کاری که نه با تو بینظام انگاریم
صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم
نادیدن تو هوای کام انگاریم
بی تو همه خرمی حرام انگاریم
کاری که نه با تو بینظام انگاریم
صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم
نادیدن تو هوای کام انگاریم
بی تو همه خرمی حرام انگاریم
تا ظن نبری که از تو آگاهتریم
ما از تو به صد دقیقه گمراهتریم
هر چند به کار خویش روباهتریم
از دامن دوست دست کوتاهتریم
زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم
دور از تو هزار درد و محنت دیدیم
اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم
تو عشوه فروختی و ما بخریدیم
ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم
هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم
در جستن وصل تو ز نایافتنت
دل رفت و طمع ز جان بریدیم و شدیم
از دیده درم خرید روی تو شدیم
وز گوش غلام های و هوی تو شدیم
بی روی تو بر مثال روی تو شدیم
بازیچهٔ کودکان کوی تو شدیم
راحت همه از غمی برانداختهایم
در بوتهٔ روزگار بگداختهایم
کاری نو چو کار عاقلان ساختهایم
نقدی به امید نسیه در باختهایم
یک چند در اسلام فرس تاختهایم
یک چند به کفر و کافری ساختهایم
چون قاعدهٔ عشق تو بشناختهایم
از کفر به اسلام نپرداختهایم
گفتم که مگر دل ز تو برداشتهایم
معلوم شد ای صنم که پنداشتهایم
امروز که بی روی تو بگذاشتهایم
دل را به بهانهها فرو داشتهایم
چون می دانی همه ز خاک و آبیم
امروز همه اسیر خورد و خوابیم
در تو نرسیم اگر بسی بشتابیم
سرمایه تویی سود ز خود کی یابیم
مجرم رخ تو که ما بدو آساییم
ما با رخ و با خرام تو برناییم
ما جرم ترا چو روی تو آراییم
خود جرم تو کردهای که مجرم ماییم