به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای همه ساله پای بست غرور

در خرابات حرص مست غرور

حرصت افگنده باز از ره حق

اینچنین کی رسی به درگه حق‌

راه دور است و مرکبت لنگ است

بار بسیار و عرصه پرسنگ است

بار حرص و حسد زدوش بنه

هر چه داری بخور، بنوش‌ و بده

ره تو دور شد یقین بشنو

تو مجرد شو و مپای و برو

ترک این هستی مزور کن

دل به نور یقین منور کن

تا بدانی مسافت راهش

کم و بیش و دراز و کوتاهش

دو قدم بر سر وجود نهی

وان دگر بر در ودود نهی

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:52 AM

چه کنی عیش با زن و فرزند؟

ببر از جمله دل‌، بدو پیوند!

چه نشینی میان قومی دون‌؟

چه بری سر، زبند شرع برون‌؟

ای ستم کرده بر تو شیطانت

مانده در ظلمت سقر جانت

تا زشیطان خود شوی ایمن

شرع را شحنهٔ ولایت کن

گر شریعت شعار خودسازی

روز محشر کنی سرفرازی

هر که بد کرد زود کیفر برد

وآنگه بی شرع زیست کافر مرد

گرنه‌ای هرزه گرد و دیوانه

تاکی این ترهات و افسانه

شعر بگذار و گرد شرع درآی

که شریعت رساندت به خدای

بند بر قالب طبیعت نه

پای بر منهج شریعت نه

لقمه از سفرهٔ طریقت خور

می‌زخمخانهٔ حقیقت خور

یا خضر شو گذر به دربا کن

یا چو عیسی سفر به بالا کن

زآن سوی چرخ تکیه جای طلب

برتر از عقل‌، رهنمای طلب

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:51 AM

ساکنانی که جمله چون روحند

مرهم سینه‌های مجروحند

همه را درس‌، نقد ابجد عشق

همه را میل‌، سوی مقصد عشق

همه را گشته سر غیبی کشف

جان و تن کرده در بلایش وقف

لوح روحانیان زبردارند

پایه از مه بلندتر دارند

سرورانند بی کلاه و کمر

خسروانند بی سپاه و حشر

زده در رشتهٔ حقایق چنگ

فارغ از نفع نوش و ضر شرنگ

همه مست می وصال قدم

در روش یافته ثبات قدم

لطف ایزد به مجلس توفیق

باده شان داده از خم تحقیق

چون تو دیدی علو همّتشان

این همه کار و بار و عزتشان‌،

پس تو نیز از سر هوا برخیز

که هوا آتشی است بادانگیز

بیش پن بر بروت خویش مخند

همچو مردان بیا میان بربند

خدمتش می‌کن از سر اخلاص

تا چو ایشان شوی توخاص‌الخاص

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:51 AM

رهروانی که وصل اوجویند

معتکف جمله بر در اویند

از وجود جهان خبر‌شان نیست

جز غم او غم دگر‌شان نیست

در جهانند و از جهان فارغ

همه با او، زجسم و جان فارع

سرقدم ساخته چو پرگارند

لاجرم صبح و شام در کارند

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:51 AM

در جهانی که عالم ثانی است

بی زبانی همه زبان دانی است‌

عاشقان صف کشیده دوشادوش

ساقیان بر کشیده نوشانوش

سالک گرم ر‌و در آن‌بازار

«‌ارنی» گوی از پی دیدار

عاشقان از وصال یافته ذوق

«‌لی مع الله» گوی از سر شوق

رهروان در جهان حیرانی

برکشیده لوای «‌سبحانی»

دیگری اوفتاده در تک و پوی

لیس فی جبتی سوی الله‌، گوی

آنکه او گوهر محبت سفت

به زبان و به دل «اناالحق» گفت

همگنان جان و دل بدو داده

واله و مست و بیخود افتاده

بهر او بود جست و جوی همه

او منزه زگفت و کوی همه

من دلسوختهٔ جگر خسته

پای در دام شش جهت بسته

صفتم در جهان صورت بود

صورت آلودهٔ کدورت بود

فرصتی نه که چست برتازم

در چنان منزلی وطن سازم

قوتی نه که باز پس کردم

با سگ و خوک همنفس گردم

دل در اندیشه تا چه شاید کرد

ره بدانجا چگونه باید کرد

چون کنم کاین طلسم بگشایم

پایم از بند جسم بگشایم

در رهش خان و مان براندازم

جان کنم خرقه و دراندازم

ناگهان در رسید از در غیب

کرده پرگوهر حقایق جیب

گفت ای رخ به خون دل شسته

در جهان فنا، بقا جسته

تا در این منزلی‌که هستی توست

پستی تو زخود پرستی توست

چون زهستی خویش درگذری

هر چه هستیست زیرپی سپری

تو چه دانی که زاستان قدم

چند راهست تا جهان قدم

چند سختی کشید می‌باید

چند منزل برید می‌باید

تا به نیکی بدل کنی بد را

واندر آن عالم افکنی خود را

گر ترا میل عالم قدم است

ترک خودگفتن اولین قدم است

نرسی تا تو با تو همنفسی

قدم از خود برون نهی پرسی

تا طلاق وجود خود ندهی

پای در عالم قدم ننهی

تا وداع جهان جان نکنی

ره بدان فرخ آستان نکنی

در هوایش زبند جان برخیز

جان بده و زسر جهان برخیز

به وجود جهان قلم درکش

در صف عاشقان علم برکش

زهد ورز، اقتدا به عیسی کن

طلب او و ترک دنیا کن

منشین اینچنین که ناخوب است

خیزو آن را طلب‌که مطلوب است

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:51 AM

دوش ناگه نهفته از اغیار

یافتم بر در سرایش بار

مجلسش زان سوی جهان دیدم

دور از اندیشه و گمان دیدم

مجمعی دیده‌ام پر از عشاق

جسته از بند گنبد زراق

چار تکبیر کرده بر دو جهان

گشته فارغ زشغل هر دو جهان

باده از جام معرفت خورده

راه زان سوی شش جهت کرده

همه گویای بی زبان بودند

همه بی دیده‌، نقش خوان بودند

ماجرایی که آن زمان می‌رفت

سخن الحق نه بر زبان می‌رفت

نکته‌ها رفت بس شگرف آنجا

درنگنجید صورت و حرف آنجا

صوت وحرف از جهان جسم بود

بهر ترکیب فعل و اسم بود

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:50 AM

بگذر از وهم و این سخن بگذار

کی بود وهم مدرک اسرار

دل تواند یکی مطالعه کرد

لوح اسرار قرب مبدع فرد

هر چه عین کمال معرفت است

خاص دل‌راست‌کاین‌بهین‌صفت‌است

دل چو در عالم بشر باشد

زان معانیش کی خبر باشد

تا مکاشف نگشت نتواند

که از آن نقطه‌ای فرو خواند

تا مجرد نشد زفعل ذمیم

حق خطابش نکرد «قلب سلیم»

بشریت چو از تو دور شود

آنچه عین دل است نور شود

چون شود کشف سر عالم غیب

زود معنی نهندت اندرجیب

چون بیابی حقیقت اخلاص

ره کنی قطع تا سرادق خاص

بر بساط جلال بنشینی

آنچه بینی به چشم دل بینی

گر تو خود را در آن جهان فکنی

فرش عزت برآسمان فکنی

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:49 AM

بگذر از نقش عالم گل تو

ره تو و راهروتو منزل تو

رهروی‌، روسخن زمنزل گوی

همره و همنشین مقبل جوی

چون تو غافل نشینی از کارت

نبود لطف ایزدی یارت

در سرای اثیر خواهی بود

جفت رنج و زحیر خواهی بود

جهد کن کز اثیر درگذری

به سلامت مگر تو جان ببری

زین جهان جهان تبرا کن

رو به بستان جان تماشا کن

کان جهان زین جهان شریفترست

خاک او از هوا لطیفترست

رخت بیرون فکن از این ماوی

خیمه زن در فضای آن صحرا

چشم بگشای تا جهان بینی

وان جهان را به چشم جان بینی

زانکه زادراک حس بیرون است

آستانش ورای گردون است

خاک او عنبر آب او تسنیم

محنتش عافیت سموم، نسیم

پایهٔ عرشش‌ از هوان فارغ

چمن باغش از خزان فارغ

بدر گردونش از خسوف ایمن

قرص خورشیدش ازکسوف ایمن

ساکنانش مسبح و ذاکر

همه یکرنگ باطن و ظاهر

حاصل جمله دولت سرمد

مایهٔ عمرشان بقای ابد

گر بکوشی زخود برون آیی

چون بدانجا رسی بیاسایی

بلبل بوستان انس شوی

همدم ساکنان قدس شوی

حضرتی بینی از ورای مکان

فارغ از استحالت دوران

آنچنان حضرتی و تو غافل‌!

تن زده اینت ابله و جاهل‌!

عاشقانی چو آدم و چو کلیم

چون حبیب و مسیح و ابراهیم

از پی وصل دلستان همه را

سر بر آن فرخ آستان همه را

هر که یابد بر آستانش بار

نتواند زدن دم اسرار

نطق را بارگیر لنگ شود

عرصهٔ ماجراش تنگ شود

وهم کآنجا رسد فروماند

ابجد سر نخواند، نتواند

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:49 AM

ای شده پای بست و زندانی

اندرین خاکدان ظلمانی

تاکی این گفت و گوی پر باطل

تاکی این جست و جوی بی حاصل

راه رو راه‌، کرد گفت مگرد

که به گفتار ره نشاید کرد

تا ز بند هوا برون نایی

ندهندت کمال بینایی

نبری ره به عالم وحدت

نتوانی زدن دم وحدت

زین نشیمن سفر به بالاکن

خویشتن را چو عقل والا کن

دم به تجرید زن‌که بی تجرید

نرسد کس به عالم توحید

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:49 AM

همه افتاده‌اند در تک و تاز

کرده بر تو زبان طعن دراز

چون زفطرت تو بوده‌ای مقصود

همگنان چون برادران حسود،

کارها ساختند بر سر رام

تا ترا در فکنده‌اند به چاه

ساکن قعر چاه ماری‌ چند!

در بن چاه حرص داری چند

اینک آمد نظر کن ای مسکین

بر سر چاه ژرف بشری هین!

در چه انداخت بهر دعوت را

حبل قرآن و دلو عصمت را

بیش از این در مان چاه مپای

دست بر حبل زن‌، زچاه برآی

خویشتن را زچاه بالاکش

علم عشق بر ثریا کش

چست با کاروان صدق و یقین

سفری کن به مصر علیین

تا ز ناچیز و هیچ‌، چیز شوی

واندر آن مملکت عزیز شوی

حاسدان تو چون تو را بینند

آن همه بهجت و بها بینند،

همه از گفت خود خجل گردند

اندر آن وقت تنگدل گردند

منشین غافل ار خرد داری

پیشه گیر و بکن نکوکاری

آنچنان زی‌، درین جهان زنهار

تانگردی خجل به روزشمار

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:49 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 135

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4330133
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث