به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تا توانی به گرد کبر مگرد

با عزازیل بین که کبر چه کرد؟

آب طاعت برید از جویش

نیل لعنت کشید بر رویش

بود آدم که کرد یک عصیان

روز و شب «ربنا ظلمنا» خوان

چون بیفزود قدر و عزت او

داد «ثم اجتباه» خلعت او

هرکه خود را فکند بر در او

در دو عالم عزیز شد بر او

خویشتن را شناس ای نادان

تا مشرف شوی چو عقل و چوجان

اندرین ره که راه مردانست

هر که خو‌د فکند مر‌د آنست

آنکه او نیست‌گشت‌، هستش دان

آنکه خو‌د دید، بت پرستش دان

بی‌خبر زان جهان و مست یکیست

خویشتن بین و بت پرست‌یکیسب

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:54 AM

خوبرویی تو زشتخوی مباش

راست بشنو دروغ گوی مباش

بامن پیوسته تازه روی و لطیف

تا شوی در میان جمع حریف

چون زنخوت کنی دماغ تهی

پای بر تارک سپهر نهی

وگر از کبر برتری‌طلبی

سرفرازی و سروری‌طلبی‌،

کبرت از چرخ برزمین فکند

در دل مردم از تو کین فکند

کبر را عقل و شرع نستایند

عاقلان سوی کبر نگرایند

صورت کبر را سگی دانش

که بدست آشکار و پنهانش

هر که دروی زکبر اثر باشد

دان که از سگ پلیدتر باشد

از تواضع بزرگوار شوی

وز تکبر ذلیل و خوارشوی

چون تو کبر و بی پا باشی

خا ص درگا ه کبریا باشی

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:54 AM

ای به خود راه خویش کم کرده

این بود راه مرد پژمرده

ای همه لاف ترک دنیا گو

لاف و دعویت هست‌، معنی کو؟

چند از این شیوه‌های رنگ‌آمیز؟

چند از این گفته‌های بادانگیز؟

تاکی ای مست‌، لاف هوشیاری

چند لنگی بری به رهواری

موسیت همره و توچون خامان

رفته و گشته همدم هامان‌!

از خلیل خدا ابا کرده

رفته نمرود را خدا کرده‌!

کم آدم گرفته از تلبیس

دوستی کرده با که‌؟ با ابلیس‌؟‌!

تا هوا و هوس شعار تواند

امل و حرص یار غار تواند،

زبن حریفان به کس نپردازی

خود به خود یک نفس نپردازی

خویشتن پن همه مجرد کن

طلب دولت مؤبد کن

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:53 AM

مرکب جهد زیر ران آرد

رخ بدان فرخ آستان آرد

سفر او نه آب و گل باشد

رفتن او به پای دل باشد

در طلب چون رسد به مطلوبش

حاصل آید وصال محبوبش

چون سخن گویدازمحبت‌ دوست

از طرب بر تنش بدرد پوست

در میان زحمت بیان نبود

نکته را راه بر زبان نبود

سخنش کامل و شگرف بود

بی میانجی صوت و حرف بود

جملهٔ عضوهاش دیده شود

تا نشانی زدوست دیده شود

زآنکه این دیده دید نتواند

دیده از دیدنش فرو ماند

دیده را دیدهٔ دگر باید

تا بدان دیده دیدنش شاید

به چنین دیده‌ها که ما داریم

طاقت دیدنش کجا دار

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:53 AM

هر که در راه عشق گردد مات

در جهان کمال یافت نجات

آنکه از سر عشق باخبرست

دایم ازخورد و خواب برحذر است

و آنکه او شربت محبت خورد

هرگز از نان و آب یاد نکرد

تا زخورد و زخواب کم نکنی

وزطعام و شراب کم نکنی‌،

نتوانی زدن زعشق نفس

بسته مانی در این سرای هومن

تا دلت چشم سربنگشاید

شاهد عشق روی ننماید

بندهٔ عشق لایزالی باش

عاشق چست لاابالی باش

گر زنی دم زصدق معنی زن

خاک در چشم لاف و دعوی زن

دعوی عاشقی کنی وانگه

ترس از جان و سر زهی ابله‌!

چه زنی لاف عاشقی زگزاف‌؟

بر سردار زن چو مردان لاف

آنکه از عاشقان «‌اناالحق» زد

پس بر این ریسمان معلق زد

غیرت حق گرفت دامانش

پسمان شد زه گریبانش

در ره عشق سوز و دردت کو؟

نفس گرم و آه سردت کو؟

عاشقی راکه شور و شوق بود

دایم از درد عشق ذوق بود

از سرکام نفس برخیزد

از هوا و هوس بپرهیزد

چون تمنای روی دوست کند

حالی آهنگ کوی دوست کند

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:53 AM

گر حیات ابد همی خواهی

خیز و با عشق جوی همراهی

رو، دم از عشق زن‌که‌کار این است

رهروان را بهین شعار این است

به زبان سر عشق نتوان گفت

آنچنان در به گفت نتوان سفت

هر چه گویی گر آنچنان باشد

صفت عشق غیر از آن باشد

عشق را عین و شین و قاف مدان

بلکه سریست در سه حرف نهان

سخن سر عشق کار دلست

عشق پیرایه و شعار دلست

عاشقی قصه و حکایت نیست

عشقبازی در این ولایت نیست

عالم عشق عالم دگر است

پایهٔ عشق از این بلندتر است

کی به هر مسکنی کند منزل

تابود میل او به عالم گل

عشق در هر وطن فرو ناید

حجرهٔ خاص عشق‌، دل باید

مرکب عشق سخت‌تیزرواست‌

هر زمانیش منزلی زنو است

هر که با عشق همعنان باشد

منزلش زآن سوی جهان باشد

دل که از بوی عشق بی رنگ است

نه دلست آن که پارهٔ سنگ است

به زبان قال و قیل عشق مگوی

خیز و دل را به آب صدق بشوی

دل زخبث هوا نمازی کن

چون شدی پاک عشق بازی کن

عشقبازی (‌است‌) وعشق‌بازی‌نیست

هوسی به زعشقبازی نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:53 AM

تا جهان است کار او این است

نوش او نیش و مهر اوکین است

اندر این خاکدان افسرده

هیچ کس نیست از غم آسوده

آنچنان زی درو که وقت رحیل

بیش باشد به رفتنت تعجیل

رخت بیرون فکن زدار غرور

چه نشینی میان دیو شرور؟‌

حسد و حرص را به گور مبر

دشمنان را به راه دور مبر

دو رفیقند هر دو ناخوش و زشت

باز دارندت این و آن زبهشت

پیشتر زآنکه مرگ پیش آید

از چنین مرگ زندگی زاید

به چنین مرگ هر که بشتابد

از چنین مرگ زندگی یابد

تا از این زندگی نمیری تو

در کف دیو خود اسیری تو

نفس تو تابدیش عادت و خوست

به حقیقت بدان‌که دیو تو اوست

مرده دل گشتی و پراکنده

کوش تا جمع باشی و زنده

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:52 AM

هر که آمد در این سرای غرور

همدمش محنتست و منزل‌گور

کو زپیغمبران مسیح و کلیم‌؟

آدم و شیث و نوح و ابراهیم‌؟

یونس ولوط و یوسف و یعقوب

صالح و هود و یوشع و ایوب

یا کجا خواجهٔ سراچهٔ کل

خاتم انبیا چراغ رسل

کو ابوبکر و عمّر و عثمان

کو علی شیر کردگار جهان

بشر حافی و بوسعید کجاست‌؟

شبلی و شیخ بایزید کجاست‌؟

از حکیمان عهد ارستون کو

ارسطاطالس و فلاطون کو

ازشهان کیان جم و هوشنگ

یا فریدون با فر و فرهنگ

کو منوچهر و ایرج و نوذر

بهمن و کیقباد و اسکندر

یا زگردنکشان تهمتن کو

گیو وگودرز و طوس و بیژن‌کو

این همه صفدران قلب شکن

سام و دستان و نیرم و قارن

همگان خفته‌اند در دل خاک

آن یکی خرم آلا دگر غمناک

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:52 AM

خود تو کاهل نشینی ای غافل

ناپسندست غفلت از عاقل

خیز و خود را بساز تدبیری

بر جهان زن چهار تکبیری

در میان آی چست چون مردان

صفت و صورتت یکی گردان

زآنکه باشد شعار ناپاس

از درون خبث‌، و زبرون پاکی

تا درون و برون نیارایی

حضرت قدس را کجا شایی‌؟

تا ز آلودگی نگردی پاک

نگذری از بسیط خطهٔ خاک

خویشتن پاک کن زچرک هوا

تا نهی پای در مقام رضا

تا به‌کی تو چنین بخواهی زیست

می‌ندانی که در قفای توچیست‌؟

راست بشنو که در جهان جهان

از اجل کس نیافته‌ست امان

تو چه گویی ابد نخواهی ماند؟

نامهٔ مرگ برنخواهی خواند ؟

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:52 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 135

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289169
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث