به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خردم دوش اندپن معنی

نکته‌ای چند نغز کرد املی

گفت شهری‌که جا و مبین ماست

صحن او سقف‌گنبد اعلا‌ست

خاک او راست نکهت عنبر

آب او راست‌، لذت شکر

نز برودت در او اثر بینی‌

نز حرارت در او شرر بینی

اندر آن شهر ما گلستانهاست

که چمنهاش نزهت جانهاست

طوطیان بینی ندر آن بستان

همه را ذکر حق بود الحان

چون کند لطف او تعلمشان

«‌ربی الله» بود ترنمّشان

در چمنهاش بلبلان ، گویا

نغمه‌شان جمله «‌ربنا الاعلی»

«‌مقعد صدق‌» ازو ولایت ماست

هرکه آنجاست در حمایت ماست

همگان خاص حضرت سلطان

جسته از بند انجم و ارکان

رهروان بینی از سر غیرت

همه اوفتاده در ره حیرت

ساکنان بینی از سر اخلاص

چشم بگشاده بر سرادق خاص

چون بدان شهر جان فرود آیی

پن همه دردسر بیاسایی‌

مسکن و جایگاه ما بینی

مجلس خاص شاه ما بینی

خلعت شاه‌، بی بدن پوشی

بادهٔ شوق‌، بی دهن نوشی

نغمهٔ بلبلان ره شنوی

«‌وحده لاشریک له» شنوی

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:46 AM

گفتم ای مرهم دل ریشم

سخنت نوش جان پر نیشم

ای همایون لقای عیسی دم

وی مبارک پی خجسته قدم

ای سبک روح این چه دلداری است

وی گرانمایه این چه غمخواری است

ای ملک سایه این چه تعریف است

وی فلک پایه این چه تشریف است

التفات توام مکرم کرد

لطف تو از غمم مسلم کرد

مددم ده به همّت ای مکرم

تا من دل شکستهٔ مجرم ،

پای از بند حرص بگشایم

یکدم از بند خود برون آیم‌،

پیش گیرم طریق تقوا را

از برای صلاح عقبا را ،

ره روم تا رسم بدان منزل

که آگهی یابم از حقیقت دل‌،

مگر آن بخت یابم از اقبال

کافکنم رخت در جهان کمال

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:46 AM

دوش چون شاهد جهان افروز

زلف شب برگرفت از رخ روز

من چو عنقا نهفته روی از خلق

شسته حرف پا زتختهٔ زرق

گاهی اندر فنا بقا جستم

درد را زان جهت دوا جستم

کاه سر بر در عدم زده‌ام

در ره نیستی قدم زده‌ام

به وثاقم درآمد از ناگاه

خضر پیغمبر آن ولی الله

گفت ای عندلیب گلشن کن‌

طوطی خوش نوای نغز سخن

تا کی این عاجزی و حیرانی

اندرین تنگنای ظلمانی

چونکه بر تافتی زدعوی روی

خیز و آب حیات معنی جوی

تا زین ظلمتت نجات بود

در جهان بقا حیا ت بود

در مضیق جهان توقف چیست‌؟

این همه غصه و تاسف چیست‌؟

نه چو یعقوب‌گم شدت فرزند

که بریدی زخرمی پیوند

گفت خضرم ز راه غمخواری

کای فرو مانده در گرفتاری‌

بیت احزان چه جای توست بگو

مصر عشق از برای توست بجو

خیز و بیرون خرام ازین مسکن

رخت خود پن وطن برون افکن

کاندرین خطه خراب آباد

نشود خود دل خراب آباد

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:46 AM

بود حیدر در مدینه علم

حافظ و خازن خزینهٔ علم

جان جود و جهان علم او بود

بحر فضل و مکان حلم او بود

زو ظفر یافته مسلمانی

ملت کفر ازو به نقصانی

«‌اقتلوالمشرکین‌» فرو خوانده

به سر تیغ حکم آن رانده

شور و شر در دیار کفرافکند

شاخ بدعت زبیخ و بن برکند

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:45 AM

تو چه دانی چه در معنی سفت

اندر آن دم که «لی مع الله‌» گفت

زآنکه بودست روز و شب مطلق

ظاهرش با تو باطنش با حق

هر که فرمان او به جا بگذاشت

کله از سر، سرش زتن برداشت

چاربارش که شهسوارانند

از شرف بهترین یارانند

هر چهار آفتاب چرخ امم

بحر صدق و حیا و عدل وکرم

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:44 AM

بلبل گلستان «‌ما اوحی‌»

شمسهٔ چرخ «‌الذی اسری»

دل او خازن خزانهٔ عشق

سر او مرغ آشیانهٔ عشق

صیت شرعش همه جهان بگرفت

هم زمین و هم آسمان بگرفت

انبیاء و رسل طفیل وی اند

اوست سرخیل و جمله خیل وی اند

ملکش خاک روب میدان است

عیسی اش پاسبان ایوان است

محترم بوده در جهان قدم

نور او پیش از آدم و عالم

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:44 AM

سید کائنات شمع رسل

مفخر و پیشوای جمع رسل

شاهد حضرت ربوبیت

خازن گنج سر هویت

ساکن خانقاه «ا‌واد‌نی»

سالک شاهراه «ارسلنا»

عنصرش محض زبدهٔ فطرت

مدحتش نقش تختهٔ فکرت

هست «والیل»‌ شرح گیسویش

«‌والضحی» وصف روی نیکویش

هست تن عصمت وسکون وفرح

خلعت صدر او الم نشرح‌

دولتش پنج نوبه زد بر خاک

چار بالش نهاد بر افلاک

صدف در معرفت دل او

سقف عرش مجید منزل او

سید کل نسل آدم اوست

سبب رحمت دو عالم اوست

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:44 AM

ما ضعیفان که در مجاهده‌ایم

طالب لذت مشاهده‌ایم

به غلامیت جمله منسوبیم

رد مکن گرچه زشت و معیوبیم

همه فانی شویم و تو باقی

همه مست توایم و تو ساقی

بندگانیم ما، خدای تویی

رهنماییم‌ و رهنمای تویی

طلب ما زتوعنایت توست

رهبر ما به تو هدایت توست‌

چون در لطف و جود بگشادی

رهنمایی به ما فرستادی

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:44 AM

ای صفات مقدس تو صمد

وی منزه زشبه و جفت و ولد

ای برآرندهٔ مه و خورشید

نقشبند جهان بیم و امید

ای به تو زنده جان و جسم به جان

جسم و جان را زلطف‌توست‌روان

قبلهٔ روح آستانهٔ توست

دل مجروح ما خزانهٔ توست

کرم و رحمت تو بی عدد است

روح را هر نفس زتو مدد است‌

در جهان هر چه هست در کارند

آنکه مجبور و آنکه مختارند

همه گردن نهاده حکم ترا

دم که یارد زدن زچون و چرا؟‌!

این و آن عاشق جمال تواند

روز و شب طالب وصال تواند

تا در آن کارگاه کار کراست

تا در آن آستانه بار کراست

ای بسا مسجدی که راندهٔ توست

ای بسا بت ستا‌که خواندهٔ توست

گر سیاست کنی تو مسجد کیست‌؟‌!

ورعنایت کنی تو بتکده چیست‌؟‌!

هر چه خواهی‌کنی‌که حکم تراست

زآنکه حکمت ورای چون و چراست

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:43 AM

راه جستن زتو هدایت از او

جهد کردن زتو عنایت از او

هرچه بینی زخاک تا گردون

نیست چیزی زعلم او بیرون

زآنچه بیرون زسقف گردون‌است

جمله معلوم اوست‌کو چون است

هست علمش محیط برهمه چیز

حکم او نافذ است در همه چیز

دافع جملة بلیات است

عالم السر والخفیات است‌

هر چه در خاطرت بیندیشی

همه معلوم اوست‌ در پیشی

ادامه مطلب
سه شنبه 10 اسفند 1395  - 10:43 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 135

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289231
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث