گرفتاری

خوردن و خفتن است عادت تو

بهره‌ت این است از سعادت تو

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:58 AM

آن شنیدی که از سر سوزی

گفت عیسی به همرهان روزی

زین جهان دل به طبع بردارید

مهر او جمله کینه انگارید

که جهان زودسیر و بد مهر است

همه خاری ست اگر چه‌گلچهراست

همه معشوقه‌ایست عاشق کش

عاشق او خرد ندارد و هش

دایه‌ای دان که هر که را پرورد

خون پرورده را بریخت و بخورد

تا جهان است کارش این بوده‌است

رسم و آیینش اینچنین بوده است

آن کزو زاد و آنکه از تو بزاد

هر دو راکشت و تو بدو شده شاد

او به آزردنت چنین مایل

تو درو بسته دل زهی غافل‌!

دل منه بر جهان‌که آن نه نکوست

اوترا دشمن و تو او را دوست

گر بمانی در این جهان صد سال

بی غم و رنج جفت نعمت و مال‌،

روزی آید که دلفگار شوی

خستهٔ زخم روزگار شوی

چیست‌ نام جهان سرای مجاز

در سرای مجاز جای مساز

کار و بار جهانیان هوس است

وین همه طمطراق یک نفس است

من بر این کار و بار می‌خندم

دل در این روزگار چون بندم

چون ندانی‌که چند خواهی زیست

این همه طمطراق بیهده چیست‌؟

از پی یک دو روزه عمر قصیر

چند هیزم کشی به قعر سعیر؟

زین جهانت بدان جهان سفرست

گذرت راست بر پل سقرست

غم این ره نمی‌خوری چه کنم‌؟

هیمه با خود همی بری چه‌کنم‌؟

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:58 AM

رنگ و بویی که در جان بینی

گر همه سود وگر زبان بینی

صلح با عدل و جنگ باستم‌است

با بدی نیک و با نشاط غم است

رهروان را ازآن چه نفع وچه ضر

گر همه خیر باشد ار همه شر،

عالم دیگر است عالمشان

نیست فرقی زمور تا جمشان

در جهان جز به دیدهٔ عبرت

ننگرند اینت غایت همّت

خاطر از هیچ کس نرنجدشان

هر دو عالم جوی نسنجد شان

هر که او لذت جهان جوید

روز و شب در پی جهان پوند

زوگریزان جهان و او پویان

همچو دیوانگان جهان جویان

نتواند بدان جهان پیوست

زین جهان باد دارد اندر دست

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:58 AM

دوستیت مباد با نادان

که بود دوستیش کاهش جان

این مثل زد وزیر با بهمن

دوست نادان بتر زصد دشمن

بثبنو اپن کنه راکه سخت نکوست

مار، به دشمنت که نادان دوست

تا توانی رفیق عام مباش

پختهٔ عشق بامن و خام مباش

که همه طالب جهان باشند

بستهٔ بند آب و نان باشند

همگالا بی خبر زمبدع خویش

واگهی نه که چیستشان در پیش

عاشق خورد و خواب و پوشش بس

تابع شهوت و هوا و هوس

یار خاصان نه آن نه این جویند

از پی او بقای جان جویند

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:58 AM

طلب صحبت خسان نکنی

تکیه بر عهد ناکسان نکنی

که نکردست خس‌، وفا با کس

سگ به گاه وفا به از ناکس

گر رخ ناکسان نبینی به

با خسان هر چه کم نشینی به

زانکه ناکس ز دد بتر باشد

راست خواهی زبدبتر باشد

گر تو نیکی‌، بدان کنند بدت

کم کند صحبت بدان خردت

تا توانی مجوی صحبتشان

که مه ایشان مه نام و کنیتشان

زین حریفان وفای عهد مجوی

وز درخت کبست شهد مجوی

منشین با بدان و بدکاران

باش دائم رفیق دینداران

از برون و درون مردم بد

صورت آدم است و سیرت دد

پای در کش زهمنشینان

دیده بر دوز تا نبینیشان

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:57 AM

 

راستی شغل نیک بختانست

هر کراهست‌، نیکبخت آنست

دل زبهر چه برکشی بستی‌؟

راستی پیشه کن زغم رستی

گر کژی را شقاوتست اثر

راستی را سعادتست اثر

هر که او پیشه راستی دارد

نقد معنی در آستی دارد

تا در این رسته‌ای‌که مسکن‌توست

نفست ارکجروست دشمن توست

راستی کن که اندربن رسته

نشوی جز به راستی رسته

بر تو بادا که تاتوانی تو

نامهٔ ناکسان نخوانی تو

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:57 AM

در جهان هر چه هست عاریت است

بهترین نعمتیش عافیت است

هست اندر جهان جسمانی

عافیت ملکت سلیمانی

هر که در عافیت بداند پست

قدر این مملکت شناسد چیست

خشک نانی به عافیت زجهان

نزد من به زملکت خاقان

فرخ آن کو دل از جهان برکند

ببرید از جهانیان پیوند

فرخ آن کو به گوشه‌ای بنشست

گشت فارغ زگفت وگوی‌برست

هرکه را این غرض میسر شد

از شرف با ملک برابر شد

شاه ایوان غلام او باشد

جرعه خواران جام او باشد

چون ترا عافیت نماید روی

پس از آن بر طریق آزمپوی

آز بگذار تا نیاز آری

کاز آرد به رویها خواری

طمع و آز را مرید مباش

بایزیدی کن و یزید مباش

از پی ملک او گزید سفر

دو جهان پیش او نداشت خطر

بزن ای پیرو جوانمردان

بر جهان پشت پای چون مردان

تا ترا بر جهان و جان نظر است

هر چه هستی توست در خطراست

برفشان آستین زجان و جهان

التفاتی مکن بدین و بدان

شاخ حرص و هوا ز بیخ بکن

کردن آز و آرزو بشکن

هر چه یابی زنعمت دنیا

برفشان بهر عزت عقبا

چون الف آن‌کسی‌که هیچ نداشت

اندر آن هیچ بند و پیچ نداشت

دم زتجرید، آن تواند زد

که لگد بر جهان‌، تواند زد

در روش چون بدین مقام بود

دان که در عاشقی تمام بود

مرد این ره چو راهرو باشد

هر زمان قربتیش نو باشد

نقش کژ محو کن زتخته دل

تا شود کشف بر تو هر مشکل

هر مرادی که از تو روی بتافت

نتوان جز براستی دریافت

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:57 AM

 

هر که را داد ایزدش توفیق

صبر و شکرش بود همیشه رفیق

این بکاهد بلا و محنت را

وان فزاید غنا و نعمت را

صبرتلخ است ازو بود حرجت

او دهد از بلا و غم فرجت

چون شکر ذوق شکر شیرین‌است

نعمت افزای و قوت آیین است

باد دایم به هر دو حال ترا

تا میسر شود کمال ترا

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:57 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 135

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288974
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث