به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

طبیبی با یکی از دردمندان

بگفت آن شب که بودش درد دندان

که: دندان چون به درد آرد دهانت

بکن ور خود بود شیرین چو جانت

رفیقی گر ز پیوندت گریزد

ازو بگریز، اگر جان بر تو ریزد

چو زین سر هست، زان سر نیز باید

که مهر از یکطرف دیری نپاید

هزیمت رفته را در پی نپویند

حدیث قلیه با سیران نگویند

چو بینی دوست را از مهر خالی

فرو خوان قصهٔ ملکی و مالی

چو عاشق ترک شد، معشوق تازی

چنین پیوند را خوانند بازی

به مثل خود بود هر جنس مایل

که قایم شد برین معنی دلایل

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:05 PM

همان سنگین دل نامهربانم

که در شوخی به عالم داستانم

دل من مهر او جوید که خواهم

لبم احوال او گوید که دانم

اگر خواهم که جان به خشم توان زود

و گر خواهم که دل دزدم توانم

ترا با من چه کار؟ ار دل فریبم

ترا از من چه سود؟ ار مهربانم

دل و جان گر بمن بخشند شاید

که دل را چون تن و تن را چو جانم

مرا بد مهر می‌خوانی و اینم

مرا دلسوز می‌دانی و آنم

اگر جان می‌نهی در آستینم

و گر سر میزنی بر آستانم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:05 PM

اگر صد چون تومیرد غم ندارم

که سر گردان و عاشق کم ندارم

دلم سنگست، نرمش چون توان کرد؟

به آه سرد گرمش چون توان کرد؟

به شوخی شیر گیرد چشم مستم

به آهو نافه بخشد زلف پستم

چو از تنگ دهانم قند ریزد

ز تنگ شکر مصری چه خیزد؟

اگر صد بوسه لعلم پیشکش کرد

ز مال خویشتن بخشید،خوش کرد

ترا بر من که داد این پادشاهی؟

که از لعلم حساب خرج خواهی؟

چو من در ملک خوبی پادشاهم

ز لب شکر بدان بخشم که خواهم

ترا با روی و زلف من چه کارست؟

که این چون گنج شد یا آن چو مارست؟

برای آن همی دادی غرورم

که بر بندی به هر نزدیک و دورم

مرا از بهر این می‌خواستی تو؟

خریدار شگرفی راستی تو!

به هر جرمی میور در گناهم

که گر شهری بسوزم پادشاهم

نسازد پادشاهان را غلامی

تو می‌سوز اندرین سودا، که خامی

برون آور، ترا گر حجتی هست

که نتوان با تو دل در دیگری بست

من آن آهووش صحرا نوردم

که خود را بستهٔ دامی نکردم

دلم هر لحظه جایی انس گیرد

به یک جا چون نشیند تا بمیرد؟

گهی گل چینم و گه خار گیرم

هر آن کس را که خواهم یار گیرم

یکی را بر لب خود میر سازم

یکی را آهنین زنجیر سازم

دل مردم بسوزم تا توانم

ولی هرگز پشیمانی ندانم

ز روبه بازی زلفم حذر کن

سر خود گیر و با او سربسر کن

سرم سودای او ورزد که خواهد

دلم از بهر آن لرزد که خواهد

همی گویی: ترا چون موی شد تن

تو خود بس ناتوان گشتی، ولی من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:05 PM

کسی فرهاد را گفتا: کزین سنگ

رها کن دست، گفتش با دل تنگ:

ز سنگ بیستون سر چون توان تافت؟

که شیرین را درین تلخی توان یافت

نظر می‌کن بنقش دوستان ژرف

ولیکن دور دار انگشت از حرف

چو اندر دوستی کار تو زرقست

نگویی: از تو تا دشمن چه فرقست؟

چه تلخی‌ها که مهجوران کشیدند!

ز شیرینان به جز تلخی ندیدند

گل بی‌خار ازین منزل، که بینی

که چیدست؟ ای برادر، تا تو چینی؟

مراد دل به انبازیست این جا

مپندار این چنین بازیست این جا

ادامه مطلب
سه شنبه 17 اسفند 1395  - 1:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 133

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4317501
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث